سرانجام نخستین پیشنمایش از اپیزود هفتم مجموعهی جنگ ستارگان منتشر شد. نخستین اثر جدی از دنیای توسعهیافته و شگفتانگیز اپرای فضایی جنگ ستارگان که جرج لوکاس حضور مستقیمی در آن ندارد.
وقتی خبر رسید که جرج لوکاس کمپانی لوکاس فیلم را به والتدیزنی فروخته است و قرار شده سه قسمت دیگر جنگ ستارگان ساخته شود و غیر از آن هر سال حداقل یک فیلم دربارهی حاشیه این دنیای متفاوت ساخته شود، بسیاری با تردید به این ماجرا نگاه کردند. والتدیزنی را چه کار با دنیای مبارزان و امپراتوری و نبرد دایمی جدایها و سیثها؟ بسیاری که از سهگانهی دوم جنگ ستارگان هنوز عصبانی بودند، شروع به داستانسرایی دربارهی تبدیل شدن قهرمانهای تاریخسازِ جنگ ستارگان به شخصیتهای دیزنی کردند. اما واقعیت این بود که خرید قبلی دیزنی نشان داده بود هر کمپانی زیرمجموعهی دیزنی الزاماً قرار نیست داستانهای دیزنی را تولید کند. استودیو فیلمسازی مارول که یکی از موفقترین استودیوهای برنامهسازی در حوزهی کمیکها و ابرقهرمانها است، متعلق به دیزنی است و فیلمهایش در ردهی خود با تحسین مواجه شده است.
اما خبر مهمتر از فروش لوکاس فیلم به دیزنی این بود که چه کسی قرار است میراث شگفتانگیز جنگ ستارگان را ادامه دهد.
مسولان لوکاس فیلم هنوز در جستجوی کارگردان خود بودند که خبر انتخاب فیلمنامهنویس قسمت هفتم کمی باعث نگرانی شد. مایکل آرنِت، نویسندهی فیلمنامه و برندهی اسکاری که نوشتن فیلمنامهی فیلمهایی چون «لیتل میس سانشاین»، «داستان اسباببازی ۳»، «نسیان» (ابلیویون) و انیمیشن «بیباک» (Brave) و همینطور یکی از قسمتهای «بازیهای عطش» (Hunger Games) را بر عهده داشت، برای نوشتن فیلمنامه قسمت هفتم انتخاب شد. اگرچه او فیلمنامهنویس بینظیری است، اما با دنیای شگفتانگیز جنگ ستارگان فاصله دارد و حتا کارهای علمیتخیلی او نظیر نسیان در حد انتظارات کمرشکنی که از اپیزود جدید جنگ ستارگان میرفت به نظر نمیرسید.
اندکاندک گروهی از دار و دستهی قدیمی جنگ ستارگان از راه میرسیدند. خبر رسید که جان ویلیامز دوباره موسیقی فیلم را خواهد ساخت و طراح پوستر ششگانهی قبلی به مجموعه بازگشته است. خبرها حکایت از آن داشت که از بازیگران سهگانهی قدیمی خواسته شده بود تا به این دنیا بازگردند. مارک همیل (در نقش لوک اسکای واکر)، کری فیشر (در نقش پرنسس لیا) و هریسون فورد (در نقش هان سولو) و همچنین خبر از بازگشت چوباکا و زوج روباتهای محبوب جنگ ستارگان نیز بود. اما همان شایعهها خبر از آن میداد که این افراد نقشی جنبی و کوتاه بر عهده خواهند داشت و داستان دربارهی نسل جدیدی از شخصیتهایی است که آیندهی کهکشان را به دست گرفتهاند.
در این بین چیزی که معلوم نبود، نام کارگردان بود. خبرهای رسمی از صحبتهای کتلین کندی (رییس کمپانی لوکاس فیلم) با دیوید فینچر، برد بیرد و گیلرمو دلتورو میگفت که همگی به دلایل مختلف این پیشنهاد را رد کرده بودند. فینچر گفته بود من اگر بخواهم جنگ ستارگان را بسازم درنهایت «امپراتوری مقابله میکند» از آب درخواهد آمد. در این بین مظنونین همیشگی نیز حضور داشتند. یکی از اولین کسانی که چشمها بهسوی او رفت استیون اسپیلبرگ، رفیق و شریک قدیمی لوکاس بود. جنگ ستارگان به کارگردانی او میتوانست خیرهکننده، یا همچون قسمت چهارم ایندیانا جونز، فوقالعاده ناامیدکننده، از آب دربیاید. اما او به سرعت دخالت خود در مجموعه را تکذیب کرد.
شاید فراتر از دنیای شایعات، یک کارگردان بود که میتوانست چشمها را به جنگ ستارگان خیره کند. او در روزگار جوانی که برای امرار معاش و تامین زندگیاش غذای مدرسهها را جابهجا میکرد، روزی به تماشای جنگ ستارگان رفت و وقتی آن را دید به دوستش گفت من باید این فیلم را میساختم. سالهای بعد را در کتابخانهها و به خواندن دنیای جلوههای ویژه سپری کرد و از دل کارگاه خانگیاش، راهش را به دستیاری فیلمی درجه ۴ باز کرد؛ او شبی در کابوس، روباتی را دید که از آینده برای کشتن زنی به زمان ما آمده است. از دل آن شب تبدار «ترمیناتور» بیرون آمد و کارگردان آیندهنگر، مهندس و پیشروی کاناداییالاصل به صاحب دو فیلم اول پرفروش تاریخ سینما بدل شد. جیمز کامرون میتوانست گزینهای بینظیر برای ادامه دنیایی باشد که او را دگرگون کرده بود. اما او اینک دنیای شگفتانگیزِ ساختهی خود را داشت و قرار بود آواتار را در گذشته و آینده ادامه دهد.
نامهای متعددی به گوش میرسید که در آن بین حتا نام کوئنتین تارنتینو نیز وجود داشت. اما صندلی کارگردانی درنهایت نصیب هیچیک از آنها نشد.
روزهای اولی که خبر ساخت این مجموعه به گوش رسید، یکی از اولین فیلمسازانی که مشتاقانه دربارهی آن حرف زد جی.جی. آبرامز بود. او که علاقهاش به جنگ ستارگان را هیچوقت پنهان نکرده بود، به خبرنگاران گفت که مانند یک کودک که به او قول هدیهای را دادهاند، از شنیدن ساخت جنگ ستارگان ذوقزده است و اگرچه آن را کارگردانی نخواهد کرد، اما بیصبرانه منتظر دیدن فیلم است.
جی. جی. آبرامز پیشتر به طراحی و معماری سریالهای تلویزیونی شهرت داشت. سریال گمشده یا «لاست» از او داستان سریالسازی و سریالبینی را در جهان تغییر داد. او در نیمهراه لاست را رها کرد و به سراغ طراحی داستانهای دیگری رفت. «فرینج» –حداقل در ابتدا– یکی از بهترین علمیتخیلیهای پلیسی در چند دههی اخیر بود. او در این بین به سینما هم میآمد. قسمت سوم «ماموریت غیرممکن» را کارگردانی کرد که شاید یکی از بهترینهای این فیلمها باشد. همچنین فیلم «سوپر ۸» را با حال و هوای فیلمهای علمیتخیلی دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی ساخت که برای بسیاری حس نوستالژی کارهایی شبیه به «برخورد نزدیک» را زنده میکرد.
اما موفقیت بزرگ او زمانی بود که بر صندلی کارگردانی یکی از محبوبترین علمیتخیلیهای تاریخ و رقیب عمده جنگ ستارگان نشست.
«پیشتازان فضا»، سریالی الهامبخش و تاریخی بود که موفق شد برای خود خردهفرهنگی بزرگ را ایجاد کند. طرفداران سرسخت پیشتازان فضا بهراحتی به کسی روی خوشنشان نمیدادند و وقتی قرار شد آبرامز پیشتازان فضا را بسازد، بسیاری به او اعتراض کردند. یکی از مهمترین اعتراضها این بود که آبرامز در حالی که روی صندلی کارگردانی برای بازسازی یکی از محبوبترین و تاثیرگذارترین ماجراجوییهای فضایی نشسته است، از گفتن این که هیچوقت نتوانسته با استار ترک ارتباط جدی برقرار کند و بیشتر طرفدار جنگ ستارگان است، ابایی نداشت.
پیشتازان فضا اگرچه در حوزهی تلویزیونی هم در سریال اصلی خود و هم در برخی از بازسازیهای بعدی مانند «نسل بعد»(next generation)، موفقیت بالایی داشت، اما روی پردهی سینما چندان موفق نبود.
تا آن زمان در مجموع ده فیلم سینمایی از دنیای پیشتازان فضا ساخته شده بود که شش تای آن مربوط به داستان سریال اصلی و چهار تای آن مربوط به دنیای نسل بعدی بود. اگر امروز به تماشای آنها بنشینید، برای لذت بردن از داستان و فیلم باید علاقهمند جدی این دنیا باشید و کار سختی خواهد بود که مخاطب عادی بتواند جذب این دنیا شود.
بدین ترتیب آبرامز در سال ۲۰۰۹ پیشتازان فضای خود را با تمرکز بر داستان پیشزمینهی کاپیتان کرک و آقای اسپاک و خدمهی اصلی یواساس انترپرایز روی پرده برد.
به گفتهی بسیاری از منتقدان، برای اولین بار پیشتازان فضا روی پردهی سینما قابل دیدن شد. آبرامز هیجان و ضرباهنگ تند را به فیلم آورد و با برگرداندن لئونارد نموی در نقش آقای اسپاک در آینده، هیجان علاقهمندان را به اوج رساند. البته برخی از طرفداران دوآتشه به او انتقاد میکردند که آبرامز فلسفهی پیشتازان را که کاوش دنیاهای ناشناخته است، در فیلم منعکس نکرده و فیلم بر نبردها تمرکز دارد؛ اما واقعیت این است که برای اولین بار پس از سالها نسل جدیدی با پیشتازان فضا آشنا شدند.
آبرامز در این فیلم هم علاقهی خود به جنگ ستارگان را پنهان نکرد؛ از شبیهسازی برخی از صحنهها گرفته تا جایی که در انفجار یک صحنه و در بین ضایعات سفینهی آسیبدیده، یک نمونه R2 را هم قرار داد.
در سال ۲۰۱۳ او قسمت دوم پیشتازان فضا را با زیرعنوان «به درون تاریکی» روی پرده برد و یکی از مهمترین ضدقهرمانهای این دنیا را به میدان آورد. «خان»، که محور اصلی دومین قسمت فیلمهای پیشین بود، این بار با بازی خیرهکنندهی بندیکت کامبربچ برگشته بود تا داستان پیشزمینهی خود را روایت کند.
در چنین شرایطی بود که از لوکاس فیلم خبر رسید لوکاس و کندی و آبرامز جلسهای داشتهاند و آبرامز رسماً بهعنوان کارگردان اپیزود هفتم انتخاب شده است.
این اتفاق بهطور همزمان تحقق رویا و البته کابوسی برای آبرامز بود. هنوز امضای قرارداد او خشک نشده بود که سیلی از نقدهای تند علیه آبرامز مطرح شد. مردی که اکنون کارگردانی دو مجموعهی رقیب را در کارنامه خود داشت، مورد انتقادهای تندی قرار گرفت که سطح او با انتظارها از جنگ ستارگان همسان نیست.
اما آبرامز نشان داد حداقل ایدهی مشخصی برای داستان دارد. از همان ابتدا آبرامز اعلام کرد که قصد دارد داستان را در فاصله زمانی ۳۰ سال پس از رویدادهای اپیزود ششم یا «بازگشت جدای» روایت کند و از همه مهمتر قصد دارد برای آخرین بار قهرمانهای اصلی را به پرده بیاورد و آنها را در کانون قرار دهد. همین موضوع باعث شد تا او با نویسندهی فیلمنامه اختلاف پیدا کند و در اثر این اختلاف بود که مایکل آرنت پروژه را ترک کرد و آبرامز، لارنس کاسدن را بهعنوان فیلمنامهنویس به مجموعه آورد. کاسدن فیلمنامهنویس سهگانهی اولیه بود و بهخصوص در اپیزود پنج و شش، یعنی «امپراتوری مقابله میکند» و «بازگشت جدای»، نقش اصلی را بر عهده داشت. بدین ترتیب میشد مطمئن بود که حال و هوای سهگانهی اول به دنیای جنگ ستارگان باز میگردد.
تصمیم بعدی و امیدوارکنندهی آبرامز دور شدن از دنیای جلوههای رایانهای و بازگشت به دنیای جلوههای فیزیکی بود. تصاویر پشتصحنه که یکی دو باری منتشر شد، نشان از ساخت واقعی بسیاری از موجودات بهصورت فیزیکی میداد. پس از اطمینان از این که بازیگران سهگانهی اول نقش محوری را در این داستان ایفا خواهند کرد (لوک اسکای واکر، پرنسس لیا، هان سولو، چوباکا، R2D2 و C3PO) ، بازیگران جدید معرفی شدند.
جان بویگا، دیزی ریدلی، آدام درایور (بازیگر سریال «دختران»)، اوسکار ایساک (بازیگر فیلمهایی چون «درایو» و «میراث بورن»)، اندی سرکیس (بازیگر نقش گالوم در «ارباب حلقهها»)، دومنهیل گیلسون (بازیگر نقش بیل ویزلی در «هری پاتر»)، مکس فونسیدو (بازیگر شناخته شدهای که سابقهی بازی در فیلم «مهر هفتم» برگمان را در کارنامه دارد) و همچنین لوپیتا نیونگ (برندهی اسکار بهترین بازیگر زن به دلیل ایفای نقش در «۱۲ سال بردگی») و گوئندولینه کریستی بازیگری که به دلیل ایفای نقش برین از تارت در «بازی تاج و تخت» معروف شده بود، تعدادی از بازیگران تازهی این مجموعه هستند.
فیلمبرداری جنگ ستارگان که تا این زمان هنوز عنوان آن تعیین نشده بود در انگلستان، امارات متحدهی عربی، ایسلند و ایرلند آغاز شد. تصاویر پشتصحنه نشان از ساخت ماکتهای بزرگ و مقیاسی از روباتها، سفینهها و جانوران و موجودات عجیب و غریب را میداد. نیمی از سفینهی محبوب «شاهین هزاره» (میلنیوم فالکن) در مقیاس واقعی ساخته شد و نمونهی جدیدی از «اکسوینگ» طراحیشد. این طرح جدید از جنگندهها دارای یک موتور دوقسمتی بود که با نمونهی قبلی تفاوت داشت.
فیلمبرداری درنهایتِ رازداری پیش میرفت تا این که درنهایت اعلام شد همزمان با جشن شکرگزاری در آمریکا، نخستین تریلر این فیلم منتشر خواهد شد.
در طول این مدت انتظارات فراوانی دربارهی این فیلم مطرح شده بود؛ انتظاراتی که میتوان مطمئن بود هر محصولی که در نهایت تولید شود نمیتواند به همهی آنها پاسخ دهد. آبرامز زیر فشار خردکنندهی انتظارات طرفدارانش نخستین تیزر را به مدت ۸۸ ثانیه با موسیقی اختصاصی جان ویلیامز منتشر کرد. حاصل کار شگفتانگیز بود و این تیزر کوتاه انتظارها را حتا بیش از قبل افزایش داد. اما قبل از پرداختن به این تیزر، بیایید نگاهی به دنیای جنگ ستارگان بیندازیم.
سه گانهی اول و دوم
جنگ ستارگان حاصل تخیل شگفتانگیز جرج لوکاس است. مردی که رویای به تصویر کشیدن دنیای شگفتانگیزی را داشت. او که از دوران کودکی با داستانهای علمیتخیلی درگیر بود و اوقاتش را با خواندن کمیکها و طراحی موجودات غریب سپری میکرد و در تلویزیون طرفدار پروپا قرص مجموعهی «فلش گوردن» بود –و جنگ ستارگان بهطور جدی وامدار آن است- زمانی که از دانشگاه فارغالتحصیل شد و توانست نخستین موفقیت تجاری خود را با فیلم «دیوارنویسی آمریکایی» به دست آورد، به سراغ دنیای شگفتانگیز خود رفت تا بتواند با خیالی آسوده از نظر مالی ، دنیای خود را خلق کند.
او بهشدت تحت تأثیر افسانهها و اسطورههای دوران باستان بود. آشنایی او با آثار جوزف کمپل، بهخصوص «قهرمان هزارچهره» باعث شد تا سعی کند در خلق دنیای جدید خود به روایت دوبارهی این اساطیر روی بیاورد و یکی از دلایل موفقیت او نیز همین بود.
جوزف کمپل و البته بسیاری دیگر از اسطورهشناسان تطبیقی بر این بارو بودند که مرور اساطیر تمدنهای مختلف از ایران و شرق دور گرفته تا اسکاندیناوی و آمریکای مرکزی، همه و همه الگوی یکسانی از تحول قهرمان را نمایش میدهد. این الگوها چه در داستان آرش کمانگیر، چه در گیلگمش، چه در افسانهی اوزیریس و پرومتئوس، و چه در داستانهای رسولان الهی تکرار میشود. کمپل معتقد است این اسطوره بخشی از خاطرهی جمعی ما است و تمام داستانها روایت متنوعی از این داستان قهرمان هستند. بهطور ساده، او روند تحول قهرمان را اینگونه توضیح میدهد:
هر قهرمانی در ابتدا انسانی عادی است که در دنیایی عادی و روزمره زندگی میکند؛ او در طی حادثهای یا مواجههای، دعوتی برای ورود به دنیایی متفاوت را دریافت میکند. دنیایی که با تجربیات روزمرهی او متفاوت است و ممکن است دربردارندهی نیروهای شگفتی باشد. قهرمان معمولاً در این مرحله با شک و تردید مواجه میشود؛ انکار میکند و نمیخواهد وارد شود؛ اما شرایط درنهایت او را وارد این دنیا میکند. در این مسیر او در برابر آزمونهایی قرار میگیرد؛ آزمونها و چالشهایی که شاید بهتنهایی و شاید به کمک دیگران باید از عهدهی آنها بربیاید. قهرمانی که از چالشها بهسلامت بگذرد، هدیهای را دریافت میکند. هدیه و نعمتی که حاصل شناخت خویش و قدرتهای خویش است؛ در اینجا است که قهرمان باید تصمیم به بازگشت یا عدم بازگشت به دنیای معمولی را بگیرد. مسیری که میتواند بهاندازهی سفر اولیهاش خطرناک و چالشبرانگیز باشد. اگر قهرمان به دنیای عادی بازگردد، میتواند در نقش ناجی و مصلح آن جامعه را دگرگون کرده و در بهبودش موثر باشد.
لوکاس که تحت تاثیر کارهای کمپل بود، از این ایدهها در داستان خود استفاده کرد. داستان او روایت کشاورزی جوان است که سودای شور و شر در سر دارد، اما پایبند مزرعهی عموی خویش است. دو روبات فراری از نبرد میان شورشیان و امپراتوری سروکارشان به او میافتد. پیامی نصفه و نیمه از پرنسسی زیبا او را مدهوش میکند. روباتِ حامل پیام به دنبال استادی قدیمی میرود و لوک را با اوبیوان کنوبی، شوالیهی قدیمی و خردمندِ جدای مواجه میکند. اوبیوان برای او از دنیای شگفتانگیز نیرو میگوید و او را دعوت به همراهی میکند. لوک سر باز میزند تا این که مرگ خانوادهاش او را ناچار به همراهی با اوبیوان میکند. در این راه او آزمونهای متعددی را از سر میگذراند، استادش را از دست میدهد، و در نهایت با کشف هدیه و کرامتی که دریافت کرده است (آشنایی با راه و رسم نیرو) جنگافزار مرگآفرین امپراتور را نابود میکند.
این داستان و این بخش در قسمت پنجم («امپراتوری مقابله میکند») و درجایی که لوک برای تکمیل آموزشهایش به دیدار استاد ۹۰۰ سالهی جدای، یودا میرود، بیشتر به اوج میرسد. یودا به او قول میدهد که او ترس را تجربه خواهد کرد و او را به غار تاریکی میفرستد تا با نیمهی تاریک قدرت مواجه شود و به او میگوید در آنجا آنچه را خواهد یافت که با خود به همراه میبرد. در نبردی خیالی و توهمی شبیه خلسههای سرخپوستان آمریکای مرکزی، لوک با ویدر میجنگد و وقتی او را میکشد، ماسک او کنار میرود و خود را میبیند.
در دلِ اسطورهی جنگ ستارگان تقابل دایمی خیر و شر قرار دارد. شوالیههای جدای که چون شوالیههای میزگرد خود را حافظ صلح و ثبات در کهکشان میدانند، باید در برابر سیثها جهان را محافظت کنند. کسانی که تفاوت چندانی با جدای ها ندارند، آنها نیز نیرو و راه و رسم آن را می شناسند و بر اسرار آن واقفاند. تفاوتی اگر هست، در نیت است و اخلاق. مفهوم نیرو به عنوان اشارهای زنده از نوعی از انرژی که همهی موجودات زنده را در برگرفته و به هم متصل میکند، در دل این داستان جای دارد. ایدهای که قرار بود زمانی در قالب نوعی جام مقدس باشد، به شکل نیروی زندهای که کهکشان و عالم را به هم وصل کرده خود را بروز داد و به نوعی یادآور نظریهی گایا بود. در دل داستان جنگ ستارگان میتوان صدها اشاره به اسطورههای و افسانههای مختلف را سراغ گرفت و این تصادفی نیست.
داستان جنگ ستارگان البته تنها داستانی اسطورهای نبود. این داستان واکنشی جدی و تند به شرایط سیاسی و اجتماعی آن روز بود. آمریکا بزرگترین امپراتوری سیاسی و نظامی جهان، درگیر نبردی طولانی با ویتنامیها بود که در جنگلهای استوایی با سلاحهای قدیمی در برابر بزرگترین ماشین نظامی آن روز ایستاده بودند. هنوز چند سالی از روزگاری نمیگذشت که آمریکا سلاحی را به کار برده بود که توصیفش را بهنوعی اوبیوان کنوبی، زمانی که در سفینهی فالکن در راه پایگاه شورشیان است و ستارهی مرگ به فرماندهی ژنرال تارکین آن سیاره را منهدم میکند، به زبان میآورد: «لرزشی عمیق در نیرو احساس کردم. گویی میلیونها نفر از هراس فریاد کشیدند و ناگهان خاموش شدند.» توصیفی که نابودی هیروشیما و ناکازاکی را به یاد میآورد.
جامعهی آمریکا را اعتراض و بدبینی فرا گرفته بود و مردم وقتی به جنگ ستارگان مینگریستند، نقدی تندوتیز از دوران را در آن میدیدند. معلوم نیست اگر جنگ ستارگان زمانهای دیگر بر روی پردهها میرفت که جامعه تا آن حد منتقد و سیاسی نبود، آیا میتوانست همان موفقیت را تکرار کند یا نه. جواب را باید در سهگانهی دوم دید.
هر دو سری از سهگانهها انقلابی در فیلمسازی به شمار میرفتند. لوکاس بهعمد سه قسمت دوم ماجرا را در ابتدا ساخت که فکر میکرد فناوری آن زمان اجازه ساخت سهگانه اول را به او نمیدهد. او برای ساخت سهگانهی اول، صنایع فیلمسازی را توسعه داد. هنوز هم صنعت سینما از پیشرفتهای آن دوره، از جمله کمپانیهای جلوههای ویژهی ادیت، ویژهی صدا و… استفاده میکند و ما استاندارد THX صدا را که میراث جنگ ستارگان است، بهعنوان استانداردی برای فیلمها در نظر میگیریم. سهگانهی دوم به دلایل مختلفی با انتقاد مواجه شد. اما این انتقادها آنقدرها هم منصفانه نبود.
اگرچه استفادهی افراطی از جلوههای کامپیوتری و عدمپرداخت برخی از شخصیتها و معرفی برخی کاراکترها نظیر جارجار بینگز، مورد نقد بود، اما جنگ ستارگان دوم مشکل بزرگتری داشت؛ این داستان، داستان پیشزمینهای بود که همگی از پایانش خبر داشتند. هیچ غافلگیری در آن وجود نداشت. این را مقایسه کنید با لحظهای که ویدر به لوک میگوید خود او پدر لوک است. از طرفی بسیاری از طرفداران دوآتشهی جنگ ستارگان، سهگانهی اول را در دوران کودکی دیده بودند و اکنون میخواستند آن نوستالژی را تکرار کنند. آنها فراموش کرده بودند که در شرایطی فیلمهای قبلی را دیدند که جامعهی آنها متفاوت بود. خانوادهها متفاوت زندگی میکردند و دنیا چهرهی دیگری برای آنها داشت.
از طرفی سهگانهی دوم واقعاً بخش عمدهای از داستان را با موفقیت پوشش داد. این که در این دنیا سِنا چگونه عمل میکند، شورای جدای چیست؟ رفتار جدای در دوران اوج چگونه بوده است.، کلونها از کجا آمدهاند، امپراتوری چگونه شکلگرفته است و بسیاری دیگر.
درعینحال داستان در بردارندهی اشارهها و شخصیتهای اسطورهای فراوانی است. کوایگان جین، استاد جدایی که به دلیل همراه نشدنش با آرای شورای جدای عضو آن نشد. روایت مادر آناکین از آن که او پدر ندارد و این که چگونه یک پیشگویی باستانی تعبیر سریعی ندارد. این که چگونه تصمیمهای کوچک سرنوشتها را تغییر میدهد و این که چطور تاریکی در همین گوشه پنهان است.
اشارههای سیاسی سهگانهی دوم شاید از سهگانهی اول حتا بیشتر بود. از جمله نقدهای جدی به سیستم پارلمانی بیحاصل که از آن، در میان تشویقهای نمایندگان دموکراسی، تنها دیکتاتوری است که میتواند ظهور کند. اشاره به میل به روزمرگی که به تباهی فرصت رشد میدهد، و نقش تجارت و بازار مصرف در شکل دادن به اتحادیههای سیاسی و نظامی. شاید اوج این اشارهها جایی بود که آناکینِ سقوط کرده به دامان تاریکی، با استادش مواجه میشود و جملات جرج بوش دربارهی جنگ با تروریسم را خطاب به او به زبان میآورد: «در این راه اگر با من نیستی، علیه منی.»
اما زمانه تغییر کرده بود و این صداها باعث نمیشد نقدها فروکش کند. جالب اینجاست که گذشت زمان باعث فراموشی برخی از نقدهای آن دوران شده است. برای مثال در حالی که امروز همه از حضور جارجار ناراحت هستند، فراموش کردهاند که زمان نمایش اپیزود چهارم چه مباحثهای بر سر چوباکا و این که چرا شلوار نپوشیده در گرفت.
اما دنیای جنگ ستارگان فراتر از شش قسمت فیلمها ادامه یافته است. اگر از کمیکها و کتابهایی که دربارهی این دنیا نوشته شده بگذریم، یک فیلم سینمایی انیمیشن و دو سریال دیگر مهمترین آثار به شمار میروند. فیلم سینمایی و سریال جنگ کلونها یکی از آثار بینظیر در توسعهی این دنیا است. این مجموعه که با یک فیلم سینمایی انیمیشن با همین نام شروع و هفت فصل به طول انجامید، در فاصلهی زمانی میان اپیزود دو و سه روایت شده و داستان نبرد کلونها را روایت میکند. در این مجموعه علاوه بر توسعهی داستان به دنیاهای متنوع و نژادها و رفتارهای مختلف، جنبههای کمتر دیده شدهی المانهای داستان از جمله تغییر و تحول آناکین به ویدر و همچنین شکها و مشکلات استادی مانند یودا و سوتدبیرهای شورای جدای بهخوبی روایت شدهاند. این که داستان خلق ارتش کلونها چه بود و چرا آنها در انتقام سیث با یک دستور ساده حاضر به کشتن ژنرالهای خود شدند، این که ضدقهرمانی مانند کنت دوکو چه داستانی را طی کرده، همگی در این مجموعه روایت شده که دیدنش برای علاقهمندان این مجموعه میتواند خوشآیند باشد.
سریال دیگری به نام شورشیان نیز اخیراً از شبکه دیزنی آغاز شده است که داستانش پیش از داستانهای اپیزود چهارم یا «امید تازه» است. داستانی که شاید زمینه را برای داستانهای دیگر بسازد.
اما اینک زمانهی دیگری است. سی سال پس از بازگشت جدای، بار دیگر ما در آستانهی بازگشت به دنیای جنگ ستارگان قرار داریم و اولین باری است که قرار است با دنیای ناشناختهای مواجه شویم. این بار و برای اولین بار، ما انتهای داستان را نمیدانیم و قهرمانان داستان سی سال پیرتر از روزگار بازگشت جدای هستند و سی سال از پایان امپراتوری گذشته است. این فرصت بینظیری برای آبرامز است تا بتواند بخش عمدهای از انتظارها را پاسخ دهد.
اما فضای روایت داستان، فضای بینظیری برای داستانگویی است. انقلاب پیروز شده است و همه توهمی از جهان بهتر پس از پایان حکومت امپراتوری را دارند. اما واقعیت چیست؟
تصور کنید سی سال پیش امپراتوری کهکشانی از بین رفته است. قدرت سرکوبگر و وحشتبرانگیزی که بر اساس ترور و با مشت آهنین و با منحل کردن همهی نهادهای مدنی جمهوری قدیم نظیر سِنای کهکشان، تنها بهزور سلاح و تهدید و ارعاب، کهکشان را پیوسته نگاه داشته، ناگهان از بین میرود. امپراتور پالپاتین که لرد سیث است و نیمهی تاریک قدرت را بهخوبی میشناسد، به دست شوالیهی سابق جدای و شاگردش، دارت ویدر یا همان آناکین اسکایواکر، کُشته شده و ویدر نیز جان خود را از دست میدهد. یودا و اوبیوان کنوبی از بین رفتهاند و خبری از بازماندههای جدای نیست و لوک اسکای واکر است که باید با تعلیماتی که از یودا و اوبیوان گرفته، راه جدای را ادامه دهد و دست به بازسازی محفل از بین رفتهی جدای بزند. احتمالاً اولین شانس او، خواهر دوقلویش لیا است که میدانیم نیرو با او قدرتمند است.
اما اوضاع هزاران دنیای کهکشان در این شرایط چندان مناسب نمیتواند باشد. خلاء قدرت مرکزی متکی بر سرکوب از یکسو و نبود نهادهای حکومتی مانند سنا، احتمالاً دوران گذار پرآشوبی در سراسر کهکشان فراهم آورده است. رقابتهای منظومهای قاعدتاً باید به اوج رسیده باشد و با سقوط امپراتوری و سقوط مسیرهای امن اقتصادی، احتمالاً بحرانهای اقتصادی در سراسر کهکشان ایجاد شده است. بسیاری از سیارهها با بحران گرسنگی دستوپنجه نرم میکنند؛ آنهایی که اقتصادشان وابسته به تولید ابزارهای جنگ است، ورشکسته میشوند و بانک کهکشان که هزینهی جنگ کلونها را تامین کرده و اکنون در حال پسگیری دیون خود است، تا مرز ورشکستگی پیش میرود. اعتبار واحد پول کهکشان به پایینتر سطح خود میرسد. فضا برای جایزهبگیران مهیا است و از سوی دیگر، نباید میلیونها سرباز کلون را فراموش کرد.
اکنون –و بهخصوص به لطف مجموعهی انیمیشن نبرد کلونها– اطلاع بهتری از کلونها داریم. میدانیم در واقع سفارش ساخت آنها به دولت کامینوان که تخصصشان پرورش کلون است، بهطور مستقل به درخواست و ارادهی آزادِ جدای سایفو دیاس نبوده، بلکه این سفارش تحت تاثیر کنت دوکو اتفاق افتاده و کنت دوکو پیش از آغاز جنگ کلونها نهتنها به ساختن این نیرو مشغول بوده، بلکه در حال معماری جنگ هم بوده است. در همین دوران بوده که دستور اجرایی شصت و شش درون ساختار ژنتیکی آنها بارگذاری شد. همین دستکاری ژنتیکی بود که باعث شد کلونی مانند فرمانده کُدی که سابقهی نبرد طولانی و شانهبهشانه با اوبیوان را داشته، بهراحتی دستور شلیک کردن به او را بدهد.
بر اساس آنچه در فیلمها میبینیم، کلونها به خدمت خود این بار در قالب امپراتوری و پس از به قدرت رسیدن امپراتور پالپاتین ادامه دادند. بنابراین میلیونها واحد از آنها وجود دارد که پس از سقوط امپراتوری فعال هستند. از طرفی همهی نیروی فرماندهی امپراتوری نیز در هنگام منهدم شدنِ ستاره مرگ دوم از بین نرفته و هزاران نفر از آنها در سراسر کهکشان پراکندهاند.
در این میان شورشیان که در قالب گروههای پارتیزانی فعال بودهاند، باید دست به ساخت جمهوری جدید بزنند. همهی اینها از یکسو و از سوی دیگر کشف و شهودی اس که لوک اسکای واکر و شاگردانش در دنیای نیرو باید داشته باشند؛ از طرفی اگر نیرو نیمهی تاریک دارد، همیشه خود را نشان میدهد و اگر جدایها پس از آن قتلعام میتوانند دوباره شکل بگیرند، شاید سیثها نیز بتوانند دوباره ظاهر شوند.
این دنیایی است که آبرامز با آن مواجه است و یک سال مانده به اکران قسمت جدید که اینک نامش مشخص شده، اولین نگاه کوتاه به دنیای بیداری نیرو را انداختهایم.
«جنگ ستارگان: بیداری نیرو»
آنچه در تیزر اول جنگ ستارگان میبینیم، سرنخهای زیادی به ما نمیدهد. ما با یک کلون یا استارتروپر سیاهپوست در جایی شبیه به تاتویین مواجه هستیم. معلوم نیست که این کاراکتر واقعاً یک کلون و استارتروپر است یا همانند لوک و سولو در قسمت «امید تازه»، فقط این لباس را به تن کرده است. اگر این شخصیت واقعاً یک استار تروپر باشد، احتمالاً از افرادی است که بعداً به واحدها ملحق شدهاند. استارتروپرها در اصل نیروهای کلون شده بودند و همگی از روی جایزهبگیری به نام جانگو فَت کلون شدند و از نظر ظاهری نیز شبیه او بودند. البته در دوران امپراتوری، کلونِ تروپرها به ارتش امپراتوری ملحق شدند و لباسهای آنها یکسان شد و احتمال این که از نیروهای غیرکلون شده نیز به آنها پیوسته باشد، وجود دارد. (در اپیزود جدیدی از انیمیشن جنگ ستارگان، «شورشیان»، از امکان حضور داوطلبان در ارتش امپراتوری نام برده میشود و حتا شاهد پوسترهای پروپاگاندای نظامی برای جذب نیرو به ارتش امپراتوری هستیم.) البته در این صورت این سوال مطرح میشود که چرا ارتش امپراتوری از میان انساننماها تنها استارتروپرها را انتخاب میکند و از سایر نژادها به عضویت این ارتش درنیامدهاند. محلی که این کاراکتر هراسان نشان داده میشود، صحرایی مانند تاتویین است.
نمونهای از یک درویدِ توپی شکل که جلوی محوطهای از کشتیهای فضایی و روباتها در حال حرکت سریع است، سرنخ دیگری است که از فضای تاتویین میدهد. نکتهی جالب دربارهی این دروید که اکنون میدانیم نامش BB-8 است، این است که برخلاف تصور اولیه به نظر میرسد حاصل جلوههای ویژه کامپیوتری نیست. مارک همیل (بازیکر لوک اسکای واکر) در گفتگویی با بخش سینمایی یاهو گفته بود که این درویدی واقعی است که روی صحنه اینطرف و آنطرف میدویده یا میغلتیده است.
هرچه نباشد، همهی جنگ ستارگان از تاتویین با دو خورشید سوزانش آغاز شد و بهترین جا برای بازگشت و آغاز دوبارهی داستان، شاید تاتویین باشد. در نمای دیگری از این سیاره صحرایی، دیزی ریدلی را میبینیم که سوار بر وسیله نقلیهای در حال راندن بهسوی محوطهای باز است و شبیه به پرنسس لیا در بازگشت جدای لباس پوشیده است. بر اساس برخی از شایعهها، دیزی ریدلی نقش یکی از فرزندان لیا و هان سولو را بازی میکند.
نمای بعدی، پرواز اسکادرانی از جنگندههای اکسوینگ است که در حالت حمله قرار گرفتهاند. این دنیایی نا آشنا است. آنها در حال پرواز بر روی دریاچه یا دریاهایی هستند که احتمالاً متعلق به دنیای جدیدی است. ما قبلاً از دریاهای نابو و همینطور سیارهی کشیک که خانه ووکیها است، خبر داشتیم؛ ولی احتمال این که این دنیا جدید باشد زیاد است و این تنها موضوع تازه در این صحنه نیست. خود اکسوینگها هم تغییر کردهاند و موتورهای آنها اکنون از میان به دو قسمت تقسیم میشود. در واقع از دو موتور استفاده میکنند و نه چهار موتوری که اکسوینگهای کلاسیک داشتند.
این تیزر سپس روی صدایی مرموز به بخشِ تیرهی خود میرسد. صدای این روایت، متن کوتاهی را زمزمه میکند: «بیداری اتفاق افتاده است. آیا احساسش کردهاید… در نیمهی تاریک و روشنایی.» با رسیدن به نیمهی تاریکی، شاهد جنگلی تیرهوتار و سرمازده هستیم که ترکیبی از داگوبا و سیارهی هات را به ذهن متبادر میکند و تصویر احتمالاً سیثی که شمشیرش را در دل تاریکی جنگل روشن میکند. شمشیری با دو لبه محافظ صلیب مانند و با تیغهای لرزان.
این شمشیرِ لرزان فوقالعاده جذاب است و در عین حال باعث مناقشههای بسیاری هم شد. معلوم نیست آبرامز کل طراحی شمشیرها را تغییر داده یا این که به گذشتهی داستان میانبر زده است. داستانِ تحول شمشیرهای نوری در دنیای جنگ ستارگان فوقالعاده جذاب است. آنها را اولین بار سیثها به وجود آوردند و قرنها طول کشید تا امکان کنترلِ تیغهی آنها فراهم آید. جدایها سعی کردند تیغهی ناپایدار آنها را پایدار کنند، اما در نهایت این کار بهشدت انرژیبر بود و برای مدتهای طولانی آنها باید نوعی شارژر را با خود حمل میکردند. گفته میشود مشکل شارژر و استفاده از سلولهای قابلحملِ نیرو را هم لردهای سیث حل کردند. و در طول هزاران سال، تیغهی شمشیر پایدار شد. حال باید دید این تیغهی لرزان را آبرامز با تغییر ساختار به دست آورده یا سیثی را از دلِ تاریخ احضار کرده است؟
اما غیر از تیغهی لرزان، مسالهی مناقشهبرانگیز دو تیغهی نوری محافظ دست بود. این طرح فوقالعاده که یادآور شمشیرهای جنگجویان صلیبی است، به سرعت با انتقاد مواجه شد. در شمشیرهای کلاسیک این دو تیغهی کوچک برای محافظت از دست ساخته میشوند.
بریدن دست –همانطور که در جنگ ستارگان دیدهایم– یکی از تکنیکهای رایج در شمشیربازی است. اما مشکل این طراحی این بود که منتقدان میگفتند عملاً این دو تیغهی پرتو بیحاصل است، چرا که آن دو در انتهای خود به بخشی از بدنه متصل هستند و اگر شمشیر نوری طرف مقابل روی تیغه سر بخورد، این محفظه را میبرد و با پرتو آن برخورد نمیکند. از قبل دیدهایم که شمشیر نوری میتواند دستهی شمشیر را ببرد (ازجمله در اپیزود اول، جایی کوایگان در حال نبرد با دارث مائول بود و شمشیر دو تیغهی او را از میان نصف کرد). اما این ایراد جدی و مهمی نیست. اولاً ما هنوز از این شمشیر و عملکردش خبری نداریم. ثانیاً یک راهحل مشکل این است که در دستهی شمشیر بهجای یک کریستال، از ۳ کریستال و دو بازتابدهنده استفاده شده باشد؛ در این صورت عملاً پرتو نوریِ بخش محافظ از داخل به پرتو اصلی متصل است و در صورتی که شمشیرِ مقابل دسته و پوشش محافظ را ببرد، باز هم به پرتو برخورد میکند و نمیتواند از آن عبور کند.
گذشته از این میدانیم در دنیای جنگ ستارگان مواردی وجود دارند که در برابر شمشیر نوری مقاوم هستند و یکی از آنها برای مثال، آهن ماندالوری است که در سیارهی ماندالور یافت میشود. اگر محافظ این بخش از این فلز باشد، در برابر تیغه مقابل مقاوم خواهد بود.
در انتهای تریلر وقتی راوی -با صدایی که ابتدا گمان میرفت صدای بندیکت کامبربچ باشد و بعداً مشخص شد حداقل بخشی از آن متعلق به اندی سرکیس است- کلمهی روشنایی را به زبان میآورد، موسیقی به موسیقی آشنای جنگ ستارگان بدل شده و نمایی آشنا از شاهین هزاره با مانوری خیره کننده نمایش داده میشود. فالکن در این نما نسبت به آخرین باری که آن را دیدهایم، تغییراتی دارد و از جمله مهمترینِ آنها، آنتن بشقابی است که در جریان حمله به ستارهی مرگ دوم از بین رفت و حالا با آنتنی مستطیلی و البته معقولتر جایگزین شده است.
در این تیزر نشانی از چهرههایی که انتظار داریم ببینیم نیست. نه تنها خبری از لوک، لیا و سولو نیست که چویی، R2 و C3P0 نیز نشان داده نمیشوند. برخی از چهرههای جدید ازجمله کاراکترهایی که قرار است هنرپیشههایی مانند آدام درایور، لوپیتا نیونگ و گواندولین کریستی نقش آنها را بازی کنند هم نیستند، که البته کاملاً طبیعی است که همهی آنها را در اولین تیزر که یک سال پیش از تاریخ اکران منتشر شده، نبینیم.
اما همین ۸۸ ثانیه کافی بود تا ما را هیجانزده کند. جنگ ستارگان فقط داستانی فضایی نیست. برای بسیاری از ما داستانی است که با آن بزرگ شدهایم. برای من که اینگونه است. این اولین فیلمی است که به یاد دارم دیدهام و اولین بهانهای بود که حریصانه و بیمارگونه شروع به خواندن کتابهای علمیتخیلی و علمی بعدی بکنم. شاید غریب باشد، ولی بزرگترین دلیلی که من را بهجایی رساند که امروز هستم، جنگ ستارگان بود و البته که فراتر از یک اپرای فضایی، جنگ ستارگان داستان اسطورهای قدیمی است که به زبان جدید بیانشده است. چیزی که در جنگ ستارگان مهم بود نه دقت سفینهها یا علمی بودن داستان، که بازگویی آن روایت آشنای قدیمی قهرمان و مبارزههای پیش روی او است. چیزی که باید امیدوار باشیم جی. جی. آبرامز نیز آن را در این اپیزود جدید نیز حفظ کرده باشد.