داستان قهرمانها و ابرقهرمانهایی که در داستانهای مصور یا کامیک بوک ها سالهای سال است ذهن و تخیل نوجوانان و جوانان و حتی عامه مردم را در ایالاتمتحده و سایر کشورها به خود مشغول کردهاند، در سالهای اخیر و به لطف برداشتهای سینمایی که از آنها صورت گرفته است، به پدیدهای آشناتر برای سایر مردمان جهان بدل شده است. شاید این موهبتی از جهان بههمپیوسته است که روایتها به فراتر از مرزهای جغرافیایی راه مییابند. امروز در تهران، بسیاری از ما بهاندازه شهروندی در ایالاتمتحده د انتظار اکران قسمت جدید کاپیتان آمریکا هستیم و از نحوه نمایش سوپرمن در آخرین روایت سینمایی آن ذوقزده یا عصبانی میشویم. در همین حال داغترین بحثها بر سر بازسازی یکی از انیمه های ژاپنی -روح در پوسته – بهجای اینکه در خیابانهای توکیو در جریان باشد در قلب آمریکا است که کانالهای یوتیوب و صفحات علاقهمندان را به تسخیر خود درآورده است.
البته برای ما در ایران کامیک ها چندان هم جدید نیستند. در دورانی این داستانها ترجمه و منتشر میشد و حتی نمونههای ایرانی از آن طراحیشده بودند. به خاطر دارم که کامیکهایی (البته نه به ترتیب کامل و مرتب) از چهار شگفتانگیز ،بت من و سوپرمن ، فلش گوردن و برخی دیگر از قهرمانها را در دوران کودکی داشتم و هنوز هم جایی در آرشیوم موجود است و خاطرم هست که چندتایی نمونه ایرانی بینظیر از آنها منتشرشده بود یکی از آنها کامیکی بود از داستان رستم و اسفندیار و هنوز هم یکی از ماندگارترین تصاویر را در ذهن من از دوران کودکیام شکل داده است. (مگر نه اینکه درنهایت کامیک ها یکی از قدیمی ترین ابزارهای داستانگویی بشر است که سابقهاش به دوران نقاشیهای غارهای انسان بازمیگردد؟)
جلد کامیک رستم و اسفندیار
این قهرمانها هم در طول زمان یکسان نماندهاند. آنها در طول زمان تحول و توسعه پیداکردهاند و با توجه به واکنشها و مخاطبان جهانی خود رشد کردهاند. برخی از آنها روایتهایی فراتر از مرزها ی اولیه خود را روایت میکنند. سوپرمن شاید به قول امبرتو اکو بیان صریح خواست پنهان همه ما که اسیر زندگی ماشینی امروز شدهایم، باشد که کسی در محل کار ما را جدی نمیگیرد، دیده نمیشویم اما در زیر لباس اداری خود امیدواریم قهرمانی زنده باشیم که جهان را تغییر دهد.
این داستان فقط در تفسیرها نیست. خود شخصیتها همتغییر کردهاند. چند سال پیش که ایران روزهای پرآشوب پس از انتخابات را تجربه میکرد، اتفاق مهمی در داستانهای سوپرمن افتاد. در یک داستان کوتاه که در شماره ۹۰۰ اکشن کامیک منتشر شد، سوپرمن، برای کمک به معترضان ایرانی به تهران پرواز میکند و از سوی مقامهای ایران متهم میشود که او بازوی اجرایی رئیسجمهور آمریکا و دخالت او مداخله در امور داخلی کشو راز سوی آمریکا است. سوپرمن خسته از اینکه هر گام و رفتارش به ابزاری برای بازیهای سیاسی بدل میشود، درخواست میکند تا در سخنرانی در مقابل مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام کند که شهروندی ایالاتمتحده را از خود سلب خواهد کرد تا شهروند زمین باشد.
اکشن کامیک شماره ۹۰۰
این برای قهرمانی که شعارش حقیقت، عدالت و روش آمریکایی است تحول بزرگی به شمار میرود.
همه این حرفها درست است اما این قهرمانها که گاه بر الگوهای کهن بنا میشوند تا ما را با بدیهیترین و گاه پیچیدهترین مسائل پیش روی خود، اما به زبانی متفاوت مواجه کنند و ما را از کلیشههای دنیای اطراف بیرون میبرند تا شاید از دل حدیث دیگران داستان خود را بازببینیم، هرچقدر هم که تحولیافته باشند ریشههای خود را حفظ کردهاند. این قهرمانها درنهایت متولد و محصول بخشی از جغرافیای جهانی هستند که فرهنگ و تاریخ خود را بازتاب میدهند.
عمده قهرمانهای شناختهشده مارول در ساحل شرقی و عمدتاً در شهر نیویورک سکونت دارند. قهرمانان دی سی چون سوپرمن و بت من در شهرهایی چون متروپولیس و گاتهام مسکن دارند که بر مبنای ابر شهری چون نیویورک بنا شدهاند.قهرمانهای خُرد تری مانند دِردویل و جسیکا جونز حتی تعهد محلیتری دارند و به محلهای از شهر نیویورک محدود میشوند. حتی در دنیای کامیکها میان قهرمانان ساحل شرقی و غربی تفاوتهای جدی وجود دارد.
به همین دلیل با تمام تلاشی که برایجهانی کردن آنها میشود، شاید این ریشهها باعث شود که ساکنان محلی و آشنا به فرهنگ محل زیست این قهرمانها ارتباط بیشتری با آنها برقرار کنند.
دراینبین شاید قهرمانی مانند دکتر استرنج داستان متفاوتی داشته باشد.
دکتر استیون استرنج که اگر نام او را نشنیدهاید حتماً امسال بهواسطه روایت سینمایی که راهی پردههای سینما خواهد شد بیشتر نامش را خواهید شنید، دراینبین به نظرم استثنا است.
استیون استرنج قهرمان فوقالعاده قدرتمندی در دنیای ابرقهرمانهای مارول است که نهتنها تسلطی کامل بر جادو و جهان ماورا الطبیعه دارد از زمین در مقابل تهدیدهایی که از ابعاد دیگر میآیند، دفاع میکند. او لقب جادوگر معظم را در اختیار دارد و داستانی عجیب را از سر گذرانده است. او که نخستین بار در سال ۱۹۶۳ در کامیکی که عنوانش داستان های غریب (Strange Tales) بود به علاقه مندان دنیای کامیک ها معرفی شد داستانی آشنا برای ما را از سر گذراند تا به یکی از قدرتمندترین ابرقهرمان های تاریخ بدل شود.
استرنج قهرمان به دنیا نیامد و در اثر تصادفی محض نیروهایش را به دست نیاورده است. او جراحی چیرهدست و البته بیاخلاق باشهرتی جهانی است. یکی از بهترین جراحان مغز و اعصاب که قبل از نگاه به پرونده بیمارانش بهحساب بانکی آنها نگاه میکند. در اوج شهرت و موفقیت و ثروت در تصادفی رانندگی دستانش آسیب میبینند. ابزار کار او و آنچه همه زندگیاش به آن وابسته بود از کار میافتد.
او چند سالی را صرف خرج کردن ثروت عظیمش و امتحان کردن روشها و راههای مختلف ، از درمانهای رسمی گرفته تا روشهای جایگزین میکند تا شاید توانایی ازدسترفته دستانش را دوباره به دست آورد. در این راه چیزی جز ا ز دست رفتن سرمایهاش حاصل نمیشود. او تنها و افسرده در اوج ناامیدی خبر از پیرمردی افسانهای در تبت میشنود که به نام کهن مرد (Ancient One) میشناسندش. (در روایت سینمایی جنسیت او تغییر کرده و تیلدا سوینتون نقش او را بازی می کند) استرنج به امید درمان دستهایش به سراغ مردی میرود که در شرایط دیگر باورهایش، باعث تمسخر او بوده است.
در آنجا است که این پیر کهن به استرنج میگوید که میتواند او را درمان کند اما نه دستانش، بلکه روح آسیبدیده و شکستهاش را. این پیر فرزانه سالها است که او را زیر نظر داشته و در او قابلیتی دیده تا پنجره دنیایی دیگر را بهسوی او بگشاید.
مرد علم وارد وادی دگر میشود. پای چوبین استدلال را رها میکند و از دل شاگردی این پیر است که راه رهایی را مییابد. رستگاری مییابد و وقتی از معبد فراز کوه پایین میآید دیگر استیون استرنج نیست. مردی رهاشده از بار دنیا و قهرمانی است که جهان را باید حفظ کند.
او به نیویورک میآید و در خانهای که به «قدس الاقداس» (Sanctum Sanctorum) معروف است سکنی میگزیند. او نهتنها به هنرهای غریبه آراسته است که میتواند با جهانهای دیگر سخن بگوید و آینده را نظاره کند و ذهنها را بخواند. او صاحب جسمی اثیری است که از کالبد خود به بیرون میفرستد تا در جهان سیر و از طرف او عمل کند.
قدس الاقداس او در نیویورک و در محله گرینویچ و در نشانی ۱۷۷A خیابان بلیکر قرار دارد. محله و خیابانی که پاتوق هیپیها در دوران اوج آنها بود. جایی که دیدگاههای فرا مادی و طبیعتگرایانه و جادویی که بخشی از آن تحت تأثیر داروهای توهمزا و واقعیت پنداری آنها بود به اوج خود میرسید. این انتخاب تصادفی هم نبوده است و استرنج بهنوعی بازتابدهنده آن فرهنگ برای نیویورکیها است.
پیش نمایش فیلم دکتر استرنج با بازی بندیکت کامبربچ، تیلدا سوینتون و ریچل مک آدامز
اما آنچه روایت و تفسیر و برداشت نویسندههای آمریکایی از فرهنگی غریبه به شمار میرود، محصولی اصیل برای ما است. ما در این فرهنگ بزرگشدهایم. داستان تحول استرنج را بار دیگر بخوانید، نامها و حرفهها را کمی تغییر دهید و میبینید که گویی مشغول خواندن داستانی در مثنوی مولانا هستید.
مگر نه اینکه قهرمان داستانهای عرفانی ما به دنبال درمان دردهای روزمره خود است که پیری فرزانه را میبیند و فریاد برمیآورد «گفت مقصودم تو بودستی نه آن … لیک کار از کار خیزد در جهان»
بار دیگر داستان دیدار شاه و پیر را در ابتدیا مثنوی مرور کنید:
چون رسید آن وعده گاه و روز شد
آفتاب از شرق، اختر سوز شد
بود اندر منظره شه مُنتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سِرّ
دید شخصی فاضلی پُر مایه ای
آفتابی در میان سایه ای
می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
نیست وَش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صُلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مه رویان بُستان خداست
آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد پدید
شه به جای حاجبان وا پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته
گفت معشوقم تو بوده ستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مصطفی من چون عُمر
از برای خدمتت بندم کمر
اگر برای خواننده غربی داستان جادو و دنیاهای موازی افسانههای فانتزی هستند ما در جهانی زیست میکنیم که این داستانها بهاندازهای واقعی است که میتواند در انتخابات سیاسی و تصمیمهای اقتصادی تأثیر گذرا باشد. ما در دوران غیبت زندگی میکنیم. به اعتقاد رایج دوام جهان ما به حضور تعدادی معدود از زندگان در هر عصر وابسته است، شخصیتهای عرفانی و داستانی و الهامبخش ما با باد و آب و سنگ و رود سخن میگفتهاند. از ما در برابر لشکر موجودات نادیدنی حفاظت میکردند و از آنها یاری میگرفتند، پیران طریقتهای مختلف طی الارض میکردند و همزمان اجسام اثیری خود را در مکانهای مختلف ظاهر میکردند.
آنچه افسانههای فانتزی دیگران است بخشی از تاریخ فرهنگ ما است و به همین دلیل هم شاید در این مرود خاص داستان ابرقهرمانی که در خانهای در گرینویچ نیویورک خانه دارد برای ما آشناتر از مخاطبان غربیاش باشد.
اگر باری تصور آیرون من و بت من به دنیای پیشرفته و فناوارانه نیاز دارید اگر دنیای سوپر من و هالک و تور کمتر با شما آشنا است این بار با قهرمانی سروکار داریم که شاید در اصل یکی از خود ما باشد.
روایتی از ما که چون در قالب دیگری گفته میشود تازه مینماید و خواندنی.
مثل بقیه نوشته هاتون عالی بود