انتشارات کتابسرای تندیس دست به کاری کارستان زده است و یکی از مهمترین و بنیادیترین آثار علمیتخیلی را منتشر کرده است, تلماسه . ترجمه و انتشار اثر Dune، اقدامی غولآسا هم از سوی ناشر و هم از سوی مترجم بوده است و در ادامه به شما خواهم گفت که چرا پیشنهاد میکنم این ترجمه از کتاب را نخرید.
دون، اثری است که شاید بتوان با کمترین تردیدی، یکی از موثرترین و الهام بخشترین آثار دنیای علمی تخیلی در تاریخ این ژانر دانست. این کتاب اولین قسمت از مجموعه داستانهای تحسین شده فرانک هربرت است که از آن به پرفروشترین اثر علمیتخیلی تاریخ یاد میکنند. کتابی که جوایز متعددی را به خود اختصاص داده و از ادبیات تا علوم پایه الهام بخش بسیاری از مردمان بوده است.
این کتاب اثری است که از لایههای متعدد ارجاعات آیندهنگرانه و اشارههای زیستمحیطی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی برخوردار است و همین آن را به اثری بدل کرده است که میتوان بارها آن را خواند و بارها نکات تازهای درباره آن آموخت و یا به بهانه آن به اندیشیدن درباره چشم اندازهای تازه پرداخت.
فرانک هربرت نویسنده مجموعه دون – Photo: Medium
به گفته دیگر، Dune، که اگرچه در لغت به معنی تپه شنی اما در اصل اشاره به نام عامیانه یک سیاره است، نه تنها باید در فهرست خواندنیهای ضروری هر علاقهمند علمیتخیلی باشد که می توان آن را در فهرست مطالعات هر علاقهمند به ادبیاتی – فارغ از ژانر – قرار داد.
حالا پس از سالها انتظار انتشارات کتابسرای تندیس که در سالهای اخیر بار سنگین نشر آثار مهم علمی تخیلی را برعهده گرفته و انصافاٌ به خوبی و دقت از عهده آن بر آمده است، ترجمه این کتاب را منتشر کرده است.
فرصتی مغتنم که اجازه میدهد تا خواننده ایرانی با تاخیری طولانی و بیش از نیم قرنی امکان مطالعه این اثر را داشته باشد.
من در نقش یک علاقهمند عمومی علمیتخیلی مدتهای طولانی منتظر انتشار ترجمه این کتاب بودم و اگرچه هنوز منتظرم تا این ترجمه در این سوی اقیانوس به دستم برسد و آن را بخوانم، اما مختصر بحثهای ایجاد شده در اطراف این اثر باعث میشود تا زمانی که به نتیجه دیگری درباره این متن برسم، اگر کسی از من درباره توصیهام به خواندن این ترجمه بپرسد با قطعیت بگویم: نه.
بیایید از عنوان کتاب شروع کنیم که مترجم و ناشر فکر کردهاند استفاده از واژه «تلماسه» آن هم به شکل به هم چسبیده و بدون فاصله، به جای «دون» اقدام مناسبی است.
رابرت سندرز در دانشگاه برکلی از الهام بخشی «دون» بر پروزه تغییرات اقلیم خود می گوید. عکس : پوریا ناظمی
نکته اول اینکه کلمه Dune که به معنی تپهشنی است اشاره مستقیم به تپه شنی ندارد. این نام عامیانه سیاره ای به نام آراکیس، است. درست است که درباره منشا این نامگذاری باید به ماهیت چشم انداز و اقلیم سیاره اشاره کرد و اینکه به دلیل خشکی و فراگیر بودن صحراهای این سیاره، آن را به نام تپه شنی می خوانند اما این ارجاع به کلیت سیاره است.
در ترجمه، دعوای طولانی و البته بدون نتیجه قطعی وجود دارد که آیا باید نامهای خاص را ترجمه کرد یا نه. من نظر قطعی ندارم. به نظرم به این بستگی دارد که آیا این ترجمه نام خاص ۱) در سابقه فرهنگی زبان مقصد حضور و سابقه ای دارد؟ ۲) آیا ترجمه به انتقال مفهوم زیرلایه مورد نظر نویسنده کمک میکند و ۳) آیا چنین تغییری موجب آسیب دیدن به منظور نویسنده با تغییر توجه مخاطب از مفهوم اصلی به معنی جنبی می شود یا نه.
برای مثال کلمه مارس در هر متن نجومی می تواند بدون هیچ آسیبی به مریخ و یا بهرام ترجمه شود. چون همان جسم با همان مفهوم مشترک دارای سابقه زبانی در فارسی است.
درباره دون طبیعتاً چنین فضایی وجود ندارد. بنابراین به معیار دوم می رسم: آیا ترجمه نام دون می تواند به انتقال مفهوم زیرلایه کمک کند؟ به نظرم جواب مثبت است. ترجمه نام دون به شکل اسم خاص، می تواند به دلیل نامگذاری اشاره کند و واقعیت این است که حتی اگر مترجم یا ناشر تصمیم به عدم ترجمه می گرفتند به نظرم باید حتما جایی در زیرنویس معنی کلمه را به خواننده گوشزد می کردند تا مخاطب ما به یاد داشته باشد دلیل و ریشه چنین نامگذاری از کجا آمده است.
سوم اینکه آیا واژه تلماسه معادلی برای دون در زبان فارسی است؟ و استفاده از آن باعث حواس پرتی خواننده نمیشود؟
من نظر قطعی ندارم؛ اما می توانم سلیقه ام را توضیح دهم – بدون آنکه آن را قطعی فرض کنم. به نظر من به دلایل زیر تلماسه انتخاب خوبی نیست.
نخست اینکه در شرایطی که دون در زبان انگلیسی واژه رایج برای پدیده طبیعی تلها یا تپههای شنی و ماسهای است، اما واژه تلماسه، کلمه رایج و مشابه آن در زبان فارسی نیست. اینکه در برخی متون فنی از آن استفاده می شود درست است و اینکه شاید ترکیب آن از نظر زبانی قابل قبول باشد (که در این مورد اطمینان ندارم) اما غریبه بودن آن با ذهن مخاطب کمکی به انتقال مفهوم زیر لایه عنوان نمی کند.
به عبارت دیگر شاید سلیقه من در این مورد خاص بر این نظر بنا شده باشد که برای مخاطب عام و عادی در مواجهه با این کلمه فرق چندانی بین تلماسه و دون نیست.
ما به طور روزمره از واژه تپه شنی، تل شنی استفاده می کنیم. در آگهی گشت های ایرانگردی از چنین واژه ای استفاده می شود و مخاطب می تواند در نگاه اول متوجه آن شود.
حتی اگر استفاده از واژه تل ماسهای یا تل شنی را ترجیح میدهیم و حتی فکر میکنیم به دلیلی به جای تلِ ماسهای یا تلِ ماسه از ترکیب به نظر من نادقیق تَل° ماسه استفاده شود، ( که بار دیگر تاکید می کنم من هیچ دلیلی بر ارجحیت آن نسبت به تل ماسه ای یا تَلِ ماسه نمی بینم) حداقل با استفاده از نیم فاصله کلمه را به شکل تلماسه باید نوشت که مخاطب بتواند راحت تر ترکیب معنی پشت آن را درک کند.
به نظرم انتخاب شکل تلماسه بیش از آنکه مبتنی بر نگاه حفظ اصالت و در نظر داشتن مخاطب در ذهن باشد بر مبنای تلاش برای خاص بودن اتخاذ شده است. خاص بودن، متمایز بودن، نمایش توانایی زبانی بخش اصلی مواردی است که به نیروی بازدارنده – حداقل برای من بدل شده است – به نظرم این روند تا جایی پیش رفته که مهم ترین اتفاق را پدید آورده و مترجم و ناشر را به جایی رسانده که برای خود مرجعیت دست کاری در محتوا و اعمال صلاحدید خود را طبیعی دانستهاند.
بیایید از زبان پیچیده صحبت کنیم.
من هنوز غیر از صفحات کوتاهی از کتاب – که تصویر و عکسش زودتر از خود آن به دستم رسیده است – متن آن را نخوانده ام. مخاطب عادی که در فروشگاه با آن مواجه می شود نیز چنین است و نخستین آشنایی او با متن، مقدمه یا لید داستان است که در قالب خلاصه داستان در پشت جلد یا درون جلد نوشته می شود.
اگر در متن های رسانهای لید داستان و آنچه به آن نات گراف گفته می شود و منظور از آن پاراگرافی است که باید توجه مخاطب را به خود جلب کند مهم ترین بخش به دام اندازی مخاطب است، برای یک کتاب داستان شاید این معرفی خلاصه مهم ترین متنی باشد که مترجم یا ناشر می نویسد و در پشت جلد قرار می دهد.
این متنی است که نشان می دهد در متن کتاب مخاطب عادی نه تنها با چه روند روایتی مواجه خواهد بود که با چه نوع متن و ادبیات و نگارشی روبرو می شود. این خلاصه ویترین کوچکی است که ما را به ورود به دنیای این کتاب می خواند یا از آن باز می دارد.
متنی که ناشر و مترجم برای معرفی داستان انتخاب کردهاند را در زیر بخوانید:
«در جهانی سوار بر سهپایهی سلطهجویی، سیاستبازی و سوداگری و گردنده بر چرخِ آدمکشانِ رایانهسان، ساحرانِ نژادپرور و ناوبرانِ زماننورد، پُل، دوکزادهی جوان خاندان آتریدیز، خود را گرفتار در طوفانی عالمآشوب مییابد. نزاعی کیهانی بر سر مَلغَما، کیمیای زمانه، در آوردگاه یگانه سرچشمهاش در سراسر کائنات: تلماسه…کرهای از شن سوزان که دغدغهی بومیانش نه ملغما، که بقاست.»
اگر فکر می کنید خواندن این متن، نفس گیر و گیج کننده به نظر می رسد دلیلش این است که واقعا همین گونه است.
نویسنده تلاش می کند تواناییاش در بازی با واژه ها را به رخ بکشد. واژه سازیهایی که جز برای او و حلقه کوچکی از مترجمان و نویسندگان این ژانر، تقریبا هیچ معنی و ارزش خاصی را به همراه ندارد.
آدمکشان رایانهسان شاید برای کسی که کتاب را پیشتر خوانده باشد، مفهومی را به ذهن بیاورد اما در اولین مواجهه با مخاطب چه چیزی را در ذهن می آورد؟ به خصوص که قرار است مخاطب آن، شخصی عامی و نا آشنا با این دنیا باشد که قرار است تازه با خواندن این مقدمه به داستان جذب شود.
آیا معنی آن این است که آدم کشها شبیه کامپیوتر هستند؟ یا اینکه خیلی ماشینی و بدون احساس رفتار می کنند؟ یا اینکه منظور نوعی ترکیب ماشین و انسان است؟ یا در حال صحبت از هوش مصنوعی هستیم؟
ساحران نژاد پرور؟ سعی کنید بدون خواندن متن درکی از این ترکیب داشته باشید تا بر مبنای آن جذب داستان شوید، ناوبران زماننورد؟ آیا اینها کسانی هستند که خودشان در زمان سفر می کنند و همزمان به ناوبری می پردازند، یا فقط ناوبری مسافران زمان را بر عهده دارند؟
نویسنده آن قدر از واژه سازی خود و تصور بازی واژگانی که انجام داده شادان است که فراموش می کند، جمله نیاز به فعل دارد و تنها پس از ۳۱ کلمه حاضر می شود یک فعل استفاده کند.
پاراگراف دوم قاعدتا اصل داستان را باید بیان کند. نبردی بر سر ملغما.
ملغما چیست؟ من نمی دانم. و برای اینکه مطمئن شوم مشکل تنها از نا آگاهی من نیست فرهنگنامههای رایج را نیز بررسی کردم و حتی سری به لغت نامه های عربی زدم و چیزی نیافتم.
می توانم تصور کنم در ذهن مترجم چه گذشته است.
در کتاب ماده ای به نام Melange وجود دارد که نقشی اساسی در روایت داستان بازی می کند. این نوع دارو که گاهی به آن با لفظ ادویه ارجاع می شود، نقشی اساسی در داستان دارد و تنها در این سیاره به دست می آید و کاربردهای فراوانی دارد. با این وجود هربرت توضیحات اندکی درباره آن داده است. بر اساس یکی از توضیحات، می دانیم در هنگام فرآیند پردازشش بویی چون «دارچین» دارد و حتی گاهی به طعم آن نیز اشاره شده که یادآور مزه دارچین است.
با این وجود این نام خاص یک داروی مشخص در این سیاره است. آیا باید آن را ترجمه کرد؟ این بار جواب ساده است : قطعا نه.
ملانژ در اینجا با دیکته متفاوتی نسبت به کلمه mélange در فرانسه و انگلیسی مورد استفاده قرار گرفته است و در متن با تبدیل é به e و تبدیل کلمه به melange از آن اسم خاصی ساخته است.
برداشت من این است که مترجم سعی کرده است کاری مشابه کند. به سراغ زبان عربی رفته و کلمه ای که معنی آن شبیه به معنی mélange است را پیدا کرده است. ملغمه. و سپس برای اینکه کارش شبیه نویسنده باشد معادل با تبدیل é به e، «ه» را به «ا» تبدیل کرده است و از دل این ملغمه زبانی به کلمه ملغما رسیده است.
ملغما هیچ برتری یا مزیتی به کلمه ملانژ ندارد و اتفاقا ذهن مخاطب را از متن و محتوای آن دور می کند. این یک کلمه خاص است و چنین تغییری مانند آن است که کلمه آسپرین، کوکایین یا اگزازپام را در متن ترجمه تغییر دهید.
دلیل دیگری که چنین ترکیبی غلط و خطا است به این مساله بر می گردد که متن این کتاب به طور جدی اشاره های متعدد به فرهنگ اسلامی دارد و بارها از نام ها و کلمات عربی یا مشابه عربی استفاده کرده است. افزودن واژه ای مانند ملغما به متن این تصور را به ذهن خواننده می آورد که شاید همین عنوان را نویسنده طراحی کرده است و در واقع نام اصلی این ماده که نویسنده انتخاب کرده است، ملغما بوده است.
نکات بالا را شاید بتوان به اختلاف سلیقه ای کاهش داد اما هنوز به نظرم دلیلی برای این نیست که کسی را به عدم مطالعه آن دعوت کرد. چیزی که مرا به این مرحله می رساند مجوزی است که ناشر و مترجم به خود داده اند تا به صلاحدیدشان محتوا را تغییر دهند.
برای اینکه داستان مشخص شود متن حسین شهرابی، مترجم سرشناس علمی تخیلی را درباره این تغییرات بخوانید که در کانال تلگرام او (تاملات علمی تخیلی و فانتزی) منتشر شده است:
« کتاب تلماسه (Dune) بالاخره در ایران منتشر شد
مجموعهی «تلماسه» نوشتهی فرانک هربرت (Frank Herbert) بدون ذرهای اغراق یکی از سه مجموعهی برترِ تاریخِ ادبیاتِ علمیتخیلی است (به اعتقادِ خیلیها هم برترین). مطمئنم اکثرِ شما نامش را شنیدهاید و خیلیهایتان هم به انگلیسی خواندهاید.
اگر بخواهم در یک سطر بگویم ماجرای این رمان چیست چنین چیزی میشود: مردمِ سیارهای تماماً بیابانی منتظرِ آمدنِ منجیشان هستند. همین! حالا حرفِ رمان چیست؟ تلماسه و کتابهای دنبالهاش اساساً به تبدیلِ عقیدهی جزمی به استبداد میپردازند.
در این مدت چند جا کسانی پرسیدهاند چطور این رمان در ایران منتشر شده؟ ناسلامتی رمان آنقدر ارجاعاتِ مذهبی دارد که همه توقع دارند توقیف بشود. حقیقتش را بخواهید، عملاً مشکلِ دستگاهِ سانسورِ رژیم با این رمان در دو سه کلمه بود مثلِ «مهدی» و «جهاد». این دو واژهی نمونه در قلبِ رمان هستند، ولی قلبِ رمان نیستند. در قلبِ رمان، مفهومِ «منجی» وجود دارد و مهدی صرفاً نامِ این منجی بوده؛ مترجم، یعنی مهیار فروتنفر، مجبور شد کلمهی «مهدی» را به «هوشیدَر» تغییر بدهد که یکی از منجیهای ادیانِ ایرانی است. با این کار هم لقبِ شخصیتِ اصلیِ کتاب لقبی منجیوار باقی میمانْد، هم فضای شرقیِ رمان حفظ میشد. قلبِ رمان خودِ این کلمه نبود؛ یک مفهوم بود که مترجم تلاش کرد حفظ کند.
حالا ممکن است کسی بپرسد آیا مترجم و ناشر و ویراستار کارِ خوبی کردهاند که چنین کاری کردهاند؟ جوابِ من: خیر. کارِ خوبی نکردهاند. مترجمها و ناشرها اساساً حماقت میکنند که در حوزهی نشر در ایران فعالیت میکنند! حکومتِ ما دستگاهِ سانسورِ کریهی به راه انداخته که انتشارِ هر کتابی زیرِ سایهی آن (از خیلی جهات) کارِ اشتباهی است. مثلاً چند سال است وزارتِ سانسور اجازه نمیدهد که در کتابهای نوجوانان سگ واردِ خانه شود. منِ مترجم بارها مجبور شدهام سگِ قصه را از زیرِ میز ببرم «دمِ در»! این کارم اشتباه است؟ بله. ولی دستگاهِ سانسورِ رژیم ترجیح میدهد اصلاً کتاب چاپ نشود. من سگ را میبرم دمِ در تا بلکه یک کتابِ خوب چاپ شود. بردنِ سگ از زیرِ میز به دمِ در رمان را به بادِ فنا نمیدهد، تبدیلِ کلمهی سکس به عشقبازی رمان را به بادِ فنا نمیدهد، بوسیدنِ گونه به جای بوسیدنِ لب اکثرِ رمانها را زیر و زبر نمیکند. هزاران مثالِ دیگر هم میشود زد. هر کدام از این تغییرات به میزانی بر کتاب اثر میگذارد. میزانِ تغییر هم مسئلهای نیست که بشود معیار برایش تعریف کرد. مترجمها و نویسندهها و ناشرها کارنامهای دارند شامل بر شیوههای مبارزهشان با سانسور. خواننده در درازمدت تصمیم میگیرد به این کارنامه چقدر اعتماد کند.
مترجمِ این کتاب به این نتیجه رسید که یکی از مهمترین کتابهای تاریخِ ادبیات باید به دستِ خوانندهی ایرانی برسد (حداقل کسانی که نمیتوانند نثرِ بسیار دشوارِ فرانک هربرت را به انگلیسی بخوانند). به نظرش آمد که با تبدیلِ «مهدی» به «هوشیدر» یا با تبدیلِ کلمهای مثلِ «سُنّی» (که فقط یکی دو بار در متن آمده) به کلمهی «اَباضی» (که نامِ فرقهی اسلامیِ دیگری است) میشود چنین کاری کرد. به این ترتیب، خیلیها کتاب را به زبانِ فارسی میخوانند و متعصبانِ حاکم بر ما هم پوست از سرِ کسی نمیکَنَند.
من موافقِ این تبدیل هستم. به نظرم به لطفِ اینترنت آنقدر میتوانیم خبرِ این تبدیل را دهن به دهن بچرخانیم که اکثرِ خریدارانِ کتاب باخبر بشوند و موقعِ خواندن در ذهنشان دو کلمه را با هم عوض کنند. اگر هم شما مخالفِ این تغییر باشید کاملاً حق دارید. راستش حتا حق دارید هیچ کتابی را به فارسی نخوانید! اما اگر من جای شما بودم، کتاب را میخریدم.
دوست داشتم با خیالِ راحت خودِ رمان را معرفی کنم؛ اما به نظرم رسید که اول باید مسئلهی سانسورش را توضیح بدهم و بعد جداگانه معرفیاش کنم.
مشخصات: تلماسه، نوشتهی فرانک هربرت، ترجمهی سید مهیار فروتنفر، انتشارات کتابسرای تندیس، قیمت کتاب: ۷۵,۰۰۰ تومان ناقابل »
بسیار خوب فکر می کنم با خواندن متن حسین متوجه ایراد اصلی من شده اید:
مترجم و ناشر برای فرار از تیغ سانسور وزارت ارشاد تصمیم گرفته اند نام منجی مورد اشاره در متن را از «مهدی» به «هوشیدر» و کلمه «سنی» را به «اباضی» تبدیل کنند.
استدلال هم ساده است. مهدی منجی است و هوشیدر هم منجی است پس می توان این دو را به جای هم به کار برد. سنی یک فرقه اسلامی و اباضی فرقه دیگری است پس این دو را می توان به جای هم به کار برد.
خوب قدم بعدی چیست؟ اگر من از اسم سیاره دون خوشم نیاید می توانم آن را بگذارم «آشوراده»؟ چه فرقی می کند؟ یک اسم است دیگر. یا حالا که مهدی را کردیم هوشیدر چه اشکالی دارد اگر ملانژ را هم بکنیم هوم؟
این ها تنها تغییراتی جزیی نیستند. کلمات در طول سال های سال بار و معنی می یابند. اگر فکر می کنید مهدی و استفاده از آن در نام منجی، فقط یکی از هزاران نام است اشتباه می کنید. مهدی به همراه خود تمام تاریخ و فرهنگ و اعتقادات مرتبط با آن را می آورد. اینکه منظور نویسنده بوده یا نه، اینکه چند بار در متن آمده و چقدر محوریت دارد موضوعی نیست که من و شما برای آن تصمیم بگیریم.
بنشینیم و نقد کتاب را بنویسیم و اشاره کنیم که استفاده از کلمه مهدی به این دلیل و آن دلیل در متن مهم نبوده یا بوده است اما حق نداریم آن را به این سادگی عوض کنیم. این خیانت در امانت، خیانت به مخاطب و دروغ گویی رایج است.
اشتباه نکنید این مساله مبارزه با سانسور نیست این اعمال سانسور برای کسب سود است.
وزارت ارشاد و دستگاه سانسور بر اساس مصالح خود تصمیم می گیرند چه چیزی باید در متن باشد و چه چیزی به صلاح نیست مردم آن را بخوانند و باید حذف شوند.
حالا ناشر و مترجم تصمیم می گیرند که برای اینکه بتوانند کتاب خود را از نظارت ارشاد گذر دهند، کجای متن را می توانند عوض کنند و خود را جای خالق اثر بگذارند و برای مخاطب تصمیم بگیرند.
سانسور چی و مترجم و ناشر در اینجا در مقام عقل کلی قرار گرفته اند که نه تنها صلاح مخاطب را بهتر می دانند که اجازه دارند اثر یک نویسنده را تغییر دهند. هر دو این رفتارها یکی است.
تا جایی که میتوانیم و به اصالت اثر و شعور مخاطب توهین نمی کنیم و او را در جریان قرار می دهیم، نرمش نشان دهیم اما نه حتی یک قدم بیشتر.
فارغ از اینکه یکی پنداشتن مفهوم هوشیدر با مهدی از اساس شوخی است و غیر از شباهتی در مفهوم منجی بودن آن ها هیچ تشابهی میان این دو وجود ندارد، چنین تغییری باعث می شود من مخاطب – اگر اندکی کنجکاو تر باشم – گمان کنم نویسنده این اثر با فرهنگ ایرانی آشنا بوده و لایه هایی از تاویل متن را به آن وارد کنم که اساس وجود خارجی نداشته است.
البته که بارها پیش می آید اداره نظارت و نهاد سانسور بخش هایی از متن ها را حذف می کند و یا تغییر می دهد.
من در نقش مخاطب این حق را به ناشر و مترجم می دهم که اثری ناقص را با این توضیح که بخش هایی از اثر حذف شده است در اختیار من قرار دهند تا اینکه برای بقا و انتشار، همدست سانسور چی شوند.
ایده اینکه به نفع نشر و فرهنگ از این تغییرات خرده نگیریم و مردم از راه شبکه های اجتماعی خواهند فهمید به نظرم مسیر درستی نیست. در این شرایط اقتصادی همین که مخاطب ما چنین مبلغی را می پردازد تا متنی را بخواند کاری سترگ است. اینکه ما از او بخواهیم هم چنین هزینه ای پرداخت کند و هم گاه با ترجمه های سخت و غیر روان ما دست و پنجه نرم کند، هم دنبال اشاره های پنهان بگردد و سپس کارزاری برای جستجوی فکت ها و واقعیات پنهان مانده ترتیب دهد تا بتواند یک کتاب مفرح خوانده باشد به نظر من زیاده خواهی است.
راه حل چیست؟
راه حل ساده نیست اما شاید این مسیر کارساز باشد: تا جایی که میتوانیم و به اصالت اثر و شعور مخاطب توهین نمی کنیم و او را در جریان قرار می دهیم، نرمش نشان دهیم اما نه حتی یک قدم بیشتر.
اگر فصل یا بخشی از کتابی به دلیل سانسور ارشاد حذف شد و ناشر هم با توضیح اندکی جای آن فصل را سفید گذاشت، آن ترجمه و آن کتاب را بخریم و به دیگران توصیه کنیم. ما می دانیم مترجم و ناشر توان خود را به کار برده اند اما جایی دیگر توانشان اندک بوده و شفاف به من و شما هم گفته اند.
اگر با مواردی اینچنین مواجه شدیم که سرطان سانسور، خود را به عملکرد مترجم و ناشر رساند با قطعیت بایستیم و بگوییم نه.
برداشت من این است که این داستان روایتی عمیق تر از یک انتخاب از روی ناچاری است. توجیه کردن و دلیل سازی برای عمل نادرست است.
برای مثال به این متن که کتاب سرای تندیس بعد از انتشار متن حسین شهرابی در کانال اینستاگرام خود منتشر کرد دقت کنید:
«خود را درباره کتاب تلماسه منتشر کردند که ما نیز آن را با اجازه از ایشان و با اندکی تغییر و تلطیف در متن بازنشر میکنیم تا مخاطبان گرامی نشر کتابسرای تندیس با خیالی راحت این کتاب را تهیه کنند و از خواندن آن لذت ببرند.
نظر آقای حسین شهرابی درباره کتاب تلماسه:
کتاب تلماسه (Dune) بالاخره در ایران منتشر شد.
مجموعهی «تلماسه» نوشتهی فرانک هربرت (Frank Herbert) بدون ذرهای اغراق یکی از سه مجموعهی برترِ تاریخِ ادبیاتِ علمیتخیلی است (به اعتقادِ خیلیها هم برترین). مطمئنم اکثرِ شما نامش را شنیدهاید و خیلیهایتان هم به انگلیسی خواندهاید.
اگر بخواهم در یک سطر بگویم ماجرای این رمان چیست چنین چیزی میشود: مردمِ سیارهای تماماً بیابانی منتظرِ آمدنِ منجیشان هستند. همین! حالا حرفِ رمان چیست؟ تلماسه و کتابهای دنبالهاش اساساً به تبدیلِ عقیدهی جزمی به استبداد میپردازند.
در این مدت چند جا کسانی در مورد کیفیت ترجمه و میزان حذفیات آن پرسیدند. حقیقتش را بخواهید دو واژهی نمونه در قلبِ رمان هستند، ولی قلبِ رمان نیستند. در قلبِ رمان، مفهومِ «منجی» وجود دارد و مترجم، یعنی مهیار فروتنفر، این دو کلمهی نمونه را تغییر داده است. با این کار هم لقبِ شخصیتِ اصلیِ کتاب لقبی منجیوار باقی میمانْد، هم فضای شرقیِ رمان حفظ میشد. قلبِ رمان خودِ این کلمه نبود؛ یک مفهوم بود که مترجم تلاش کرد حفظ کند.
مترجمِ این کتاب به این نتیجه رسید که یکی از مهمترین کتابهای تاریخِ ادبیات باید به دستِ خوانندهی ایرانی برسد (حداقل کسانی که نمیتوانند نثرِ بسیار دشوارِ فرانک هربرت را به انگلیسی بخوانند). به نظرش آمد که با تبدیلِ این کلمههای نمونه میشود چنین کاری کرد. به این ترتیب، خیلیها کتاب را به زبانِ فارسی میخوانند و از آن لذت میبرند.
من موافقِ این تبدیل هستم. به نظرم به لطفِ اینترنت آنقدر میتوانیم خبرِ این تبدیل را دهان به دهان بچرخانیم که اکثرِ خریدارانِ کتاب باخبر بشوند و موقعِ خواندن در ذهنشان این کلمههای نمونه را با هم عوض کنند. اگر هم شما مخالفِ این تغییر باشید کاملاً حق دارید. راستش حتا حق دارید هیچ کتابی را به فارسی نخوانید! اما اگر من جای شما بودم، کتاب را میخریدم.
با تشکر فراوان از آقای حسین شهرابی عزیز»
اینکه حسین چه مقدار از این متن را تایید کرده من نمی دانم. اما اصل نقد حسین موجود است. شما در همین صفحه متن کامل هر دو را مشاهده کرده اید. اگر تلطیف کم کردن از زبان گزنده باشد قابل قبول اما وقتی به سادگی با گزینش بخشی از متن که مورد تایید و حمایت است بدل می شود و در نهایت به عنوان سندی که باید اطمینان بخش خواننده از کیفیت محتوا باشد تبدیل می شود، نوعی دروغ گویی است.
یادمان باشد نام ما و نشان ما آبروی ما است. برای من نام کتاب سرای تندیس نشان و اعتبار صحت و مرغوبیت محتوا است اما اگر در این مورد مصلحت بر مخاطب پیشی گرفته است چطور می توانم اطمینان داشته باشم در دیگر موارد چنین نیست؟
یادمان باشد عمده ناشران ما حق مولف اثر را خریداری نمی کنند. بنابراین میان خرید نسخه ترجمه شده اثری که حق رایت آن خریداری نشده است، با دانلود غیر قانونی اصل اثر به زبان مادر، و مطالعه آن تفاوت اخلاقی وجود ندارد.
نکته دیگر که به نظرم باید درباره آن فکری اساسی کرد حذف نام مترجم از جلد کتابها است.
شاید اگر مثل هرجای دیگری از دنیا نام و عنوان مترجم از جلدها حذف شود و مترجم تصور نکند که جایگاه نویسنده و خالق اثر را دارد برخی از وسوسه ها برای استفاده از بستر ترجمه برای نوعی نمایش های کلامی بسته می شود.
با درود.
به عنوان کسی که خودم هم با کتابسرای تندیس همکاری میکنم و مسائل ارشاد و سانسور رو به عینه لمس کردم باید خدمتتون عرض کنم که قسمتی از متن شما به نظرم یک طرفه به قاضی رفتن بود. من بعد از انتشار یکی دو کتاب و مواجه شدن با نکات ممیزی متوجه شدم که هر کتابی رو تمام و کمال بدون هیچ گونه سانسوری ترجمه کنم و پیدا کردن نکات ممیزی رو به عهدۀ خود وزارت ارشاد بگذارم. من این رو فهمیدم که اگر خودم اقدام به سانسور نکته ای کنم با این تصور که بعداً گیر سانسورچی ارشاد خواهد افتاد، کار اشتباهیه. به این ترتیب فکر میکنم مترجم این کتاب و حسین شهرابی (که چندتا پیراهن بیشتر از من در این زمینه پاره کرده) هم به خوبی با این موضوع آشنا باشن. مخصوصاً این که پیشبینی تصمیم ممیزی برای هر کتاب، کار غیر ممکنیه.
به هر حال بعد از چاپ کتاب، تصمیم گیری در مورد این که کتاب با اعمال سانسور از طرف مترجم و ناشر به ارشاد رفته یا این که بدون سانسور وارد چرخ گوشت ممیزی شده و بعد این تغییرات به پیشنهاد مترجم و ویراستار انجام شده، کار ساده ای نیست.
آقای سیمرغ کتاب dune اگر میخواست بدون سا نسور به ارشاد ارسال شه نه فقط رد مجوز میشد بلکه احتمالا مترجم محترم رو دستگیر میکردند و میبردند. مترجم محترم با علم به اینکه موضوع این کتاب بسیار حساسیتبرانگیزه، صرفا به دلیل اینکه یکی از مهمترین آثار علمی تخیلیه و احتمالا ایشون میخواستن این افتخار رو به نام خودشون بزنند، کتاب رو ترجمه و سلاخی کردهاند. ایشون داستان رو به سبک دوبلههای صدا و سیما تغییر دادند تا مجوز بگیرند. بله همهی کتابهای ترجمه ممیزی میخورند، ولی عوض کردن بوسهای بر لب با بوسهای بر گونه و حذف کردن جزییات یک معاشقه کجا، و عوض کردن کل داستان به صورتی که کسی نفهمه اصلا ماجرا چی بوده کجا؟
سمیه جان ممنون از نظرت اگرچه با کمال بی انصافی و بدجنسی باید بگم واقعا بین بوسه بر لب و گونه زمین تا آسمان فرق وجود دارد. مگر اینکه فرض کنیم نویسنده فرقی بین ان دو را نمی دانسته یا هر دو رفتار یک معنی را می دهند. با تمام همدلی که با دشواری مترجم ها دارم به نظرم ا زدید یک طرفانه مخاطب، واقعا سگ زیر میز و دم در هم فرق می کند. در یکی صاحب خانه سگ را در خانه خودش قرار داده و در دیگری دم در و در زیر سرما و گرما فرستاده اش. به نظرم این ها واقعا در درک ما از شخصیت ها و داستان تاثیر می گذارد و اگر هم نگذارد ما خیلی اجازه تصمیم نداریم که آیا تاثیر گذار هست یا نه
شرمنده حسین هم شدم به خدا 🙂
کاملا قبول دارم آقای ناظمی
منم نگفتم که اون کار درسته و اشکالی نداره، گفتم مقیاسِ اون خیانت در امانت با این یکی خیلی فرق داره! بعدم خوانندهها ماهر شدن، معمولا از سر و شکل جمله دیگه میفهمن که بوسهه بر کجا بوده(:دی!!!) ولی وقتی اسم شخصیت شده هوخشتره و هر نشانی و ارجاعی به اینکه اصل قضیه چیه حذف شده، خب خواننده واقعا راهی برای کشف رمز داستان نداره.
خانم سمیه کرمی
نمیدونم. شاید اگر من هم اصل این کتاب رو خونده بودم همون نظری رو پیدا میکردم که شما دارید. خدا رو شکر یکی از دوستان لطف کرد و امروز یه نسخه از ترجمه رو به من هدیه داد. فکر کنم بهتر باشه اول هر دو نسخه رو بخونم بعد نظر بدم.
آقای سیمرغ عزیز سلام.
ممنون از نظرتان. درباره یک طرفه به قاضی رفتن کاملا درسته من از پشت پرده مذاکره یا روندی که برای کسب مجوز طی شده بی خبرم. شاید ناشر تلشا کرده و موفق نشده و شاید اقدام پیشگیرانه کرده است. اما در این مورد به نظرم اساسا جایی برای دو طرفه به قاضی رفتن نیست. من و شما مخاطب هستیم. قراردادی بین من و شما خریدار و مخاطب و تولید کننده وجود دارد من پولی را پرداخت می کنم و محصولی را می خرم و در مقابل انتظار دارم حنس درستی را تحویل بگیریم. به نظرم مشکلات ناشر و مترجم اگرچه قابل درک است اما ربط چندانی به مخاطب ندارد. می دانم به نظر بی انصافی می آید اما واقعا نباید از مخاطبل انتظار بیشتری از این داشت که کتاب را بخرد و بخواند.
باز هم ممنون
جناب ناظمی
در این مورد هیچ شکی نیست که حق به جانب شماست. متأسفانه همیشه در کشور ما «بنا به مصالح» حق مخاطب همیشه نادیده گرفته شده.
سلام آقای ناظمی
ممنون از مقاله خوبتون
بنده به تازگی کتاب تلماسه رو خوندم و از نظر روان بودن و مفهوم اصلی داستان و کتاب مشکلی نداشتم
خیلی کوچیکتر از اون هستم که بخوام جایگاه خاصی داشته باشم ولی با اجازه تون نظرمو میگم
درباره تغییر اسامی و ترجمه اسامی خاص پیشنهاد میکنم مقدمه ای که آقای شهرابی در کتاب اژدهازادگان نوشتن رو بخونین. با اینکه بحث رو خیلی جامع نکردن اما دلایل خودشونو با توضیحات خوبی بیان کردن. ترجمه اسامی خاص چیزیه که تازه تو ایران شروع شده و مخالفان و موافقان خودش رو داره و معلوم نیست تو آینده خواننده ها چه نظری بهش خواهند داشت.
اما درباره سانسور ها و چاپ کتاب
احتمالا دیگه بهتر از این نمیشد این کتابو تو ایران چاپ کرد. برام تصورش سخته که با این سیستم فرهنگ و ارشاد بشه طوری ترجمه رو بهتر کرد که ارزش چاپ توسط یه ناشر دیگه یا مترجم دیگه داشته باشه. واقعا چاپ نکردن این کتاب ظلمیه برای خودش، کاملا موافقم که با تغییر بعضی کلمات ذهنیت افراد نسبت به شخصیت ها و طرز تفکراتشون یا جایگاه واقعی اتفاقاتی که می افته متفاوت از چیزی که واقعا هست میشه اما فکر میکنم اینجا انتخاب بین بد و بدتر، انتخاب بد چاپ کردن کتاب با سانسور و اطلاع رسانی مترجم باشه تا چاپ نکردن کل کتاب
در مورد اینکه مثلا کتابی رو هم به خاطر سانسورهاش نخریم در صورتی که خیلیهامون یا آنچنان توانایی یا وقت زبان اصلی خوندن رو ندارن به نظرم کار درستی نیست به خاطر اینکه با این کار فقط کتابا رو دست ناشر باد میکنه و خیلیها از لذت خوندن حتی همون کتاب سانسور شده هم بی بهره میمونن چون واقعا کسانی که اون بالا نشستن براشون هیچ فرقی نداره که کتاب چاپ بشه یا نه و ایستادن جلوشون براشون به معنای واقعی کلمه هیچ تفاوتی نداره. اینا همون کسانی هستن که به خاطر وجود کلمه “مستراح” اجازه چاپ به کتاب نمیدن تا مردم دچار انحراف نشن
و دلیل دیگه هم این هست که ایران جامعه کتاب خون خیلی کوچیکی داره و این حرکت ها تو ۹۹ درصد مواقع جواب نمیدن
فکر میکنم اطلاع رسانی از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی ایده بدی نباشه شاید سخت باشه ولی حتی اگه بشه درصد کمی رو هم باهاش آگاه کرد بازم یه حرکت مثبته درسته اون تصورات نوشته های کتاب رو خیلی به حالت اصلیشون نزدیک نمیکنه ولی بازم بین بد و بدتر به نظرم از هیچی بهتره
درباره اینکه اسم مترجم نباید روی کتاب بیاد هم به نظرم اجهاف در حق مترجم های خوبه.
من شناختی کافی از آقای فروتن فر ندارم ولی بعضی کتابها هستن که چه از کتاب خوشتون بیاد چه نیاد کاملا متوجه میشین که برای ترجمه زحمت کشیده شده و اشتباهاتی هم که هست سهوی بوده و به نظرم نیاوردن اسم مترجم خصوصا مترجم زحمت کش به خاطر احمق بازی یا غرور یه عده دیگه کار درستی نیست
مترجم کم سواد آماتور و آبکی تو ایران زیاد هست مترجما و ناشرهایی که با چاپ یه کتاب قیافه میگیرن و پشیزی برای بقیه ارزش قائل نیستن (مثل نشر روزگار) ولی واقعا ناشرها مترجمای خوبی تو ایران هستن که علاوه بر ترجمه خوب و روان تمام تلاششون رو برای سانسور نکردن و یا اطلاع رسانی میکنن مثل تیم ترجمه ای که نشر کتابسرای تندیس یا باژ داره یا مثال خوبش آقای شهرابی که بعد ترجمه کتاب خاستگاه دن براون یه فایل منتشر کردن که حاوی کل سانسور های کتاب بود که خوانندگان کمتری ضرر کنن
نکته بزرگتر اینکه این مترجم ها و ناشران کاملا ارتباطشون رو با مخاطب ها حفظ میکنن و به راحتی در دسترس هستن، به سوالات جواب میدن و پاسخگو هستن و خودشون رو مسئول میدونن
ممنون از لطف و نظرتون. بله من با نظر آقای شهرابی درباره اسامی خاص موافقم درباره عنوان تلماسه همان طور که گفتم بیشتر سلیقه بود و نه ایراد به ترجمه. برداشت من این بود که تلماسه واژه آشنایی برای دون نیست. ولی این سلیقه است . درباره سانسور. نمی دانم. خیلی مساله پیچیدیه ای است. من نگرانی ام دو وجه دارد یکی تغییر در ماهیت و بافتار داستان که ممکنه تمام شخصیت سازی و فضا سازی داستان را به هم بریزد و دومی داستان معروف کم کم پختن قورباغه که ما هی به سانسور عادت کنیم که بهتر از هیچی است و یک دفعه ببنیم دیگری چیزی باقی نمی ماند.
درباره مترجم ها اما فکر می کنم کار درستی باشد. همه جای دنیا هم انجام می شود. بخش بزرگی از همان مترجم های کم توان به قول شما به خاطر همان عنوان روی جلد این کار را می کنند. الان گاهی نام مترجم بزرگتر از نویسنده و عنوان کتاب می آید. البته من جای دیگری هم اشاره کردم که این اتفاق تنها زمانی می تواند اجرا بشود که ما ویراستاران نشر درستی داشته باشیم که لازم نباشد اسم مترجم معیاری برای خوبی ترجمه – یا رعایت حداقل استاندارد ترجمه – باشد
ممنون
سلام
نقد بسیار خوبی بود که من تازه پیدا کردم آقای ناظمی عزیز. ترجمه ی اثر رو مطالعه نکردم و با کار آقای فروتن هم آشنا نیستم و بعنوان یک همکار براشون آرزوی موفقیت و بهروزی دارم. اولین چیزی که تو ذوق بنده بعنوان یک کتابخوان زد همون عنوان بود که اگر نام نویسنده کنارش نبود شاید متوجه نمیشدم منظور چه کتابی هست. نقد شما بر عنوان تلماسه رو واقعاً قبول دارم، انتقال ابهت و عظمت داستان به عنوانِ ترجمه اثر اصولا کار بدی نیست اما اختراع واژه یا واژه سازی به شکل نامعمولی که شاید من خواننده عامی حتی متوجه فارسی بودنش نشم –چون تلماسه برای خود من در نظر اول بیشتر شبیه عناوین کتابهای هومر هست (ایلیاد-اودیسه) آیا عنوان انگلیسی اثر تا این اندازه بیگانه بوده یا معادل های دیگه مثل ماسه زار یا ریگ زار ابهت لازم رو نداشت و نمیتونست هر دو مفهوم موجود در اثر رو منتقل کنه؟ یا اینکه از ابهت لازم برخوردار نبود؟ کاش دست کم به قول شما نیم فاصله رعایت می شد. من جزء اون دسته از مترجمانی هستم که مخالف ترجمه نامهای خاص هستم مخصوصاً وقتی پای شهر، کشور و نژادها و شخصیت ها در میان هست و تصور میکنم معادل سازی بعنوان یک سبک در ترجمه نه تنها کار درستی نیست بلکه مسئولیت بسیار سنگینی هست. ترجمه اسامی خاص از نظر حقیر تنها زمانی شایسته است که هبچ نوع بیگانگی در معنا و محتوا ایجاد نکند. ترجمه جنگل Silverpine به کاج نقره ای اصولاً مشکلی ایجاد نکرده و خواننده را هم سردرگم نمی کند ترجمه اسامی و عناوینی که نوعی ترکیب وصفی هستند هم مشکلی ایجاد نمی کنه و شاید زیباتر هم باشه، مثلا در فیلم با گرگها می رقصد اسامی باد در موهایش، رقصنده با گرگ و امثالهم. اما ترجمه نام یک کشور یا شهر یا سیاره… تصور کنید به جای لوس انجلس (که اسپانیولی هست) بنویسند شهر فرشتگان یا مثلا در عکس ماجرا اصفهان (سپاهان) رو Armies یا Encampment ترجمه کنند! در دنیای خیالی اینکار حتی بیشتر از دنیای واقعی اشتباهه چون ارتباط خواننده ایرانی با اثر اورجینال و تصویر بین المللی اون در بقیه دنیا قطع میکنه! حتماً به خاطر دارید زمانی الف رو جن، دورف رو کوتوله و… معادل سازی می فرمودند!
پیروان محترم مذهب معادل سازی هم اصولا تمام واژه ها رو معادل سازی نمی کنن حتی پیامبر این مذهب دوست خوبم حسین شهرابی (واژه گیگ بعنوان خوره کامپیوتر در کتاب خاستگاه برای خود من خیلی عجیب بود.)
طبیعتا تا ترجمه فارسی dune رو مطالعه نکردم نمیتونم نظر منصفانه ای بدم و قصدم نقد نوشتن مثبت یا منفی بر ترجمه نیست. علیرغم انتقادی که عرض شد جسارت مترجم و ناشر برای ترجمه این اثر فاخر رو تحسین می کنم. متاسفانه در ایران تنها رعایت اصول و فنون ترجمه، مهارت در معادل سازی، فضاسازی مطابق با داستان و… نیست و حساسیت های قانونی و ارشاد هم باید مراعات بشه تا خواننده ایرانی از خواندن آثار فاخر محروم نباشه. هرچند به شخصه در ترجمه خودسانسوری نمی کنم و این مهم برعهده دوستان نشری هست که با این حساسیت ها آشناتر هستن و بعد از تحویل آنرا ارشاد پسند تحویل میکنن بزرگترین مشکل در این بخش کار اینه که قاعده ماشینی و کلی هم در سانسور وجود نداره و یک نمونه خوان ارشاد ممکنه چیزی رو رد کنه که فرد دیگه ای تایید میکنه. هرچند برای رعایت انصاف باید بگم حساسیت در برخی موارد مثل بوسه و صحنه های بزرگسال در اثار بر اساس رده سنی هست و مثلا در اثار نوجوان بوسه و بغل و امثالهم سانسور میشه ولی در اثار بزرگسال اینطور نیست و برخی از مرشدان منصف ارشاد این موارد رو رد نمیکنن -البته بعضی هم رد میکنن!
اما مفاهیم حساسیت زا در این رمان کاملا مشخص هست و خطوط قرمزی هستن که هرگونه سهل انگاری -مثل داستان روزنامه موج- باعث دردسرهای باورنکردنی میشود که برای اون دانشجوها تا مرحله حکم اعدام و نوشتن توبه نامه پیش رفت!
به هرحال تصور من این هست چنین اثاری باوجود سانسور تاوقتی به تصویر کل اثر خدشه ای وارد نمیشه حتماً باید ترجمه شده و در اختیار خوانندگان قرار بگیره و در این مورد نباید با فیلم و سریال قیاس کرد که مردم با دانلود و زیرنویس مشکل خودشون رو حل میکنند – تصور کنید قید ترجمه آثار فاخر به واسطه سانسور زده بشه، به نظرم دنیای ما در اینصورت از چیزی که هست تاریکتر میشد. بعنوان کوچکترین فرد که در این زمینه فعالیت دارم تصور میکنم در این دوران سخت برای تمام اقشار جامعه حال ناشر و نویسند و مترجم هم مثل بقیه مردم هست، علاوه بر مسائل فوق گرانی مواد اولیه چاپ، تورمی که باعث حذف کتاب از سبد خانوار میشه، مافیاهای مختلف چاپ، دزدی آثار و چاپ قاچاق و هزاران مشکل دیگه رو هم به این مشکل اضافه کنید تا بفهمید رساندن کتاب به دست خواننده چه هفت خوان رستمیه. به هر حال اگر بر اساس واقعیت های فعلی بخواهیم نظری بدیم باید قبول کنیم مجبور به کنار اومدن با شرایط هستیم و امیدوار به روزی باشیم که بشه با آسودگی خاطر فقط به مسائل فنی کار برای نوشتن یا ترجمه یا هر کار فرهنگی دیگه ای فکر کرد.
ارادتمند افشین اردشیری
برادر دمت گرم بابت این مقاله اما چارهنوز چیه؟ جایی سراغ داری که نسخه اصلی رو گذاشته باشه؟ برای خریدش به آمازون مراجعه کردم ۹ دلار از طریق سایت های دلال ششصد و خورده ای هزار تومان درآمد.
سلام الان من ترجمه کتابو نصف بیشترشو خوندم چون که زبان اصلیش خیلی سخت بود حالا اومدم اینجا همه گفتن کل داستانو عوض کردنو اینا
میشه یکی که جفتشو خونده بگه کجاها تو ترجمه تغییر دادن؟
من میخوام یه چیزی بدونم آیا این فیلم هم نمونه ای از مهدی هراسی و ضداسلامی است یا نه بلکه برعکس؟
گرچه نویسنده مهدی را قهرمان نهایی معرفی میکند اما میخواهم بدانم نظر شما چیست؟ چه نقدی بر این فیلم دارید؟
فیلم که هنوز نیامده اما کتاب واقعا این طور نیست. نویسنده با آشنایی که فرهنگ مذاهب داشته است به خصوص آشنایی با اسلام از این نکات الهام گرفته است. در این داستان زمین در گذشته ای دور قرار دارد که فراموش شده و نام ها معنای امروزی خودشان را ندارند. شاید دلیل اصلی انتخاب ارجاع اسلامی برای مففاهیم به دلیل شباهت سیاره دون یا آراکیس با صحرای عربستان باشد. البته اگر کتاب را خوانده باشید می بینید که این شخصیت اصلی و قهرمان اصلی پیچیده تر از آن است که قهرمان مطلق معرفی بشود
باید بگم که با بخش زیادی از متن مخالفم. منهم نسخه انگلیسی رو خوندم و هم نسخه فارسی رو. از نظر من، تعبیر تلماسه برای کتاب، خیلی تعبیر قشنگیه و کامل با توصیفات کتاب هماهنگی داره. گرچه من با مطالعه قبلی سراغ کتاب رفتم. خب اگر چند کلمه باعث شده که کتاب عرضه بشه، اصلاً مهم نیست. بنظرم شاید خود کتاب رو نخونده باشید و از ماجرا مطلع نباشید. هیچ احتیاجی به بیان کلمه مهدی یا هوشیدر حتی نیست. چون کاملا مشخصه فرد مورد نظر، قراره منجی موعود باشه و حالا یک بار دوبار اسمش تغییر کنه تا به یسریا بر نخوره از نظر من اشکالی نداره. یکسری مسائل هم بخاطر نزدیک نبودن به فرهنگ انتشاری ما تغییر کرده که خیلی کم هستن و باز فرد کتابخون متوجه اونها میشه و میدونسته چه اتفاقی افتاده. کتاب یک شاهکاره و از نظر لغات و تعداد صفحات اونقدرا تفاوتی نداره و این مو درست کردن و زیر سوال بردن زحمات خیلی از افراد و علاقهمندانه.
اگر فکر می کنید مهدی فقط یک اسم تصادفی برای یک منجی بوده و با تبدیلش به هر منجی دیگری داستان تغییری نمی کند و این اسم ها هیچ بار اضافی در متن ندارند باز هم مترجم حق تغییر در انتخاب نویسنده را ندارد. در باره کلمه تلماسه هم تاکید کردم این نظر شخصی و سلیقه است و نه دلیلی بر اشتباه بودن. اما درباره تغییر این نام ها که کل داستان را تغییر می دهد طبیعتا با نظرتان موافق نیستم
با احترام به جناب ناظمی
من دقت شما در متعهد بودن به متن اصلی نویسنده را ستایش میکنم، ولی این انتقاد شما را شبیه غر زدن میبینم. ( قصد بی احترامی ندارم. )
اگر شما خواندن این کتاب را پیشنهاد نمیکنید، پس قصد دارید لذت خواندن این شاهکار را از مردم ایران بگیرید! میدانم؛ شما میخواهید با ایراد گرفتن از معادل سازی ها، در واقع به کل سیستم سانسور گیر بدهید. ایراد شما به واژه تلماسه رو قبول دارم و خودم به شخصه تلماسه را میپسندم ولی آیا این مشکل واقعا انقدر جدیه؟ یا واژه ملغمه که خودم هنگامی که خواندم درک نکردم ولی باز هم ملانژ هم اگر میخواندم درک نمیکردم، هرچند ملانژ را ترجیح میدم ولی باز هم اصلا مهمه ملانژ یا ملغمه؟ البته واژه مهدی رو خیلی با شما موافقم ولی باز هم سوال اصلیم را تکرار میکنم، آیا شما میخواهید لذت این شاهکار را از مردم ایران بگیرید؟!
به همین دلیل است که میگویم انتقاد شما شبیه غر زدن است! چون راه دیگری نیست. به نظر بنده بهتر است به جای ایراد گرفتن به شرایط، واژه ها یا جملات تغییر یافته را معرفی کنیم و خیلی راحت از چیز هایی مثل تلماسه یا ملغمه بگذریم… مانند کاری که خود کتاب سرای تندیس در کانال خود کرد! من به شخصه هیچ مانعی نمیبینم که ترجمه این کتاب را بخوانم زیرا ایرادات شما را یا جزئی میبینم یا اجتنابناپذیر…
با تشکر از شما
همان طور که در متن اشاره کردم، بخشی از داستان سلیقه است. در مورد نام تلماسه همان طور که تاکید کرده بودم نظر شخصی منه و هیچ ایراد رسمی ندارم. در مورد واژه ملغما هم با وجودی که ایرادم جدی تر هست اما باز هم سلیقه است. ایراد من که دیگر سلیقه نیست، بخشی است که مترجم و ناشر دست به تغییر متن و محتوا می زنند تا مجوز بگیرند. تغییر نام مهدی یا تغییر نام دین دیگر سلیقه نیست و عوض کردن بار نهایی مفهومی است که این کلمات برای نویسنده داشته است.
تازه رمان رو با ترجمه فارسی تموم کردم البته جلد اول به نظرم ترجمه خوبی بود اگر مطالعه قبلی در ادبیات علمی تخیلی تاریخ و فلسفه داشته باشی رمان خیل روان و جذابه کتاب فوق العاده است فقط من احساس می کنم نویسنده اصلی خیلی رمان رو خلاصه کرده انگار میخواسته یک رمان پر تفصیل مثل افسانه آتش و یخ باشه اما به دلایلی رمان رو بشدت خلاصه کرده کاش نویسنده داستان رو مفصل تر مینوشت منظورم میشد داستان رو با تفصیل همه شخصیتها از هر طرف قهرمانان و ضد قهرمانان و فضای دنیای اثر بنویسد یک رمان رو به شش یا هفت رمان بدل کنه معلومه نویسنده انقدر تحقیق و بررسی دقیق کرده که توی جای جای رمان کدهای بسیاری از این داستان بزرگ هست اما بدلایلی رمان رو بشدت خلاصه کرده بعد هم تفصیلش نکرده البته رمان جلدهای بعدی هم داره اما فقط دو جلدش داستان پل و زمانه اش است که بسیار مختصره البته همین مختصر اثر بسیار بزرگیه اما کاش!!!
سلام عرض میکنم خدمت دوستان.من فردی نسبتا کتاب خونم و در حال حاضر سه کتاب ترجمه شده ی تلماسه رو خریدم و جلد اولشو خوندم.اقای ناظمی بنظرم بی انصافیه که بگین این کتابو توصیه نمی کنم بخونین ببینین من توان خوندن کتاب با زبان اصلیشو ندارم مثل ۹۹٪ مردم بخاطر همین این شاهکارو با ترجمه فارسی خوندم و بسیار لذت بردم .البته حالا که این نقد هارو میبینم فکر میکنم که بله خوندن کتاب با ترجمه اصلی و بدون سانسور لذتی دوچندان رو خواهد داشت ولی بازم چون ما تو ایران زندگی میکنیم نمیشه که حرف حقو سر جاش بشونیم پس یا باید کلا کتابای این مدلی نخونیم که واسه اون بالایی ها هیچ اهمیتی نداره و ما بازنده ایم یا باید چشممونو رو این تغییرات ببندیم و اثار رو بخونیم هرچند نسبت به زبان اصلی لذت کمتری داره. ما انتخاب دیگه ای نداریم ولی خیلی پیشنهاد خوبیه که اون دسته از افراد آگاه در رابطه با سانسور ها به ما کتاب خونا آگاهی بدن تا از شدت این سانسور ها کاسته بشه.واقعا ممنون که وقت میزارین