داستان دانستنیها

به بهانه آنچه این روزها در دنیای مطبوعات ایران می گذرد

«دانستنیها» در تاریخ معاصر ایران و در تاریخ معاصر روزنامه‌نگاری در ایران به مرتبه‌ای بالاتر از یک دوهفته‌نامه دانش‌ عمومی و علمی دست پیدا کرده است.

در دورانی که ایران روزگار دشوار ناآرامی پس از انقلاب و آغازین روزهای جنگی طولانی را سپری می‌کرد،  دکتر علی بهزادی و دخترش فرانه بهزادی انتشار دو هفته نامه‌ای دایره‌المعارفی را با مخاطب قرار دادن نوجوانان آغاز کردند که به پدیده‌ای بی‌نظیر در تاریخ مطبوعات ایران بدل شد. بعد از چند شماره فرانه بهزادی مسئولیت این مجله را به طور کامل بر عهده گرفت تا کاری کند کارستان.

سال ۱۳۵۸ شاید کمتر کسی به انتشار مجله‌ای علمی و عمومی می‌اندیشید و در ایامی که نه خبری از اینترنت و رایانه بود و حتی پدیده ای به نام ماشین فاکس هنوز دست آوردی برای آینده به شمار می‌رفت، در آوردن مجله‌ای با موضوع علم و شگفتی‌های علم و همچنین حاشیه آن و موضوعاتی که فرهنگ عامه را به تسخیر خود در می‌آورند، کاری بود که اگر آن را ماموریتی غیر ممکن بنامیم خطا نکرده‌ایم.

جلد شماره یک دانستنیها

محتوای مجله باید عمدتا بر اساس کتب و منابع آرشیوی تهیه می شد و رسیدن نسخه به روز مجلات خارجی که به عنوان منبع می توانست مورد استفاده قرار گیرد، با تاخیر زمانی فراوانی همراه بود.

با این وجود دانستنیها به یکی از اقلام سبد فرهنگی مردم بدل شد.

مجموعه ای از مطالب متنوع در حوزه های جذاب از علم گرفته تا فناوری و شگفتی‌های جهان هر دو هفته یک بار مجموعه ای خواندنی و دیدنی را در اختیار مخاطبی قرار می داد که در آن سال ها منابع اطلاعتی‌اش به دو شبکه تلویزیونی که هر کدام چند ساعت در روز برنامه پخش می کردند محدود می‌شد.

دانستنیها در آن زمان، نقش اینترنت و تلگرام و فیس بوک و توییتر و بسیاری از شبکه های اجتماعی و اطلاعات عمومی این روزها را بازی می کرد. این مجموعه برای ادامه کارش نه‌تنها به ترجمه متکی بود که گزارش های میدانی نیز به خصوص در زمینه محیط زیست تولید می‌کرد.

سرمقاله شماره یک دانستنیها

به گفته فرانه بهزادی در آبان سال ۱۳۵۹ بود که مجله دانستنیها با انتشار مقاله‌ای در زمینه هواپیماهای جنگی نایاب شد و اندکی بعد تیراژ آن به ۱۸۰ هزار نسخه رسید.

اندکی در این عدد تامل کنید. ۱۸۰ هزار نسخه مجله علمی و دانش عمومی، در سال های جنگ و در سال‌هایی که جمعیت ایران حدود ۳۸ میلیون نفر بود.

با این وجود دانستنیها نیز مانند هر کار فرهنگی دیگری با چالش های فراوان روبرو بود. افزایش قیمت کاغذ، تغییر مدل اقتصادی نشریات و همچنین افزایش نشریات و انتخاب‌های دیگر که برای مردم به وجود آمد این مجله را با مشکل مواجه کرد. خانواده بهزادی هرچه می توانستند از سرمایه خانوادگی خرج آن کردند و در نهایت در اواخر دهه ۷۰ انتشار آن متوقف شد. پس از آن یک دوره کوتاه با هدف حفظ امتیاز آن و با محتوای سیاسی و اجتماعی این مجله منتشر شد که همان هم مشکلاتی را برای مدیر مسئوول این مجله ایجاد کرد و در نهایت کار مجله عملا تمام شد.

 

اندکی داستان شخصی

با تغییر ریاست سازمان صدا و سیما و انتقال مدیریت از علی لاریجانی به عزت الله ضرغامی، مشخص بود که به زودی مدیریت موسسه جام جم نیز تغییر خواهد کرد. انتظامی از مدیریت جام جم به موسسه همشهری رفت و به همراه او بخش بزرگی از نیروهای کلیدی جام جم نیز عازم همشهری شدند. چیزی که به شوخی در آن زمان موج مهاجرت بزرگ می نامیدیم.

آقای قنواتی و به گمانم آقای پروین مسئولیت بخش مجلات همشهری را بر عهده گرفتند تا مجموعه ای از مجلات به روز و استاندارد را در موضوعات مختلف ایجاد کنند.

من در آن سال ها که ضمیمه کاشف روزنامه جام جم تعطیل شده بود به طور مستمر – و آزاردهنده‌ای برای مدیرانم -پیگیر راه اندازی دوباره این ضمیمه بودم. وقتی فضای فعالی که همکاران سابقم در همشهری ایجاد کرده بودند را دیدم وقت ملاقاتی گذاشتم و به دیدن آقای پروین رفتم و با او درباره تاسیس مجله علم و فناوری در مجموعه مجلات همشهری صحبت کردم.

سرفصل های این ایده و ضرورت هایش را شرح دادم و سعی کردم علاقه او را به این موضوع و نیازی که جامعه به چنین مجله ای دارد جلب کنم. مدل پیشنهادی من مجله فوکوس بی بی سی و دیسکاور بودند.

آقای پروین ضمن ابراز علاقه در آن جلسه گفت: «ببین می توانی ارتباطی ایجاد کنی و بتوانیم امتیاز دانستنیها را تهیه کنیم؟» برداشت من این است که این موضوعی بود که در آن زمان در حال بحث بود و این گفتگو نقشی در این تصمیم نداشت. اما ایده اینکه دانستنیها دوباره منتشر شود برای من این قدر جذاب بود که بر جمع گریزی‌ام غلبه کنم و از کانال های مختلف سعی کنم ارتباطی با خانم بهزادی ایجاد کنم. من شکست خوردم.

عدم موفقیت من و یکی دوبار پیگیری ناموفق موضوع مجله باعث شد تا من تلاشم را برای فشار بر مجموعه جام جم متمرکز کنم. تلاشی که در نهایت منجر به ضمیمه سیب شد که البته هیچ وقت نتوانستم آن را به آن چیزی که می خواستم برسانم.

این داستان گذشت تا اینکه در سال ۱۳۸۷ مصطفی اشعری با من تماس گرفت و دعوت کرد تا به دفتر مجلات همشهری در خیابان کریم خان بروم تا درباره مجله تازه ای که قرار است در بیایید مشورت کنیم.

اولین باری بود که مصطفی اشعری را می دیدم. مدتی طولانی درباره اینکه اگر قرار باشد مجله ای علمی و فناوری در مجموعه مجلات همشهری منتشر شود چطور باید باشد بحث کردیم و من هم مفصل تر پیشنهادهایی را که قبل تر به آقای پروین گفته بودم را برایش توضیح دادم. این جلسات هم اندیشی مختص به من نبود و مصطفی اشعری سعی می کرد با هر کسی که سابقه ای در این زمینه دارد مشورت کند.

پس از چند جلسه قرار شد من در حد توانم در کمک به سوژه‌ها و تولید محتوا به این مجله که قرار بود با نام مجله علم و فناوری منتشر شود کمک کنم. انتشار شماره نخست چندین و چند بار به تاخیر افتاد تا اینکه سرانجام شماره نخست پس از چند باری تغییر محتوا و متن ( به دلیل تاخیر) منتشر شد.

اولین جلسه بعد از انتشار این شماره بود که وقتی به دفتر رفتم، مصطفی اشعری با همان لحن خونسرد و آرامش گفت که راستی از شماره بعد به نام دانستنیها منتشر می شویم.

فکر کنم تنها چیزی که از دهنم بیرون آمد این بود که «جان؟»

مصطفی گفت: «آره. بالاخره با خانم بهزادی قرارداد بستیم و امتیاز دانستنیها را خریدیم.»

بدین ترتیب خبر احیای دانستنیها به من رسید و عجب خبر هیجان انگیزی بود.

بدین ترتیب ما شروع روی کار بر شماره های نخست دانستنیهای تازه کردیم. یک بار دیگر دانستنیها در شرایط بحران به میان جامعه می آمد.

بخشی از زمانی که ما برای نهایی کردن همشهری علم و فناوری و شماره های نخست دانستنیها سپری کردیم، روزهای پرآشوب خرداد ۸۸ و بعد از آن بود. یادم هست در یکی از این جلسه‌ها، ما درحالی داشتیم روی دیوارهای شیشه ای اتاق طرح سوژه های شماره بعد را می نوشتیم که از پایین ساختمان و زیر پل کریمخان صدای گارد ضد شورش و کوبیدن باتوم بر سپر می‌آمد.

یادم هست به پژمان که کنارم نشسته بود گفتم فکر می کنی الان باید اینجا باشیم؟ البته که جای دیگر کاری از دستم بر نمی‌آمد.

پوست اندازی دانستنیها

پس از چندین شماره سیامک رحمانی به مجموعه ملحق شد و به جای مصطفی اشعری کار را بر عهده گرفت اگر اشتباه نکنم این زمانی بود که بخش بزرگی از کارها بر عهده مهدی صارمی فر بود و مجله همزمان نه تنها بر بخش علمی خود تمرکز می کرد که بر بخش سرگرمی خود نیز و جذب مخاطب بیشتر برنامه ریزی می کرد.

بعد از تغییرات در شهرداری سیامک رحمانی از مجله کنار رفت و محمد جباری که پیش تر معاون سردبیر همشهری جوان بود سردبیری را برعهده گرفت. او و تیم تحریریه همراهش که جمعی از بهترین روزنامه نگاران ایرانی در حوزه علم هستند تا همین چند روز پیش مسئولیت انتشار یکی از خواندنی ترین مجلات دوره معاصر ایران را بر عهده داشتند.

 

فروش به ثمن بخس

اگر اخبار روز را دنبال می کنید حتما در جریان تغییراتی هستید که در موسسه همشهری رخ داده است.

مدیر موسسه مطبوعاتی همشهری آقای مرتضی حاجی به بهانه زیان ده بودن مجلات همشهری این مجموعه را به طور فله‌ای و یکجا به آقای علیرضا رزاقی بهار واگذار کرده است.

واقعا آیا فضای رسانه ای ایران به حدی به قحط الرجال رسیده است که کسی جز آقای مرتضی حاجی نمی تواند مدیریت مجموعه همشهری را بر عهده گیرد؟ و آیا واقعا در فضای مطبوعاتی ایران هیچ مدیری نیست که بیش از آقای رزاقی سابقه  و توان انتشار مجلات داشته باشد؟ در این صورت بهتر نیست کل رسانه های زیر مجموعه را تعطیل کنیم؟

بر اساس این توافق که گویا با وساطت آقای مهران کرمی مدیر مسئول روزنامه همشهری اتفاق افتاده است، مدیریت و سردبیری مجلات همشهری از جمله دانستنیها، سرزمین من، ۲۴، داستان، جوان، و … به طور یکجا به ایشان سپرده شده است.

به عبارت دیگر موسسه همشهری به بهانه زیان ده بودن فعالیت مجلات گروه همشهری آن‌ها را به شکل فله ای و یکجا و به مدت سه سال به آقای رزاقی سپرده است.

آقای رزاقی جوان ۳۲ ساله ای است که بر اساس مصاحبه وی با خبرگزاری مهر دانشجوی دوره دکترای علوم سیاسی است (خدا را شکر که در مملکتی هستیم که همه به سادگی می توانند همزمان با فعالیت اقتصادی تمام وقتی که امکان پرداخت چک تضمین دو میلیارد تومانی به همشهری را برای ایشان فراهم می آورد در مقطع دکتری هم درس بخوانند و تحقیق کنند. و همزمان در سال ۹۲ عضو هیات مدیره شرکت تعاونی پوشاک فعالان ماندگار آسیا بوده و از طرفی ﮔﺮوه ﻓﺮوﺷﮕﺎه‌ﻫﺎى زﻧﺠﻴﺮه‌اى ﭘﻮﺷﺎک «ﻓﺮﻧﺪز» را نیز به‌صورت خانوادگی در مشهد اداره کنند.)

ایشان در شرح سابقه مطبوعاتی خود گفته اند: «۱۲ سال سابقه روزنامه‌نگاری دارم. در روزنامه فرهیختگان و مجله سروش (صدا و سیما) کار کرده‌ام و به‌صورت حق‌التحریر هم با برخی روزنامه‌ها همکاری داشته‌ام. مدیرمسئول یک روزنامه محلی به نام «بارثاوا» هستم که رویکردش فرهنگی و هنری است و در مشهد منتشر می‌شود. سرمایه‌گذار نشریه رهاورد مدیریت هم هستم»

من نمی دانم آیا چنین کارنامه ای برای استخدام رسمی یک خبرنگار تازه کار هم کافی است یا نه. من افراد بسیاری را می شناسم که سابقه فعالیت آن ها بسیار بیش از این است و لی بسیاری  از تحریریه های ایران حاضر به پذیرش  آن‌ها نیستند.

ایشان اکنون سردبیری همزمان مجلاتی تخصصی در حوزه های مختلف از ادبیات و سینما تا علم گرفته تا حوادث و خانواده و کودک را بر عهده گرفته اند.

شاید در هر فضایی که اندکی بویی از تعقل برده باشد اینکه کسی حاضر شود چنین قراردادی را امضا و خود را به عنوان سردبیر هشت نشریه تخصصی به طور همزمان معرفی کند، دلیل کافی برای احراز عدم صلاحیت او به شمار می رود.

سردبیر تعریف مشخصی دارد که دوستان ما نمی توانند یک شبه و بر اساس مبلغ چکی که دریافت می کنند آن را بازتعریف نمایند و امضای این قرارداد نشان از آن دارد که نه کارفرما و نه پیمانکار خبری از تعاریف اولیه ندارند.

این اتفاق فاجعه است. نه به این دلیل که مدیریت یک مجموعه رسانه ای تغییر کرده است که این اتفاق امری بدیهی است؛ اما نحوه این تغییر و واگذاری فله‌ای و  نگاه محصول پندارانه ای که به محتوای فرهنگی دارد دردناک است و حاصل این اتفاق فاجعه ای بزرگتر را برای جریان اطلاعات در کشور ما به وجود می‌آورد.

کسانی که موافق این تغییر بوده اند دلایلی را برای این اتفاق مطرح کرده اند. بیایید به برخی از آن‌ها نگاه کنیم.

نقدها

دلیل اصلی که در باره این واگذاری بیان شده است مساله زیان ده بودن مجلات همشهری است. بر اساس ادعای رسمی ساختار مجلات همشهری دارای تراز منفی مالی است.

این حرف می تواند درست باشد. در شرایط موجود اقتصادی فضای فرهنگی و کار فرهنگی بیش از بسیاری از بخش های دیگر آسیب پذیر است. مدیران همشهری لابد گمان کرده‌اند که با واگذاری فله ای این مجلات مشکل مالی را حل خواهند کرد.

اما اندکی از نزدیک تر به این داستان نگاه کنید.

به ساختار روزنامه همشهری و مجلات همشهری نگاه کنید. بیایید ببینیم کدام یک از این دو ساختار دارای بیشترین ضرردهی هستند. تحریریه و ساختار جنبی و اداری روزنامه همشهری که یکی از وسیع ترین و پر نیرو ترین ساختارها را به خود اختصاص داده است، بخش عمده ای از زیان مالی موسسه را به خود اختصاص داده است.

به یاد داشته باشید در حالی که ده ها روزنامه مشابه همشهری وجود دارند برای برخی از مجلات همشهری جایگزین هم سطحی وجود ندارد. به عبارتی اگر مخاطب می تواند محتوای درج شده در روزنامه همشهری را از طریق سایر رسانه ها به دست آورد امکان به دست آوردن محتوای مجلات را از سوی رقبای دیگر ندارد. بدین ترتیب با فرض اینکه زیان ده بودن به معنی تعطیلی است و با فرض اینکه به دلیل غیبت مدیران رسانه ای هیچ راه حل دیگری برای حل مشکل مالی وجود نداشته است،  شاید راهکار بهتر و منطقی تر واگذار کردن یا تعطیل کردن روزنامه همشهری بود.

اما طبیعی است که بر خلاف ادعاهای مدیران این مجموعه داشتن یک روزنامه حتما در شرایط بزنگاه سیاسی برای آن ها کار آمد است.

به سراغ مجلات برویم.

ساختار مجلات همشهری اگرچه به نظر ساختاری عظیم می‌آید که یک ساختمان بزرگ در نزدیکی پل پارک وی را به خود اختصاص داده است؛ اما از بین آن همه کارمند و حقوق بگیر تنها نیمی از یک طبقه به تحریریه همه مجله‌ها اختصاص دارد. طبیعتا چنین ساختاری زیان ده  است. راه حل های بدیهی برای کاهش هزینه ها و بهینه سازی وجود دارد. برای مثال تغییر الگوی توزیع مجلات با هدف گذاری رساندن آن به شهرستان ها که کمتر در جریان جایگزین ها‌ی الکترونیکی هستند، تغییر در ساختار آگهی های مجلات که بتواند از ظرفیت عظیم آگهی آن ها به طور منطقی و بهینه ای استفاده کند. فروش ساختمان در یکی از مناطق گران تهران و انتقال تحریریه به ساختمانی کوچک و ارزان تر و از همه مهم تر حذف بخش های زائدی که زیر مجموعه موسسه مجلات همشهری در حال هدر دادن پول هستند.

چند لایه انتظامات، چندین لایه مدیران، معاون مدیر، منشی های فراوان، انبوهی از افراد در بخش نظارت محتوایی، اداری مالی و امثال آن که عملا نقش چندانی در تولید مجلات ندارند و تنها بار اضافی بر آن وارد می کنند.

طبیعی است که اصلاح این ساختار برای مدیر مجموعه ممکن است سخت باشد اما اگر هدف در کنار سودآوری مالی توجه به مخاطب باشد حتما داروی قابل هضم تری از انهدام تحریریه است.

متاسفانه اراده ای برای چنین ساختاری وجود ندارد.

به شهادت برخی از همکاران مجموعه یکی از مدیران همین بخش های جنبی که در شرایط عادی باید مرجع معتبری برای تلاش برای اصلاح این وضع می بود، به تعدادی از همکاران مجلات که گله می کردند چرا زودتر به آن ها درباره این تغییر خبر داده نشده است گفته است که تمدید چند ماهه قرار داد آنها – که با نام تلاش برای رسیدن به طرح های سودآور اتفاق افتاده است – در اصل فرصتی بوده که اعضای تحریریه بررسی کنند که کار در سرویس اسنپ بهتر است یا تپسی.

برای هزارمین بار باید فریاد بزنیم که به همه آنچه اعتقاد دارید و البته در برخی از موارد به همه آن چه اعتقفاد ندارید قسم مشکلاتی که ما در حوزه رسانه با آن مواجهیم، اتفاق هایی یگانه و بی سابقه نیستند. مردمان در سراسر جهان با این چالش ها روبرو شده و برای آن راه حل هایی پیدا کرده اند. بد نیست پیش از آنکه داس به دست بگیریم و ریشه چیزهایی را که نمی شناسیم بزنیم کمی فکر کنیم.

واقعا آیا فضای رسانه ای ایران به حدی به قحط الرجال رسیده است که کسی جز آقای مرتضی حاجی نمی تواند مدیریت مجموعه همشهری را بر عهده گیرد؟ و آیا واقعا در فضای مطبوعاتی ایران هیچ مدیری نیست که بیش از آقای رزاقی سابقه  و توان انتشار مجلات داشته باشد؟ در این صورت بهتر نیست کل رسانه های زیر مجموعه را تعطیل کنیم؟

اگرچه بهانه رسمی زیان ده بودن مجلات همشهری است اما این واگذاری دردی از زیان ده بودن موسسه همشهری درمان نمی‌کند. مشکل بزرگ زیان ده بودن مدیریت ادرای پیچیده و نا کار آمدی است که عمدتا هم در فضای روزنامه همشهری و ساختارهای بی ربط جنبی جریان دارد و برای اصلاح آن ها هم نیاز به چنین اقدامی نیست. هزار و یک راه نرفته وجود دارد که می تواند مجله ای را به وضع  پایداری برساند.

شهرداری را چه کار با فرهنگ؟

یکی از ایرادهایی که فراتر از این تغییر به ساختار مجلات همشهری گرفته می شد و در دنیایی دیگر شاید قابل دفاع بود این مساله است که چرا باید شهرداری تهران، که ارگانی محلی و شهری است مجلات فرهنگی با مخاطب هدف سراسری تولید کند.

این داستان تازه ای نیست زمانی که روزنامه همشهری به جایگاهی قابل اعتماد میان مردم رسیده بود، مخالفان سیاسی این نشریه معتقد بودند شهرداری تهران نباید روزنامه ملی داشته باشد و باید روزنامه به تهران محدود شود.

آخرین روز تحریریه دانستنیها – عکس سمانه رحیمی

در جریان انتخاب شهردار تهران پس از پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات شورای شهر، آقای نجفی در تشریح برنامه های خود برای شهرداری از جمله به بی ربط بودن مجموعه همشهری اشاره کرد و اینکه چرا باید همشهری کار بنگاه فرهنگی را کرده و روزنامه و مجله دربیاورد. (البته سوال مهم تر این بود که سابقه مسولیت ایشان چه ربطی به مدیریت شهری دارد.)

البته در آن زمان ایشان فراموش کرده بودند که روزنامه همشهری در زمان مدیریت آقای کرباسچی همکار ایشان در حزب کارگزاران سازندگی تاسیس شد و اتفاقا یکی از رسانه های بازیگر فعال در جریان انتخابات سال ۱۳۷۶ بود.

بعد ها این استدلال را دیگر اعضای شورای شهر نیز تکرار کردند از جمله نقل قولی از یکی از اعضای نزدیک تر به فرهنگ شورای شهر شنیده شد که معتقد بود انتشار مجله ای مانند سرزمین من از سوی شهرداری تهران معنی ندارد و اگر قرار به ادامه انتشار این نشریه باشد باید فقط به حوزه گردشگری و طبیعت تهران بپردازد.

این نقد تا زمانی پا برجا است که نشریات تنها با اتکا به یارانه های شهرداری بتوانند به حیات خود ادامه دهند. به عبارت دیگر اگر این نشریات بتوانند در مسیر کاهش وابستگی مالی خود گام بردارند هیچ استدلالی نمی تواند توضیح دهنده این باشد که چرا مجله ای که در تهران و با صاحب امتیازی شهرداری تهران منتشر می شود، نباید به مسایل ایران بپردازد و از سوی دیگر  مخاطبی ملی برای خود در نظر بگیرد.

اما حتی با فرض اینکه این مجلات به طور دائم و همیشگی وابسته به یارانه شهرداری تهران باقی بمانند باز هم این استدلال هیچ پشتوانه اخلاقی ندارد.

توجه کنید که استدلال پشت این نقد این است که شهرداری تهران از راه مالیات و عوارضی که از شهروندان می گیرد هزینه ساختاری به نام مجلات همشهری  می کند که این مجلات به مخاطبی در سراسر ایران خدمات ارایه می دهند.

این خدمات از جنس خدمات فرهنگی با کیفیتی بالاتر از متوسط  خدمات فرهنگی رسانه ای در جامعه است. تولید چنین محصولاتی با چنین کیفیتی از عهده بخش خصوصی به تنهایی و نهادهای استانی خارج است (مگر اینکه سازمان های ثروتمندی مانند آستان قدس رضوی بخواهد دست به چنین فعالیتی بزنند)

اما چرا این استدلال قابل دفاع نیست؟

جواب ساده است. تهران شهری معمولی نیست.

تهران بر اساس نتایج آمار سال ۱۳۹۵ جمعیت ساکنی در حدود ۱۳ میلیون و ۲۶۰ هزار نفر را در خود جای داده است. این جمعیت در طول روز افزایش می یابد. در حالیکه چگالی جمعیتی ایران به طور متوسط ۴۶ نفر در هر کیلومتر مربع است در تهران این عدد به طور متوسط نزدیک به هزار نفر در هر کیلومتر مربع می رسد.

در همین حال تهران همزمان که پایتخت سیاسی کشور به شمار می رود پایتخت فرهنگی، علمی و پژوهشی، اقتصادی و تجاری کشور نیز هست.

از زمانی که تهران به پایتخت بدل شد، جریان یک طرفه ای از سرمایه گذاری ها و سراریز کردن منابع به سوی تهران جریان داشته است.

تهران بخش عمده ای از سرمایه های کشور را که باید در نقاط مختلف پخش می شد در خود جای داده است و با چنین تمرکزی موجی از مهاجرت را به سوی خود ایجاد کرده و شهر را به ابر شهری آشوبناک بدل کرده است. همین مهاجرت باعث شده است تهران بافتی چند فرهنگی داشته باشد و به عبارتی مخاطبی که در تهران است عملا مخاطبی از چهارگوشه ایران است.

سال های طولانی و بسیار طولانی است که مردم و بسیاری از کسانی که دستی در مدیریت دارند و حتی مقام های سیاسی از توجه بیش از اندازه به تهران و انباشته شدن سرمایه های مادی و معنوی در تهران فریاد بر آورده اند  و بسیاری با دلیل و برخی بدون ادله کافی بر سر این موضوع به توافق رسیده اند که تهران به هزینه دیگر شهرها و مناطق کشور رشدی نامتوازن را تجربه کرده است.

به عبارتی تهران امروز حاصل سرمایه‌هایی است که چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی و از جمله از نظر فرهنگی باید در سراسر کشور توزیع می شد. حال اگر شهرداری تهران با دادن سوبسیدی اندک (در مقایسه با خرج های بی حساب و کتابی که این نهاد انجام می دهد) به هشت نشریه با توزیع ملی بخش بسیار ناچیزی از دِین خود را در قالب فرهنگی به جامعه برگرداند، تبدیل به فاجعه می شود؟

باردیگر در مورد این قرار داد خاص این مساله نه حل شده است و نه اصلاح و تنها انتشار این مجله‌ها به جایی دیگر واگذار شده است.

 

البته نقد دوم دیگری نیز وجود دارد که این مجموعه در نهایت در بزنگاه انتخابات تبدیل به ابزار تبلیغاتی می شود تا بر آرای مردم اثر بگذارد.

این نقد درستی است اما باید در نظر داشت که اولا این استفاده فصلی است. مهم ترین بازوی آن روزنامه همشهری است و نه گروه مجلات و با فرض درست بودن واگذاری آن تحت قرار داد موجود که کارپرداز را موظف به رعایت اصول موسسه همشهری کرده است مشکلی از این داستان حل نمی‌کند.

 

فساد در ساختار  مالی مجلات

یکی دیگر از نقدها به گروه مجلات همشهری این بوده است که به گفته برخی از ناظران – عمدتا خارج از مجموعه – به دلیل وابسته بودن این مجموعه به درگاه یارانه ها و شفاف نبودن حساب و کتاب های مالی و اینکه هر مجله عملا در قالب قراردادهایی با سردبیر اداره می شوند و افراد تحریریه قرار داد مستقیم با موسسه ندارند – و به همین دلیل هم به همین سادگی آنها را به تپسی و اسنپ حواله می دهند – جریان مالی این ساختار مشخص نیست و فرصت سواستفاده مالی فراهم می آورد.

به طور مشخص اتهامی علیه برخی از سردبیران این است که آن ها بخش بزرگی از مبلغ قرار داد را برای خود برمی دارند و مقدار اندک را در تحریریه توزیع می کنند.

فرض کنیم که این ادعا درست باشد. راه حل ساده ای برای آن وجود دارد. به جای نابود کردن مجلات و به حراج گذاشتن آن ها سردبیری که خطا کرده است را برکنار کنید، بودجه هر مجله را به طور شفاف به تحریریه آن اعلام کنید تا آن‌ها بدانند چقدر بودجه در اختیار سردبیر است.

به قول دوستان که در آستانه انتخابات فریاد شفافیت اقتصادی و کمالی سر می دهند کمی شفاف باشید. مشکل حل می شود.

 

ویرانی به نام اصلاح

این اتفاق ضربه مهلکی به روند فرهنگی کشور ما می زند. اخراج یک باره تحریریه بزرگ مجلات، ارجاع دادن آن به رانندگی تاکسی و واگذار کردن کار به فردی بی سابقه و بی صلاحیت، نه فقط خطا است که دردناک است. مجموعه مجلات همهشری در این دنیای آشفته ما و در این شرایط دشوار اقتصادی و سیاسی و اجتماعی موتوری برای حرکت لاک پشت وار فرهنگی در کشور بودند. از سرزمین من گرفته که ما را با خود به گوشه و کنار سرزمینمان می برد تا داستان که نسل تازه ای را با داستان خوانی مرتب آشتی داد و تا دانستنیها و ۲۴ و دیگران.

بله من هم مانند بسیاری از همکارانم با بسیاری از محتوای برخی از نشریات و حتی سیاست های برخی از این خانواده مخالف بوده و هستم و به آنها ایراد اساسی دارم. حتی مجله دانستنیها که – به همان دلایلی که بالا ذکر کردم بخشی از تاریخ شخصی من است – در بخش هایی به نظرم مسیرش دقیق نبوده است و حداقل با سلیقه من ناسازگاری داشته است.

اما این به معنی انکار نقش بزرگ تر آنها و خلایی را که پر کرده بودند نیست.

راه های بسیاری برای اصلاح این روند وجود داشت از بهینه سازی ساختار گرفته تا کاهش دوره انتشار تا حذف احتمالی یکی  دو نشریه که دارای نمونه مشابه با کیفیت بودند.

اما آنچه اتفاق افتاده است شبیه سوزاندن زمینی است که در این مدت با سلیقه ها و دیدگاه های مختلف آبیاری شده است.

از همه این ها دردناک تر اینکه این اتفاق در زمانه ای می افتد که شورای شهری به نام اصلاح طلبی در کار قرار دارد.

البته که اصلاح طلبی را افراد تعریف نمی‌کنند. البته که استفاده از این نام برای رسیدن به قدرت و سپس کردن آنچه دیگران می کرده اند؛ اما با وقاحت بیشتر به معنی اصلاح طلبی که ما می شناسیم و به آن اعتقاد داریم نیست. زمان طولانی هم هست که همه ما می دانیم در بین آنها که این نام را بر خود گذاشته اند اگر از چند نفر انگشت شمار که بگذریم کسی حتی دیگر به خود زحمت نمی دهد که تبادر به این صفت کند. اما انتظار غریبی هم نیست که از کسانی که حداقل در شعارهایشان از دخالت های غیر حرفه ای در نشریات و رسانه ها فریادشان به عرش رسیده است و خود را قربانی این اتفاق ها می دانند و همین طور کسانی که دادشان در هنگام انتخابات از قرار داشتن مدیران بی ربط در مقام های بی ربط بلند است، این قدر زود سخنان خود را  فراموش کنند و حتی اگر جز به خود به چیز دیگری نمی اندیشند از یاد ببرندکه روز انتخابات بعدی چه زود فرا می رسد.

باید حرف های آقای شکوری راد در مجلس ششم را به دوستانی که به نام اصلاح طلبی در شورای شهر و مدیریت موسسه همشهری نشسته اند یادآور شویم که «قرار ما این نبود»

 

این پایان نیست

شاید برخی سوال کنند در شرایط سیاسی و اقتصادی و روانی پیچیده امروز که مردم از فشارهای مختلف به ستوه آمده اند اصلا وجود داشتن مجله ای مانند دانستنیها و دیگران آیا این قدر مهم هست که درباره اش حرف بزنیم ما نگران تحریم و جنگ و گرانی و کمبود دارو هستیم و شما نگران مجله؟

جواب این است که بله. اتفاقا در این شرایط است که چنین نشریاتی اگر کار خود را درست انجام دهند مهم تر از زمان آرامش هستند.

در مقدمه این نوشته به دو دوره آغاز انتشار سری قدیم و جدید دانستنیها اشاره کردم که چطور در میانه جنگ و نا آرامی های سال ۱۳۸۸ مجله حداقل برای تعدادی از مخاطبان به ابزاری بدل شد تا فرصتی پیدا کنند و چند دقیقه از روزهای پر استرس خود را به دنیای بیرون از چشم  انداز هراس انگیز امروز معطوف کنند.

من مانند بسیاری از مردم و مخاطبان رسانه در ایران از این اتفاق متاسفم و متاسف تر از اینکه دستم کوتاه تر از آن است که دردی را دوا کند.

به همکارانم در تحریریه مجلات همشهری خسته نباشید می گویم  و برای همکارانم همت و بختی بلند آرزو می کنم.

این پایان داستان ما و شما نیست. ما چاره ای جز این نداریم که امیدوار باشیم روزگاری خردمندی به کشور باز می گردد.

تا آن زمان نه تنها امیدوار می مانیم که هرکاری از دستمان بر می آید را با توانی که در اختیار داریم انجام می دهیم؛ برای ایران.

 

دیدگاه‌ها

  1. سلام.
    من از مخاطبین دانستنیها بودم.
    چه خوب گفتید که مجله حداقل برای تعدادی از مخاطبان به ابزاری بدل میشود تا فرصتی پیدا کنند و چند دقیقه از روزهای پر استرس خود را به دنیای بیرون از چشم انداز هراس انگیز امروز معطوف کنند…
    واقعا همین طوره.. چون این وضعیت پر استرش و پر آشوب سالهاست که وجود داره..
    ” ما چاره ای جز این نداریم که امیدوار باشیم روزگاری خردمندی به کشور باز می گردد…
    تا آن زمان نه تنها امیدوار می مانیم که هرکاری از دستمان بر می آید را با توانی که در اختیار داریم انجام می دهیم؛ برای ایران…”

    برای شما و تمامی همکاران تان آروزی امیدوار ماندن و پر توانی دارم.

  2. ممنون آقای ناظمی. ممنون از این که هستید و می‌نویسید.
    حرف شما دربارهٔ اهمیت وجود دانستنیها در زمان جنگ، من رو یاد بخشی از کتاب «جزءوکل» نوشتهٔ ورنر هایزنبرگ می‌اندازه؛ جایی که هایزنبرگ در بحرانی‌ترین شرایط آلمانِ درگیر جنگ، وقتی که همهٔ دانشگرها در حال ترک آلمان بودند، به دیدار ماکس پلانک میره و ازش می‌پرسه که در این شرایط چه کار باید کرد.
    نوشتهٔ شما رو در این‌جا معرفی کردم:
    https://persadon.com/@masoud/100730417029160507

  3. تصور اینکه نتونم همشهری داستان ودانستنیها ۲۴ رو دوباره ببینم خیلی سخته در این شرایط سخت زندگی فقط خوندن این مجلات بود که به ادم ارامش تمرکز وحس خوب میداد

  4. واقعا غم انگیزه، واسه من که ۷ سال و به طور مکرر دانستنیها رو میخوندم و همیشه منتظر بودم تا ببینم در شماره های جدید چه مطالب جذابی قرار من رو شگفت زده کنه… اما هزار حیف…
    باید امید داشته باشیم و ببینیم تیم جدیدی که مسئولیت دانستنیها رو بر عهده خواهد گرفت، برای این مجله باشکوه چه خواهد کرد…

  5. متاسفانه همیشه در مواقعی که مشکلات اقتصادی به وجود میاد، اولین قربانی ها نهادهای علمی هستن که بودجه هاشون کم و یا قطع میشه. به جای اینکه کمی بررسی و تحقیق بشه که چرا زیان دهی وجود داره و چطور میشه به سلامت از مشکلات عبور کرد در همون گام اول مجلات و ژورنال های علمی رو تعطیل میکنن و بودجه های تحقیقاتی رو کم میکنن. در جایی هستیم که علم ارزش چندانی نداره و نهایتا به شکل گزینشی فقط بعضی رشته ها و گرایش ها مورد توجه قرار میگیره. جایی که یک دانشجوی دکترا در دانشگاه های دولتی حمایت چندانی نمیشه و برای اینکه بتونه از پس هزینه ی پروژه ی خودش بربیاد مجبور میشه کار کنه. اون وقت انتظار دارن که سطح علمی دانشگاههای ما در سالهای آینده بالا بره!
    دانستنیها هم قربانی شد. واقعا متاسفم. مجله ای که من واقعا دوست داشتم و ازش استفاده میکردم. واقعا متاسفم.

    1. امیدوارم.
      این داستان دوبخش دارد یکی بخش نحوه این تصمیم گیری بوده است که به نظرم به همه آن دلایلی که گفتم خطا است. بخش دوم از اینجا به بعد است.و امیدوارم مسولین تازه تیمی مجرب را انتخاب کنند تا مخاطب کمترین آسیب را ببیند. موفق باشید
      پوریا

  6. خیلی غم انگیزه ، من یه دنیا خاطره دارم با این مجله و خب کنجکاو بودم بدونم‌چه اتفاقی افتاده …. :((
    منتظر دانستنیها می مونم بازم ♡

  7. اقای ناظمی میشه بگید اخرش تکلیف دانستنیها چی شد منتشر میشه یانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فکر اینکه دیگه دانستنیها نخونم دیوونم میکنه امیدوارم جواب بله باشه چون اگه بازم دانستنیها منتشر بشه عالیه.

  8. سلام دیروزشماره۲۱۴ رو مطالعه میکردم و متوجه تفاوت شدید این شماره باشماره های قبل شدم،متاسفانه در تمام زمینه ها ابتدایی و بی کیفیت و باتوجه به شناختی که از نویسندگان مجله دانستنیها داشتم،شروع به جستجو دراینترنت نموده و این مطلب را یافتم.بسیار متاثر شدم چون حتی قبل از خواندن این مطلب تصمیم به قطع خریدن دانستنیها(ازسالهای ۶۴،۶۵ بی وقفه درصورت چاپ،مشتری دانستنیها بوده ام)گرفتم.امیدوارم مجموعه تحریریه حرفه ای شما موفقیتهای روزافزونی را کسب کند…
    خداوند یارتان باد

  9. آغاز و انجام این مجله برای من بسیار دردناک بود مانند بسیاری از نشریات قبل و بعد از انقلاب، من با کیهان بچه ها شروع کردم و تنها هنگامیکه نه سال داشتم با دانشمند عطش دانستنم را فرو می نشاندم و بعد دانستینها که اولین مجله تمام رنگی بود با مطالب علمی و اجتماعی از مجلات خارجی یا منابع ایرانی مثلا برای اولین بار با مفهوم رادیو آماتور و همینطور رادیو کنترل توسط دانستینها آشنا شدم ولی پس از خدمت از تمامی مجلات آرام آرام فاصله گرفتم و موقعیکه دوره جدید نه چندان موفق دانستینها شروع همان شماره اول یا دوم نشاندهنده افول آن بود، کجا رفت آن دوران طلایی؟

  10. سلام خسته نباشید آقای ناظمی من از شماره نود و نه تا دویست رو (تقریبا) به طور مداوم خوندم. واقعا هم زمانی که تلگرام و اینترنت نداشتم یا بلد نبودم دانستنیها واقعا به دانش عمومی من کمک کرد و یک زمانی عاشقش بودم و به تک تک اعضا ی تحریریه (مخصوصا اون عزیزی که جواب اس ام اس ها رو میداد) ارادت قلبی داشتم.
    الان هم از صمیم قلب متاسفم که این اتفاقات برای تنها مجله دایرهالمعارفی ایران افتاد، مجله ای که از هر موضوعی صحبت میکرد. ایکاش حداقل اعضا ی تحریریه با همدیگه یک راهی برای تولید و عرضه محتوا پیدا می‌کردن (البته روشی برای خودتون هم درآمد داشته باشه) امروزه عصر فناوری اطلاعات و ارتباطه این چیزیه که شما بهمون یاد دادید پس میتونید با کمک اینترنت یه کارایی انجام بدید
    با امید موفقیت و شادی شما و دیگر اعضای خانواده دانستنیها

  11. چرا تیم نویسندگان به طور مستقل ب کارش ادامه نمی دهند
    حداقل انتشار یک نشریه مجازی نیز کمی داغ دل مرا تسکین می دهد

    1. گویا در اینستا گرام چنین کاری را شروع کرده اند با شناسه ای به نام رازیک اگر اشتباه نکنم

  12. این دانستنیها دیگر مثل دانستنیها های قبل نیست. خواندنش هم مثل قبل لذت بخش نیست! داستان تلخی بود…
    شما که هستید و مخاطبانتان هم که ما چرا از حمایت جمعی استفاده نمیکنید؟؟؟ به ما فرصتی دوباره برای تجربه حس لذت مطالعه دانستنیها بدید…
    به امید آینده ای بهتر که باهم برایش تلاش کنیم…

  13. ببخشید ممکنه بی ربط باشه ولی آخر میشه بگید اون که پیام هارو جواب میداد کی بود؟

    1. منظورتان صفحه آخر دانستینها است؟ مطمئن نیستم. ولی می توانید از آقای صارمی فر سوال کنید.

  14. سلام اقای ناظمی خوشحالم که شما و بقیه باز به مجله خودتون برگشتید.امیدوارم سلامت و موفق باشید.

  15. سلام آقای ناظمی، شما که اون «دایرهالمعارفی» بالای جلد مجله رو درست ننوشتید؛ حداقل بگید که تیم جدید اصلاح کنند. :))

    حالا جدای از شوخی، واقعًا متأثر و متأسف شدم. 🙁

دیدگاهتان را بنویسید

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.