
بخش عمدهای از ما به دلایل مختلف در دورهای از زندگی خود شاهد بروز یکی از انواع اختلالات ذهنی و روانی هستیم.
منظورم از این موضوع بیماریهایی است که زیر شاخه بیماریهای ذهن طبقهبندی میشوند. از اضطرابهای ساده گرفته تا افسردگی، وسواس، اختلال خواب، اختلال تمرکز، اختلال اضطراب و امثال آن.
برخی از این بیماریها، دلایل واضحی برای ظهور و بروز دارند. از واقعهای که باعث ایجاد تنشی عصبی شده یا خاطره و رویدادی در دورانی از زندگی که اثر ذهنی ماندگاری بر ساختار ذهن و فکر ما میگذارد.
برخی از عوامل این بیماریها هم ممکن است به دلایل ژنتیکی زمینه بروز بیشتری در برخی از افراد داشته باشند و البته که دلیل وقوع برخی از آنها نیز معلوم و مشخص نیست.
ما هنوز تا شناخت کامل مغز و آنچه باعث شکل دادن و تغییر رفتاری آن میشود، بیاطلاع هستیم همین تغییرات است که در نهایت ممکن است منجر به ظهور برخی از این ناهنجاریها شود.
بیماریهای ذهن زندگی ما را در ابعاد مختلف تحت تاثیر قرار میدهند.
آنها کیفیت زندگی را نابود کرده و باعث رنج و آزار ما و اطرافیانمان میشوند و اگرچه به نام بیماری روان و ذهن بر خود دارند، تاثیرات فیزیکی بر بدن ما میگذارند و اگر به آنها توجه نشود میتوانند تشدید شده و در نهایت به بحرانهای جدی تر منجر شوند.
بسیاری از موارد خودکشیها حاصل توجه نکردن به ناهنجاریهای ذهنی است و در برخی از موارد آن اگر به موقع به آن پرداخته میشد و انکار نمیشدند امکان جلوگیری از آن وجود میداشت.
بسیاری از ما با توجه به تجربه اجتماعی که در کشورمان در نیم قرن اخیر داشتهایم زمینه بیشتری برای ابتلا به چنین اختلالهایی را داریم
زندگی دشوار و صنعتی و پراضطراب مدرن بهانه و زمینهی خوبی برای شیوع این بیماریها فراهم آورده است. در ایالات متحده خودکشی دهمین عامل مرگ و میر است و تخمین زده میشود هر ۴۰ ثانیه یک بار یک نفر در سراسر جهان دست به خودکشی میزند.[۱]
شاید مهمترین مساله در مورد این بیماریها این واقعیت است که بسیاری از آنها به سادگی قابل درمان یا حداقل مهار هستند. برای کسی که در حال سپری کردن این تجربه است، پایان این دوران باورناپذیر است اما گاهی اوقات به سادگی زندگی شما زیر و رو شده و می توانید تجربه زندگی با کیفیتتری را به دست آورید.
من سالها بدون آنکه بدانم با بیماری یا اختلال «نابسامانی اضطراب» (Panic disorder) دست به گریبان بودم. اتفاقات بسیار کوچکی باعث آغاز سلسلهای از حملههای عصبی و اضطرابی شدید در من میشد که زندگی را برای من و اطرافیانم دشوار میکرد. من شبها نمیخوابیدم، تا صبح مراقب دیوار بودم و به صدای لولههای آب گوش میدادم تا مبادا دیوار ترک بردارد یا لولهای بترکد. از پاسخ دادن به تلفن طفره میرفتم – الان به دلایل دیگری تلفنم را جواب نمیدهم – چون همیشه نگران بودم ممکن است از پشت خط بدترین خبر ممکن را بشنوم. نتیجه این بود که برای مدتی طولانی با خستگی فوق العاده و تمرکز پایین کار میکردم و تکرار این حملات عصبی در نهایت منجر به تشدید زخم دوازدهه (عثنی عشر) و بستری شدن در بیمارستان شد.
زمانی که توانستم پزشک متخصص و قابل اطمینانی پیدا کنم مطمئن بودم مسیری که پیش پایم میگذارد احتمالا به نتیجه نمیرسد. او تنها روزی یک و نیم قرص به من تجویز کرد. دو ماه بعد دیگر خبری از کابوسهای شبانه یا حملات مکرر عصبی نبود. درد معده به پایان رسید و بعد از مدتها دیگر انتظار رویداد بدی را نداشتم.
به یاد داشته باشیم بسیاری از ما با توجه به تجربه اجتماعی که در کشورمان در نیم قرن اخیر داشتهایم زمینه بیشتری برای ابتلا به چنین اختلالهایی را داریم. عمده ما از نوعی حالت خفیف یا شدید اصطراب دایم و یا اضطراب پس از حادثه رنج می بریم.
اگر فکر میکنید چیزی در روند زندگی شما نا به هنجار است قبل از اینکه آن را توجیه کنید این لطف را به خودتان بکنید و به دیدن یک روانپزشک بروید. با دوستان خود درباره آن صحبت کرده و سعی کنید راهنمایی تخصصی بگیرید.
شما تنها نیستید. بسیاری از اطرافیان شما مساله مشابهی را تجربه می کنند اما اگر وجود مساله را به رسمیت بشناسید می توانید دنبال راه حل برای آن بگردید.
تنها نکته مهم اینکه فضای بیماریها یا اختلالهای ذهنی فضایی تخصصی است. با دیگران درباره آن صحبت کنید اما نه راهنمایی درمانی از کسی که تخصص ندارد قبول کنید و نه به کسی چنین راهنمایی بدهید. شرایط هر کسی منحصر به فرد است و تنها افراد دارای تخصص ممکن است بتوانند سر از مساله شما در بیاورند.
[۱] Michael Shermer, “Why Do People Kill Themselves?,” Scientific American, accessed October 11, 2018, https://doi.org/10.1038/scientificamerican1018-81.
تو کشور ما هنوزم این قضیه جا نیفتاده و خیلی ها اصلا دوست ندارن به روانپزشک مراجعه کنن. جالبه که شما باچند ماه درمان دارویی کاملا بهبود پیدا کردین چون معمولا اینجور درمانها طولانی هستن. یه مشکل عمده الان پیدا کردن یه روانپزشک خوب و مجربه. با توجه به تجربه ی خودم و دوستان و بستگان حقیقتا در همه ی تخصص ها، دکتر خوب که بتونه مشکل رو درست تشخیص بده کم پیدا میشه !
نکته مهمی است به نظرم و بله پیدا کردن دکتر خوب مهمترین بخشش هست. من اولین تجربه ام متاسفانه فوق العاده بد بود. این بار چند سالی هست که درمان ادامه دارد و اگرچه کامل خوب نشدم ولی تفاوت چشمگیره
متاسفانه یه بار منفی معنایی با روانپزشک همراه هست که به خاطر اون افراد زیادی طرفش نمیرند٬ اما نظر شخصی من و تجربه ی شخصی من این هست که بیماریهای روحی مثل سرماخوردگی نیستند که با قرص کاملا خوب بشند٬ و متاسفانه این دیدگاه در روانپزشک ها هم بسیار رایج هست٬ در واقع کاری که خیلی هاشون میکنند به هدف کم کردن “علایم بیماری” هست٬ نه درمان خود بیماری… خود مغز به طور بالاقوه توانایی تولید و تنظیم هورمونها رو به بهترین وجه داره٬ باید دید چطور میشه وادارش کرد٬ حداقل برای من که اون عامل دارو و روانپزشک نبود.