
چند وقت پیش به بهانهای سراغ اسطورههای شمال اروپا رفته بودم و یکی از دوستان کتاب اسطورههای نورس را پیشنهاد داد. کتابی که تعدادی از داستانهای معروف اسطورهای خدایان نورس را به شیوه جذاب و زبان امروزی بازتعریف کرده است. ساختار کتاب شباهت زیادی به اثر دو جلدی راجر لنسین گرین به نام اساطیر یونان و جنگ تراوا دارد – که در ایران هم از سوی انتشارات سروش با همین نام منتشرشده است. کتاب بهجای درگیر شدن در پیچیدگیهای رمزشناسی و اسطورهشناسی متن، به سراغ بازگویی روایت خدایان و داستانهای آنها کرده است.
این متن درباره داستان اودین پدر، قدرت ثور، فریب لوکی، زیبایی فریا و شکوه ازگارد نیست. چیزی که باعث شد در مقدمه این متن به این کتاب اشارهکنم، مقدمه آن کتاب بود. جایی که نیل گیمن، نویسنده کتاب اشاره میکرد که چطور برای نخستین بار با اساطیر مردمان اسکاندیناوی آشنا شد و نام شخصیتهای این دنیای افسانهای را شنیده است و همان هم انگیزهای برای مطالعه بیشتر و نگارش این کتاب در او پدید آورده: «مثل خیلیهای دیگر، من هم اولین بار با کمیکهای استن لی و جک کربی بود که با دنیای شگفتانگیز خدایان سرزمینهای شمال اروپا آشنا شدم.»
داستان نیل گیمن، داستان منحصربهفردی نیست. فهرست افرادی که در مواجهه با این سؤال که چه شد که زندگیات به اینجا رسید به گنجینه کتابهای کمیک و بهطور خاص داستانهای دنیای مارول اشاره میکنند، به هیچوجه فهرست کوتاهی نیست.
از ایلان ماسک بگیرید تا نامزد ناکام دیوان عالی ایالاتمتحده، مریک گارلند، از جاستین ترودو نخستوزیر کانادا گرفته تا جی جی آبرامز، از پیشگامان فناوری سیلیکون ولی گرفته تا دانشمندانی که بهواسطه مطالعه داستانهای این کمیکها به حوزه تخصصی امروز خود کشیده شدهاند و داستانهای دنیاهای دیگر آنها را به جستجوی رازهای عالم برده تا فضانوردانی که با داستانهایی نظیر آیرون من سودای پرواز بیحد را در سر پروراندهاند، از کودکی در آفریقای جنوبی که کمیکهای روایتگر خیر و شر، بهانهای برای گذارش از دوران دشوار نژادپرستی بود تا هیپیهای نیویورکی، از جنبش برابری خواهی اقلیتهای آمریکا گرفته تا نوجوانی در تهران و تا دورترین نقاط زمین، مردمانی با عمدهترین تفاوتهای ممکن، چون قبیلهای قدیمی به دور آتش این داستانگویی مدرن نشستهاند و هر یک به ظن خود از این داستانها دنیای برای خود ساخته و بر مبنای آن تغییر کردهاند و یا تغییر دادهاند.
قبلا هم نوشته ام، کمیکها داستان کودکان نیست و شاید یکی از قدیمیترین انواع بیان روایت در تاریخ بشر باشد که تا امروز باقیمانده است. این ابزار هنری هم به دلیل سابقهاش و هم به دلیل نحوه پردازشش در ذهن ما به بستری مهم و تأثیرگذار در داستانگویی بدل شده است.
داستانهای کمیک فارغ از محتوایشان بستری خلاقانه هم برای مخاطب و هم برای نویسنده است. بستری که در آن مخاطب در هنگام خواندن، پنل های مختلف را در ذهن به هم وصل میکند و از تصاویر ایستایی که نقاش ایجاد کرده داستان مصور و متحرکی برای خود میسازد و گاه طرحهای ساده را شاخ و برگ میدهد، بر آنها صدا میافزاید و ذهنش را به کار میگیرد تا این نماهای مستقل را به داستانی به هم پیوسته بدل کند.
اما ازنظر محتوا نیز کمیکها داستان کودکانه نیستند یا حداقل میتوان گفت همه آنها چنین نیستند.
کمیک داستانگویی باستانی است که رنگ و بوی مدرن به خود گرفته و اسطورههای تازهای را در دوران ما خلق کرده است. نقش اسطورهای برخی از این شخصیتها دستکمی از شخصیتهای اسطورهای باستان ندارد و گاه تأثیرش عمیقتر و مهمتر و این جهانیتر است. چندی پیش اسپایک لی کارگردان برجسته آمریکایی تعریف میکرد که چطور فیلم «بلک پنتر» یا پلنگ سیاه که از روی شخصیت کمیکی به همین نام الهام گرفته بود را باید نقطه عطفی در تاریخ حضور اقلیتها و بهخصوص سیاهان در صنعت سینمای هالیوود دانست.
در پشت پرده داستانگوییها – که مانند هر بستر روایتی دیگری در بین محصول آن میتوان آثار فاخر و ارزشمند و گاه آثار کممایهای را پیدا کرد – قصهگویان دوران مدرن نشستهاند. آنها نقالان دوران تازهای هستند که اگرچه داستانهای محلی میگویند اما طنین صدایشان در اقصی نقاط جهان بازتاب مییابد.
بر بلندای سریر چنین قصهگویانی پیرمردی نشسته بود که این هفته در سن ۹۵ سالگی دیده از جهان فروبست: استن لی.
این روزها کمتر کسی در دنیا هست که نام استن لی یا یکی از مخلوقاتش را نشنیده باشد. فهرست شخصیت هایی که این مرد نیویورکی خلق کرد کوتاه نیستند.
اسپایدرمن، هالک، مرد مورچهای، مردان ایکس، چهار شگفتانگیز، دکتر استرنج، مرد آهنی، پلنگ سیاه، غیر انسانها، گروه انتقام جویان (اونجرز)، کاپیتان مارول، دکتر دووم، لوسیفر و دردویل نمونههایی از شخصیتهای معروفی هستند که استن لی آنها را به جهان معرفی کرده است. شخصیتهایی که بعدتر مستقل از او حیاتشان را ادامه دادهاند و حتی به نقاطی واردشدهاند که کمتر کسی تصور میکرد.
اما داستان استن لی همیشه هم داستان موفقیت نبوده است. تلاشهای دوره ابتدایی فعالیت کاری او چندان هم به بار ننشست و به نسبت بسیاری از همکاران خود شروع موفقیتش در میانسالی اتفاق افتاد. جایی که با امیدی اندک به ادامه فعالیتش تصمیم گرفت شخصیتهایی را بدون نگرانی بازار آنگونه بسازد که میخواهد. پروژهای که نام او را مطرح و راه او را به جایگاه بلندش که درنهایت به ناشر و سردبیر کمپانی مارول، یکی از دو غول بزرگ دنیای کمیکها بود رساند، خانواده شگفتانگیز بود. داستان چهار شخصیت با قدرتهای متفاوت که درواقع پاسخی بود از سوی مارول به موفقیت لیگ عدالت که از سوی انتشارات دی سی بازار را تسخیر کرده بود.
استن لی و همکارانش توانستند دنیای متفاوتی را خلق کنند. درواقع دنیاهای متفاوتی را خلق کردند که شخصیتها در میان این دنیاها رفتوآمد میکردند و روزبهروز بر غنای آن میافزودند. او و همکارانش از دل این شخصیتها گروهها و تیمهای مختلفی را خلق کرد، آنها را در موقعیتهای مختلفی قرارداد و بارها آنها را با مرگ رودررو نشاند، اما درنهایت قهرمانهای محبوب دنیای او پس از مرگ نیز به قدرت علاقه مخاطبانش به حیات باز میگشتند.
استن لی نه اولین نویسنده داستان کمیک است و نه شاید هر یک از آثار او به تنهایی بهترین کمیک تاریخ باشد؛ اما کار مهمی که او آغاز کرد و دیگران نیز از او وام گرفتند، واکنش به دنیای واقعی بود. قهرمانهای استن لی برخلاف روند رایج قبلی نماد بارز خیر و شر مطلق نبودند. سوپرمن، واندر ومن و بسیاری از شخصیتهای معروف پیش از او عموماً نماد بارز اخلاق و خیر و قدرت مطلق بودند. حتی بت من دنیای دی سی، کارآگاهی خیرخواه و دوستدار و بدون پیچیدگی شخصیتی بارزی در دوران ابتدایی بود.
کاری که استن لی در کمیکهای خود انجام داد این بود که شخصیتها را بهنوعی زمینیتر کرد. قهرمانها و ابرقهرمانهای مارول استن لی، فرشته و شیطان نیستند. آیرون من، نابغه علم و فناوری زمانه خود است اما همزمان از اعتیاد به الکل رنج میبرد، دردویل، نابینای خیرخواه کاتولیک هرروز بر سر ایمان خود میلرزد، پلنگ سیاه، چشم بر رنج همنوعانش بسته است و ووکاندای درخشان را در میانه آفریقای ستم دیده از دیدگان پنهان کرده است. استیون استرنج جراح درخشان اعصاب تا دستش از کار نیفتاده دلی برای دیگران نمیسوزاند و باید نیمی از این جهان و هزاران جهان دیگر را بپیماید تا لایق سکونت در قدس الاقداس شود. اسپایدرمن باید بر یتیمی و فقر نسبی خود فائق آید، یاران اگزویر در جنجالی دائمی برای به رسمیت شناخته شدن از سوی دیگران «نرمال» به سر میبرند و همزمان باید قدرت و توان خود را مهار کنند تا مبادا خود به دیگری بدل شوند.
خانواده سلطنتی دنیای مارول، چهار شگفتانگیز مانند هر خانواده دیگری با چالش درون خود روبرو است. حتی ضدقهرمانها نیز در این دنیا پیچیدهترند. آنها تنها یک گام با قهرمانان فاصلهدارند و اکثر اوقات خود را در جایگاه خیر و صلاح میدانند.
زمینی بودن و قابلدرک بودن اگر یک سوی داستان استن لی و شخصیتهای او است سوی دیگر پاسخگویی به رویدادهای اطراف و جهانش است که جایگاه او را ارتقا میدهد.
او از دنیای اطراف و شخصیتهای اطرافش الهام میگرفت و سعی میکرد مرزها و چارچوبهای رایج را بشکند. قهرمانان او ازنظر نژاد، جنسیت، هویت جنسی و سیاسی و هر آنچه اقلیتی در جامعه میساخت، متنوع بودند.
ایده مردان اگزویر و رقابت دو شاخه درونی آن یعنی حامیان دکتر چارلز اگزویر و مگنتو الهام گرفته از جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا بود. درحالیکه جهشیافته تشکیلدهنده دنیای ایکس، غیرخودیها و راندهشدهها و طردشدهها و مغضوبین جامعه نرمال بودند که باید برای حق بودن خود و اثبات اینکه جهان تنها متعلق به طبقه حاکم نیست چون جنبش حقوق مدنی مبارزه میکردند، اما درون خود نیز با دودستگی مواجه بودند. اگزویر بهنوعی بازتاب و بازگویی شخصیت مارتین لوتر کینگ و مگنتو الهام گرفته از مواجهه مالکم ایکس برای مبارزه با تبعیض به شمار میرود.
دکتر استرنج پاسخی به نیویورکی است که مردمانش خسته از دنیای مادی روزمره، در جستجوی معنا رو به شرق آورده و حتی به کمک داروهای روانگردان سعی در تجربه غیرمادی تازهای دارند.
چنین داستانهایی در ذهن ما حتی اگر دور از محل جغرافیایی رخداد باشیم بازتاب پیدا میکنند. برخی میگویند اینها محصول فرهنگ غرب است. بله! افسانههای دوره مدرن هستند که راویان آنها دوست داشته باشیم یا نه در آن بافتار پرورده شده و رشد کردهاند و حتماً همانطور که من و شما – اگر خوششانس بوده باشیم – از فرهنگ خود تأثیر گرفتهایم از دنیای خود بهره بردهاند؛ اما این به معنی انکار این آثار نیست. نمیشود منصف بود و از سویی از دنیا خواست که وقتی به اسطورههای ما میرسند و به داستانگویی داستانگویان ما میپردازند ذهنهای خود را در برابر ایدههای تازه باز کنند و از ما و روایت ما بیاموزند و وقتی نوبت به داستانهای ایشان میرسد درها و پنجرهها را ببندیم که مبادا چشماندازی از آنچه دیگران میبینند در ذهنمان بنشینند.
دنیای شگفتانگیز قصههای مصور یکی از قصهگویان مؤثر خود را از دست داده است. البته این تعریف به این معنی نیست که استن لی قدیس بیخطایی است که هر چه کرده درخشان بوده. حتماً او هم مثل من و شما نقصهای فراوانی داشته است؛ اما انصاف دهید. چند نفر را میشناسید که در دنیای امروز ما چنین تأثیر عمیقی بر فرهنگ جهان گذاشته باشند و وقتی در سن ۹۵ سالگی دیده از جهان میبندند از چهارگوشه عالم آه حسرتی برآید که چه زود بود؟