ایدههایی درباره روزنامهنگاری علم (۲) :
نگاهی به انتخابهای روزنامهنگارانه و تاثیر آنها بر یادگیری و شرطی شدن جامعه مخاطب
آیا روزنامهنگار وظیفه معلم را بر عهده دارد؟ این سوالی است که در دنیای روزنامهنگاری و به طور خاص روزنامهنگاری علم مورد بحث و مناقشه جدی است.
از یک سو برخی از روزنامهنگاران معتقدند روزنامهنگاری امتداد یا متممی بر کار تعلیم است و روزنامهنگار نقش معلم را نه تنها بازی میکند که باید آن را بخشی از وظیفه خود بداند.
موافقان روزنامهنگاری معلم
این روند در میان بخشی از زیرمجموعههای روزنامهنگاران هوادار زیادی دارد. برای مثال روزنامهنگارانی که همزمان خود را فعال – یا اکتیویست – در حوزهای خاص میدانند، مانند فعالان محیط زیست، فعالان حقوق بشر، حقوق زنان، اقلیتها، یا هر چیز دیگر، گاهی بیان میکنند که آنها از روزنامهنگاری به عنوان ابزاری در نقش توسعه دیدگاه خود، حتی تربیت مردم و تغییر رفتار آنها استفاده میکنند. همینطور فعالان سیاسی که به طور آشکاری از رسانه و به خصوص رسانههای حزبی به عنوان سخنگوی سازمان و نهاد خود بهره میبرند و نه تنها دیدگاههای خود را بیان میکنند که گاه با فاصله گرفتن از گزارشگری منصفانه، سعی در استفاده از هر ابزاری، برای تثبیت دیدگاه خود و القاء درستی آن به مخاطب به هر قیمتی میکنند. به عبارت دیگر تلاش میکنند به او یاد دهند که موضوعات را از یک زاویه خاص مشاهده کند.
منتقدان چه میگویند؟
سوی دیگر این طیف نیز در روزنامه نگاران و به خصوص روزنامه نگاران علم – حداقل از نظر نظری – طرفداران بیشتری دارند. این طیف از روزنامه نگاران خود را به هیچ وجه معلم نمیدانند و نه تنها ادعای این مقام را ندارند که از آن فرار میکنند و با قاطعیت میگویند وظیفه ما تربیت یا تعلیم یا آموزش نیست.
آندره پیکارد، نویسنده کتاب «مرگ و زندگی» و خبرنگار ارشد حوزه سلامت روزنامه «گلوب اند میل» (Globe and Mail) در سمیناری درباره روزنامه نگاری علم بیان می کرد که خطر بزرگی است اگر خود را معلم بدانید. ما داستانی را پیدا میکنیم، آن را به دقیق ترین شکل و بر مبنای صحت سنجی روایت کرده و از آن میگذریم، قرار نیست ما معلم مخاطب باشیم و او اگر علاقهمند به یادگیری موضوعی بود باید به سراغ نهادها یا منابع آموزشی برود.
این گروه از روزنامهنگاران فقط به دلیل سلب مسئولیت نیست که وظیفه یادگیری را از دوش خود بر می دارند بلکه به این دلیل است که در صورت قبول این وظیفه، در کار خود با چالشهایی مواجه میشوند که آنها را در فرآیند گزارشگری با مشکل مواجه میکند. از جمله اینکه ممکن است به دلیل نگرانی از تاثیر تربیتی – یا سو اثر تربیتی – از پوشش موضوعی که برای جامعه مهم هم هست، چشم پوشی کنند.
معلم نیستیم اما یاد میدهیم
برخی دیگر از روزنامهنگاران – از جمله من – در جایی میانه این طیف قرار داریم. برداشت من – و این گروه – این است که روزنامهنگار به هیچ وجه نباید خود را معلم فرض کند و در قالب آموزشی و معلمی فرو برود. او وظیفه دارد به قول دیوید سِکو، مدیر دپارتمان روزنامهنگاری دانشگاه کنکوردیا، «داستانی که برای مخاطب مهم است را پیدا کرده و به بهترین شکل روایت کند.»
تا اینجا من هم نظر با گروه دومی هستم که به آن اشاره کردم؛ اما تفاوت در اینجا است که من فکر میکنم علی رغم اینکه ما قرار نیست این نقش را بر عهده بگیریم، خواه ناخواه از محتوای ما در فرآیند یادگیری استفاده میشود و کار ما اثر جنبی آموزشی نیز خواهد داشت.
انکار این واقعیت که فارغ از انگیزه ما چنین اثری وجود دارد ممکن است ما را نسبت به روایتی که انجام میدهیم کم دقت کند و توجه به آن در حالی که همزمان سعی میکنیم جامه آموزگار را نپوشیم؛ اما ما را به فکر وا می دارد که مبادا اشتباهی در انتقال منظور ما وجود داشته باشد که تاثیر سوء تعلیمی و یادگیری داشته باشد.
یادگیری چیست؟
این مناظرهای است که بعید می دانم به زودی به نتیجه نهایی برسد؛ اما شاید توجه به یک نکته در این مناظره مهم باشد و آن این است که فرآیند یادگیری تنها در رابطه آموزگار و یادگیرنده اتفاق نمیافتد.
فکر می کنم برای روزنامه نگاران امروز مفید باشد اگر نیم نگاهی به ساز و کارهای فرآیند یادگیری بیندازند. نظریات و مدلهای مختلفی که درباره یادگیری مطرح شده است طبیعتاً دارای تفاوت های آشکاری با هم هستند و مانند هر رشته دیگری حتی بر سر تعریفی از آن نیز اختلاف نظر وجود دارد.
مارک هَسِلگرو ، نویسنده کتاب مقدمهای کوتاه بر یادگیری از مجموعه کتابهای مقدمه ای کوتاه انتشارات آکسفورد (که ترجمه فارسی آن به زودی از سوی انتشارات حکمت منتشر می شود) تعریف عمومی و مورد قبول اکثریت محققان این رشته را چنین بیان می کند: «تغییراتی که در اثر تجربه در رفتارهای ما اتفاق میافتد.»
مدلهای یادگیری فوق العاده متفاوت هستند بخشی از مدل های تازه سعی می کنند از پیشرفت های علوم شناختی و عصب شناسی در توضیح یادگیری استفاده کنند.
یادگیری انتسابی چیست؟
یک مجموعه از مدلهای جا افتاده فعلی که از سوی روان شناسان و متخصصان یادگیری بیان شده است زیر عنوان کلی یادگیری انتسابی (Associative Learning) طبقه بندی می شود. این مجموعه از نظرات و روش ها تفاوت هایی با هم دارند و بحث های متنوعی را شامل میشوند؛ اما در زیر بنای همه آن ها اصل ایجاد نسبت قرار دارد. به عبارتی یادگیری، بر اساس این توضیح، زمانی اتفاق میافتد که ما میان دو یا چند چیز رابطه برقرار میکنیم. آزمایشهای زیادی در این باره وجود دارد. که چگونه جاندارن و از جمله انسان به این روش موضوعاتی را یاد میگیرند.
مثالی در دنیای موشها
برای مثال اگر جاندار در مقابل محرک الف پاسخ مشخص ب را از خود بروز می دهد، در این صورت اگر شما به روشی محرک الف را با محرک پ جفت کنید، آنگاه آن جاندار در برابر محرک پ نیز پاسخ الف را بروز می دهد.
برای مثال فرض کنید موش هایی را مورد آزمایش قرار داده اید و به آن ها شوک های الکتریکی ضعیفی وارد می کنید. در اینجا محرک، شوک الکتریکی و پاسخ، هراس و اضطراب موش است.
حالا تصور کنید در دوره ای زمانی – که به دوره یادگیری معروف است – هر بار که به موش شوک میدهید همزمان چراغی را نیز روشن کنید. این کار باعث می شود تا بعد از مدتی چراغ و شوک با هم جفت شوند. پس از اینکه این جفتشدگی اتفاق افتاد، اگر برای موش ها – در غیاب شوک – چراغ را روشن کنید آنها علایم اضطراب و هراس ناشی از شوک را بروز می دهند بدون اینکه شوکی به آن ها وارد شده باشد.
از جزییات این فرآیند و آزمایشهای مربوط به آن بگذریم اما اگر نظریات یادگیری انتسابی را موثق و کارآمد بدانیم، در این صورت می توانیم از آن برای تصحیح برخی از گزارشگری های خود در روزنامه نگاری استفاده کنیم.
پیش از اینکه به ذکر چند مثال بپردازم یادآوری این نکته هم ضروری است که در دنیای روزنامه نگاری سال های سال است که درباره این پدیده هشدار داده می شود. نقش چارچوب زدن به رویدادها (Framing) و همچنین استفاده از کلیشهها و اصراری که بر دوری جستن از آن ها وجود دارد، حداقل به طور غیر مستقیم این پدیده را مد نظر دارند.
مثالی از سیاست
این روزها خبر بالاگرفتن تنش میان ایران و ایالات متحده، به یکی از سرخطهای ثابت رسانه های جهان تبدیل شده است. در رسانه های بصری، نگاهی به مجموع گزارشهایی که در چند هفته گذشته در این باره منتشر شده است، ممکن است در توضیح این رویداد کمک کند.
من سعی کردم گزارش ها و خبرهای سه شبکه CNN، FOX NEWS، MSNBC و FRANCE 24 را در طول هفته گذشته مرور کنم. غیر از افرادی که گزارش می کنند و یا افرادی که مورد مصاحبه قرار می گیرند در تصاویر پیش زمینه و همین طور باکس تصاویر آرشیوی که در هنگام این گزارش ها استفاده می شود عمدتا تصاویر، پرچم یا نقشه دو کشور، تصاویری آرشیوی از رهبران است و همچنین، اصطلاحا B-Roll هایی که وقتی از ایران و احتمال درگیری نظامی صحبت می شود به صورت کادر بزرگتر از تصویر گزارشگران یا به طور کامل بر روی صدای آن ها نشان داده می شود. تقریباً همه این تصاویر یا مربوط به رژه های نظامی روز ارتش در ایران است یا صحنه های آتش زدن پرچم آمریکا.
در این تصویر مخاطب عادی که این موضوع برایش درجه یک اهمیت را ندارد و صرفا صفحه تلویزیونش در طول روز روشن است، هر بار که نام ایران را می شنود همزمان تصاویری از رژه نیروهای مسلح، قدم رو رفتن آنها، نمایش موشک های متفاوت و تانکها و سلاح های دیگر یا آتش زدن پرچم کشورش (به خصوص با توجه به اهمیت پرچم در آمریکا) را می بیند و در ذهنش نام ایران با تصاویر جنگ افزار و نیروی نظامی جفت می شود. به نوعی فرآیندی از یادگیری انتسابی در این مورد اتفاق می افتد که در ذهن فرد عادی، نام ایران همان هراس و حسی را ایجاد می کند که نام جنگ به وجود می آورد. این اتفاق – اگر درست باشد – بر برداشت و درک فرد از یک کشور به طور کامل اثر می گذارد.
در تولید محتوای خود، نه تنها به اصل محتوا که به اجزایی که برای تکمیل آن استفاده می کنیم، مانند تصاویر آرشیو، عکس های تزیینی، گرافیک ها و … نیز باید بیشتر دقت کنیم.
انتساب غیر عمدی
قبل از اینکه ادامه بدهم این نکته فوق العاده مهم را تذکر بدهم که من به هیچ وجه ادعا نمیکنم که این اتفاق امری عمدی و آگاهانه از سوی رسانه و ناشی از بازی های پشت پرده پیچیده کنترل جهان و امثال آن است. شاید درصدی از رسانه های جهت دار چنین بکنند؛ اما به نظرم بخش مهمی از این فرآیند به طور ناخودآگاه اتفاق می افتد. تهیه کننده خبر قرار است درباره احتمال درگیری نظامی ایران و آمریکا گزارشی را پخش کند. برای این گزارش ناچار است تصاویر آرشیوی را آماده کند تا در طول یک مصاحبه یا گزارش بیننده تنها چهره افراد گوینده را نبیند. صحبت از خطر نظامی ایران است و مناسب ترین جستجو در آرشیو، ارتش ایران است و عمده تصاویر در این خصوص منجر به تصاویر رژه ها می شود یا راهپیماییهای ضد آمریکایی.
واکسن، درد و انکار
مثال دوم این موضوع را شاید کمی بهتر روشن کند.
در حال حاضر، موج خطرناک و تازهای از مخالفان واکسیناسیون در جهان قدرت گرفته است که اتفاقاً در هر دو طیف افراطی تفکرات سنتی و مدرن دیده می شود. تاثیر و نفوذ این افراد که یا بر مبنای باورهای شبه علمی یا به دلیل اعتقادات آیینی (قدیم و جدید) از واکسیناسیون کودکان را خطرناک می شمارند، به قدری است که در ماههای اخیر برخی از بیماری های ریشه کن شده بار دیگر نه تنها ظاهر شدهاند که تبدیل به همهگیری گستردهای در کشورهای مختلف از جمله ایالات متحده و کانادا شده اند.
این موضوع باعث شده است که در بخش های علمی و پزشکی به طور جدی تری به موضوع واکسیناسیون پرداخته شود.
از بخشی از رسانههای غیر حرفه ای که به بهانه رعایت اعتدال و بی طرفی وقت یکسانی را به دو سوی مناظره می دهند بدون آنکه افراد دو سوی این گفتگو دارای یک درجه اعتبار باشند بگذریم، بخش بزرگی از این گزارش ها درباره شیوع بیماری های حاصل از عدم واکسیناسیون و نتایج خطرناک آن است.
به عبارتی محتوای اصلی این گزارش ها تاکید بر اهمیت واکسیناسیون است؛ اما نکته جالب در این گزارشها – به خصوص گزارش های تلویزیونی – تصاویر آرشیوی است که برای حمایت از داستان اصلی گزارش استفاده می شود.
در بخش عمده ای از این گزارش ها و برای پر کردن فضای بصری میان گزارش، از تصاویر آرشیو واکسیناسیون کودکان و نوزادان استفاده می شود.
شما هم این تصاویر را دیده اید. کودک خردسالی که در آغوش پدر یا مادر خود است و پرستاری آمپول محتوی واکسن را در بازوی او تزریق می کند و همزمان آن کودک فریاد می کشد. یا زمانی که قطره خوراکی به او داده می شود والدین کودک به دلیل امتناع او از خوردن قطره، دهان او را کمی فشار می دهند و ثابت نگاه می دارند که قطره به دهان او وارد شود و طبیعتاً با گریه بچه ادامه می یابد.
حال مخاطبی را فرض کنید که در این زمینه (واکسیناسیون و عدم واکسیناسیون) تصمیم قطعی منطقی ندارد و در واقع مخاطب اصلی چنین گزارشهایی است. او یا به طور گذری این گزارشها را می بیند و یا حتی اگر دقت کند، دو اتفاق همزمان در ذهن او شکل می گیرد. محتوای صوتی و کلامی گزارش به او می گوید که عدم واکسیناسیون خطرناک است اما هر بار که تصویر واکسیناسیون نشان داده می شود کودکی در مقابل چشمان او دیده می شود که در حال فریاد و گریه است.
این اتفاق ممکن است منجر به شکل گیری و جفت شدن واکسیناسیون و گریه و آزار کودک شود. در این صورت چنین شخصی نوعی سپر ناخودآگاه و دافعه در برابر واکسیناسیون پیدا می کند.
این مورد فوق العاده جالبی است به این دلیل که هدف گزارشگر و تولید کننده محتوا دقیقا بر خلاف این موضوع بوده است و قصد داشته تا خطر عدم واکسیناسیون را نشان دهد؛ اما در عمل بخشی از مخاطب او نوعی نگرانی از آزار کودک حاصل از واکسن را در ذهن شکل دادهاند. در آینده ممکن است زمانی که این پیش فرض در برابر ادعاهای شبه علمی مخالفان واکسیناسیون قرار بگیرد، نسبت به آن همدلی بیشتری در مخاطب ایجاد کند.
البته بررسی نقش یادگیری اکتسابی به واسطه جفت سازی های مفاهیمی که در رسانه ها استفاده می شود و نقشی که در مفهوم کلیشه و قاب زدن یا چارچوب سازی استفاده می کند، حتما جای مطالعه بیشتری دارد.
مراقب اجزای فرعی محتوای خود باشیم
بااین وجود این داستان حداقل می تواند این هشدار را به ما بدهد که در تولید محتوای خود، نه تنها به اصل محتوا که به اجزایی که برای تکمیل آن استفاده می کنیم، مانند تصاویر آرشیو، عکس های تزیینی، گرافیک ها و … بیشتر دقت کنیم.
ممکن است این عناصر به نظر جنبی نقش مهمتری در بخشی از مخاطب ما نسبت به کل محتوایی که تولید کرده ایم ایفا کند.
در رسانه های تصویری طبیعتاً تصاویر آرشیو نقش اول را در این ملاحظه بازی میکنند. در رسانه های مکتوب نیز این اتفاق می افتد. تصاویر و عکس های اصلی و از همه مهمتر، تیترها ممکن است چنین نقشی را بازی کنند.
در مورد تیتر چنین اتفاقی ممکن است جدیتر باشد به این دلیل که از یک سو برای بسیاری از مخاطبان تیتر، تنها بخشی از داستان است که آنها میخوانند و از سوی دیگر تلاش برای جذب کردن مخاطب بسیاری از روزنامه نگاران را به سوی استفاده از تیترهای اغراق شده یا غیر دقیق سوق می دهد که ممکن است اثر منفی بر هدف گزارش بگذارد.
در نهایت در روزنامه نگاری مخاطب است که بالاترین اهمیت را برای ما دارد و ما در برابر او مسئول هستیم و به همین دلیل هم باید مراقب بود تا ناخودآگاه، کار ما منجر به سو برداشت در او نشود.