افق رویداد(۴): حاشیه‌ای بر یک تراژدی

آیا کسی از مدیران رسانه از خبرنگارانی که به پوشش آسیب های اجتماعی، داستان های پر فشار و فعالیت های تحقیقی می پردازند می پرسد: «حالت چطور است؟»

هفته گذشته جامعه رسانه‌ای ایران با بهت خبر از دست دادن یکی از شریف‌ترین اعضا خود را شنید. شیده لالمی خبرنگار اجتماعی که گزارش‌های توصیفی او در بین نسل فعلی روزنامه‌نگاران ایرانی کم‌نظیر بود، دیده از جهان فروبست.

پس‌ازآن بود که خبر احتمال خودکشی او حاشیه‌های متعددی را به وجود آورد.

من در این نوشته درباره مساله خودکشی او صحبت نمی‌کنم. همین‌طور باوجود همه نظرات متفاوتی که در این مدت درباره نحوه پرداختن به مساله‌ای به نام خودکشی وجود دارد هم حرفی نمی‌زنم. مرور بحث‌های رایج درباره پوشش رسانه‌ای مساله ای به نام خودکشی را هم برای بعد می‌گذارم. اما چیزی که در میان این بحث‌ها و طیف گسترده‌ای از نظرات که از یک‌سو به قهرمان سازی از پدیده خودکشی می‌پرداخت تا آنان که اصولاً اجازه اظهارنظر درباره این موضوع را برای ناظران قائل نبودند تا آنان که از آن به تابویی یاد می‌کردند که نباید حتی نامش را به زبان آورد، نکته مهمی جا ماند یا کمتر به آن پرداخته شد. موضوع این نوشته من نیز همین است. متهمی مهم در این داستان فراموش می‌شود و در پشت داستان پنهان می‌ماند.

بارها شنیده‌ایم خبرنگاری کاری دشوار است. گاهی آن را به‌طور کلیشه‌ای با کار کردن در معدن مقایسه می‌کنند. در برخی از قوانین در برخی از موارد به این بهانه رده کاری را روی کاغذ بالا و پایین می‌کنند و در روزهای خاصی مسئولان صف می‌کشند و از ارزش‌های کار خبری می‌گویند.

اما عمده این داستان شعارهایی است که در حد حرف باقی می‌ماند و بسیاری از کسانی که آن را به زبان می‌آورند درکی از این دشواری‌ها ندارند.

دلیل سخت بودن کار روزنامه‌نگاری به‌خصوص در برخی از حوزه‌ها مانند حوزه اجتماعی این نیست که برای مثال خبرنگار مانند خبرنگار جنگیی در مقابل خطری فیزیکی قرار می‌گیرد. دلیل آن به تأثیری برمی‌گردد که گزارشگری و به‌خصوص گزارش تحقیقی و به‌خصوص زمانی که با بحران و معضلی اجتماعی مواجه هستیم، به‌طور پنهان و البته که گاه آشکار روح و روان و ذهن گزارشگر را مانند خوره‌ای می‌خورد. او را از درون از پا می‌اندازد و به افسردگی‌های حاد، بیماری‌های ذهنی و گاه جسمی سخت مبتلا می‌کند. به خصوص که به یاد داشته باشیم گزارشگران حرفه‌ای برای حفظ هدف گرایی و بی‌طرفی خود و افزایش دقت گزارشهایشان در اغلب موارد باید سعی د رسرکوب احساسات خود کنند تا خواننده و مخاطب تصویری منصفانه از واقعیتی تلخ را به دست بیاورد.

حوزه تخصصی من زمینه علم است. بخشی که به‌ظاهر اضطراب چندانی به همراه ندارد. اما فرآیند کار کردن در محیط پر خبر و تحلیل، مناقشه دائم با دبیران و منابع و سپس دست‌وپنجه نرم کردن با عوارضی که خبری اثرگذار ممکن است به همراه داشته باشد، و از همه رایج‌تر زیستن دائمی زیر فشار ددلاین، برای روحم بیماری «اختلال اضطراب مزمن» و برای جسمم اثنی عشری مصدوم به یادگار گذاشته است که باید همیشه با خودم همراه داشته باشم.

و تازه این داستان من است که هم از مزیت مرد بودن در جامعه مردسالار ایران برخوردار بوده‌ام و هم حوزه کاری‌ام دور از اضطراب‌ها و دغدغه‌هایی بود که خبرنگاران بحران، خبرنگاران حوادث و حوزه اجتماعی و به‌خصوص خبرنگاران زن که باید بار جامعه‌ای جنسیت زده را نیز علاوه بر همه مشکلات چنین گزارشگری بر دوش بکشند،  با آن رودررو هستند.

سوال مهم این است به‌خصوص در فضای سازمان‌های رسانه‌ای نهاد پشتیبان خبرنگاران برای مواجه با این آسیب‌ها کدام است؟

کدام‌یک از رسانه‌های ما که برخی از آن‌ها عرض و طول بخش اداری و هزینه‌های جنبی اشان را نمی‌شود اندازه گرفت واحدی برای مشاوره روانی برای خبرنگاران در نظر گرفته‌اند؟ کدام‌یک از آن‌ها خبرنگاری که به گزارشی بحرانی پرداخته است را تشویق و حتی وادار به مراجعه به پزشک روانشناس معتبر و معتمد خود می‌کنند؟ همکاران رسانه ایمن به‌خصوص در حوزه اجتماعی باید بگویند چند بار در دستورالعمل‌های، راهنماها و قراردادهای مفصلشان به این موضوع اشاره‌شده است که پس از گزارش بحران یا زمانی که احساس کردید اضطراب و افسردگی به سراغ شما آمده است به ما بگویید تا شما را به پزشک معتمدمان معرفی کنیم؟ به چند نفر از ما عوارض و نشانه‌های اولیه بروز افسردگی ناشی مواجهه با بحران و همچنین اختلال اضطراب پس از بحران آموزش داده‌شده یا یادآوری می‌شود و برفرض هم که عوارض را شناختیم، کدام ساختار پشتیبانی در رسانه از ما حمایت می‌کند؟

به خاطر دارم سال‌ها پیش که بم لرزید و بلای فاجعه‌ای سهمگین بر سرمان آوار شد، من در روزنامه جام جم بودم. روزنامه ما هم به روش بسیاری از روزنامه‌ها دو نفر از خبرنگاران خوبمان را عازم بم کرد. داستان مشاهداتشان را خودشان باید تعریف کنند. اما داستان مهم برای من اتفاقی است که بعد از برگشتن آن‌ها به تهران در دفتر روزنامه رخ داد. خاطرم هست ،دوست عزیزم، مستوره برادران نصیری که به این سفر رفته بود در بازگشتش کنار میز گروه اجتماعی ایستاده بود و سعی می‌کرد آنچه دیده بود را برای برخی از همکاران بازگو کند. من هنوز پس‌ازاین همه‌سال نمی‌توانم چهره منصوره را فراموش کنم. درحالی‌که سعی داشت لبخندی بزند و خود را آرام نشان دهد، من که دو میز دورتر نشسته بودم، می‌توانستم لرزش ناخودآگاهی در صدایش و صورتش را بشنوم و ببینم و گاهی فکر می‌کردم که گویی در دل دوست دارد بتواند به‌جایی پناه ببرد و آن داستان‌ها را دوباره تکرار نکند. من آن زمان خبرنگار حق التحریر روزنامه بودم و هیچ جایگاه مشخصی نداشتم اما به بهانه‌ای به دفتر یکی از مدیران روزنامه رفتم و به او که خودش را فرد مهمی در دنیای رسانه می‌دانست گفتم، به نظر بچه‌ها خیلی تحت تأثیر سفر قرارگرفته‌اند، شاید بد نباشد به روانشناسی معرفی کنیدشان یا حداقل چند روزی از آن‌ها بخواهید در خانه استراحت کنند و چیزی دراین‌باره ننویسند. پاسخش هنوز هم تکانم می‌دهد، چیزی به این مضمون گفت :«این سوسول‌بازی‌ها برای ما نیست. با این گزارش‌ها پوستشان کلفت می‌شود و یاد می‌گیرند. خبرنگاری است حلوا که خیر نمی‌کنند.»

من که شاهد آن رویدادها نبودم و تنها بازتاب اثرش را در چهره دوستم از دور می‌دیدم هنوز آن روز و آن صحنه را فراموش نکرده‌ام، بعید می‌دانم که مستوره و بقیه دوستانی که چنین تجربه‌ای را داشته‌اند هم توانسته باشند آسیب آن دوره را فراموش کنند.

این نگاه هنوز هم وجود دارد. بسیاری از مدیران رسانه‌ای ما، هنوز هم درکی از آسیب روان ندارند. اگرچه در صفحات خود از خبرنگارانشان می‌خواهند تا با کارشناسان صحبت کرده و از مسائل اجتماعی بحران‌های روان و مغز بنویسند، اما گویی تنها همسایه است که می‌تواند اسیر این درد شود. آن‌ها فراموش می‌کنند مواجهه مداوم ما با چنین رویدادهایی چه تأثیری بر خبرنگاران می‌گذارد.

تازه این داستان مربوط به زمانی است که با سازمان‌های رسانه‌ای سروکار داریم. خدا نکند که برای مثال خبرنگاری آزاد باشید. آیا انجمن و نهادی هست که بیمه بیماری‌های ذهنی را برای خبرنگاران و روزنامه‌نگاران در نظر گرفته باشد؟ آیا خط تلفن مستقیمی وجود دارد که فرد در مراحل نخستین بحران بتواند با آن تماس بگیرد؟

بیایید صادق باشیم، رسانه داشتن و صاحب رسانه بودن، قبول مسئولیتی است که تنها نباید در دکور دفتر، محل پارکینگ ماشین، شکل صفحه‌بندی و کیفیت چاپ خلاصه شود. ما وقتی کسانی را استخدام می‌کنیم در برابر سلامتشان مسئولیت داریم. بله خبرنگاری شغل انتخابی ما است. ما خبرنگاری را با دانستن و آگاهی به خطراتش و دشواری‌هایش انتخاب می کنیم اما این به معنی سلب مسئولیت از مدیران و رسانه‌ها نیست. همانند آتش‌نشانی که وقتی این شغل را انتخاب می‌کند می‌داند که در این شغل او با خطر روبرو خواهد شد اما این پذیرش به معنی سلب مسئولیت از نهاد آتش‌نشانی برای تأمین لباس، ابزار مناسب، آموزش‌های دائم، تضمین درمان و حمایت‌های لازم در صورت بروز حادثه و امثال آن نیست.

در بین سوال هایی که در اطراف فوت خانم لالمی مطرح شد بسیاری از دوستانش به این دلیل که متوجه بروز  بحران نشده بودند خود یا سایر دوستان وی را سرزنش می‌کردند. سوال من این است که آیا رسانه‌هایی که وی و سایر همکاران ما در آن کار می‌کنند، مراقب کارمندانشان هستند؟ وقتی ایشان برای مثال گزارش معروف گورخواب ها را نوشت، رسانه وی که از بازتاب وسیع آن به خود می‌بالید از او پرسید حالت چطور است؟ امیدوارم جواب مثبت باشد. که اگر نباشد باید به این واقعیت اذعان کرد که مدیران رسانه‌ای ما نیز در چنین حوادثی مقصر و متهم هستند.

از آن بیشتر  امیدوارم اگر مدیران رسانه‌ای ما تاکنون به این فکر نکرده‌اند شروع به فکر کردن دراین‌باره کنند.

متأسفانه ما استعدادی کم‌نظیر را از دست دادیم و نه‌تنها دوستانش و خانواده‌اش از حضور او محروم شدند، جامعه ما از همه گزارش‌هایی که او می‌توانست بنویسد، از همه معضلاتی که می‌توانست او بر آن نوری بیندازد از تاریکخانه فراموشی خارج کند و از همه تجربه‌های عظیم او محروم شده‌اند. البته باید به یاد داشت که آنچه رخ‌داده است حادترین خروجی چنین بحران‌هایی است. بسیاری از همکاران ما شاید به این مرحله نرسند اما اشاره‌ای اضطراب، افسردگی، بحران جسمی و ذهنی ناشی از اشاره‌ای کار که در زمان مناسب به آن‌ها پرداخته نشده است آن‌ها را بسیار زودتر ازآنچه باید فرسوده و توانشان را می‌کاهد.

کاش برای بزرگداشتش و به بهانه نامش، مدیران رسانه‌ها قانونی را یا پیمانی را اعلام و امضا کنند که بر مبنای آن متعهد به توجه به بیماری‌های روان و بیمارهای ذهنی ناشی از فشار کار خبرنگاری را برای کارمندانشان شوند و شرایطی را فراهم کنند که خبرنگارانشان بتوانند با آسیب کمتری به کار خود ادامه دهند.

این مساله به همان اندازه ضروری است که وجود نهاد حامی در مقابل آسیب‌ها و تعرض‌های جنسی در رسانه‌های ما ضرورت دارد.

اما تا آن زمان لطفا اگر احساس می‌کنید کارتان و گزارشگریتان در حال تاثیر گذاشتن بر شما است، ساعت خوابتان را به هم زده، اضطرابتان را بالا برده، لطفا به دوستانتان بگویید و به پزشک مراجعه کنید. نگذاریم «گرگ» افسردگی خود را در میان روزمرگی‌ها پنهان کند و آرامش روانمان را از هم بدرد.

دیدگاه

  1. روحش شاد و یاد او گرامی باد
    امیدوارم در تمام زمینه های شغلی فکری به حال مشکلات روانی و عاطفی که افراد به دلیل شغلشان پیدا میکنند بشود

دیدگاهتان را بنویسید

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.