حاشیه‌ای درباره واکنش به اشغال پایتخت کانادا

حالا سه هفته است که کاروانی از کامیون‌داران زندگی را در مرکز شهر اتاوا، پایتخت کانادا فلج کرده‌اند.

کسانی که نامشان را «کاروان آزادی» گذاشته‌اند برای اعتراض به‌ضرورت واکسیناسیون برای عبور از مرز میان کانادا اینجا جمع شده‌اند.

این حاشیه ای به طور خاص درباره واکنش رسانه های فارسی زبان کانادا به این رویداد است.

برای بیش از دو هفته هر روز از نیمه‌های ظهر تا دمدمای صبح با صدای بوق خود خواب و آرامش را از مردم ساکن این منطقه ربوده بودند و از تجارت از پیش ضعیف شده کسب‌وکارهای این منطقه را نیز تحت شعاع قرار داده بودند.

گروه‌های دیگری از آن‌ها چند نقطه مرزی از جمله پلی در میان کانادا و آمریکا در محور وینزور و دیترویت را برای نزدیک به یک هفته مسدود کردند. این پل محور تجاری بیش از ۳۰ درصد مبادلات جاده‌ای تجاری میان کانادا و آمریکا است که بستن آن میلیون‌ها دلار به کانادا و به خصوص خودروسازهای دیترویت ضربه وارد کرد.

مثل هر داستان دیگری در دنیایی که مردم حاضر به قبول پیچیدگی‌ها در آن نیستند و همه چیز را به سرعت به خیر و شر مطلق تقسیم می‌کنند و در جامعه‌ای قطبی شده که احزاب سیاسی از هر فرصتی برای چند رایی استفاده می‌کنند، جمع‌های کثیری از نهادها، احزاب و رسانه‌ها به مخالفت یا موافقت از این کاروان پرداختند.

در این بین و در بین هزاران روایت و داستانی که روزانه درباره این اتفاق بی‌سابقه منتشر می‌شد اصل ماجرا به سرعت فراموش شد. کسی یادش نماند که قانون ضرورت واکسیناسیون تنها برای عبور کامیون داران از مرز است و حتی اگر کانادا آن را لغو کند در آمریکا اجازه ورود به آن‌ها داده نمی‌شود.

معترضان به سرعت خواسته‌هایشان را توسعه دادند. حالا آن‌ها نه تنها مایل به برداشتن همه محدودیت‌های مربوط به همه‌گیری هستند – که عمده آن‌ها از سوی دولت‌های استانی و نه دولت فدرال وضع شده است –  که خواهان عزل و برکناری دولت قانونی هستند که همین ماه سپتامبر گذشته با رای مردم برای سومین بار به قدرت رسید.

بعد از سه هفته دولت فدرال برای ختم اعتراض‌ها تصمیم به اجرایی کردن مشروط، موقت و محدود وضعیت اضطراری گرفت.

شما می‌توانید این داستان را در هر رسانه‌ای که مایل هستید پیداکرده و دنبال کنید.

اما دو نکته در این بین به نظرم دارای اهمیتی جدی است.

مرور رسانه‌های مختلف و از جمله رسانه‌های فارسی زبان کانادا بخشی از برنامه روزانه من است. واقعیت این است که نمی‌توانم شگفت‌زدگی هر روزه خودم را از دیدن برخی از تحلیل‌ها و واکنش‌های ایرانیان مقیم پنهان کنم.

برخی از آن‌ها که اتفاقا خود را از حامیان حقوق بشر، دموکراسی و قانون مداری می‌دانند چنان در دام افراطی‌گری سقوط کرده‌اند که گویی نه خاطره‌ای از سابقه و تاریخ این کشور دارند و نه خاطره‌‌ای از کشوری که از آن آمده‌اند.

برخی از آن‌ها وقتی نخست‌وزیر این تظاهرات که شامل حدود چند صد کامیون و حدود چهار هزار نفر بود و از سوی اتحادیه‌های رانندگان کامیون حمایت نمی‌شد را «اقلیت حاشیه‌ای» خواند فریاد وا دموکراسی سر دادند که ببین چطور نخست‌وزیر به مردم توهین می کند و همچون رییس جمهور اسبق ما معترضان را خس و خاشاک می‌نامند. در مقابل وقتی معترضان با شعارها و شعارنوشته‌هایی که حتی تکرار آن‌ها نیازمند وضع کردن محدودیت سنی است به نخست‌وزیر، خانواده او، کسانی که در محل تظاهرات ماسک داشتند و رسانه ها حمله می‌کردند آن را زبان گفتار روزانه تلقی کردند.

برخی از ناظران ایرانی تبار در این بین چنان از آزادی شهروندی و حق اعتراض کامیون داران و آزادی انتخاب ایشان درباره تصمیمات پزشکی دم می‌زدند که مطابق معمول از یاد می‌بردند نه کسی حق اعتراض کسی را محدود کرده و نه حتی قوانین ابتدایی مانند عدم سد معبر را به‌زور اجرایی کرده و اینکه کسی این افراد را وادار به واکسن زدن نکرده بلکه بر اساس توافقی بین‌المللی عبور آن‌ها از مرز نیاز ارائه گواهی است.

آن‌ها داد برمی‌آورند که دیدی در پشت نقاب ساختگی مدنیت و دموکراسی چطور همه رهبران سیاسی یک شکل هستند و مثل ایران مخالفان را اقلیتی حاشیه‌ای می‌دانند؟

البته آن‌ها به‌عمد فراموش می‌کنند که در طی سه هفته اشغال مرکز شهر تاکنون حتی یک گاز اشک‌آور شلیک نشده و خون از دماغ یکی از معترضان سرازیر نشده است، هیچ‌کسی به دلیل اهانت به نخست‌وزیر یا ملکه بازداشت نشده است و دولت در اقدامی که انتقاد بخش بزرگ‌تری از جامعه را داشته از ابزارهای در اختیارش هم برای بازگشایی این سد معبر استفاده نکرده است.

آن‌ها همچنین فراموش می‌کنند که در این بین عدم واکسیناسیون و ماسک زدن مشکل اصلی تظاهرکنندگان نیست. آن‌ها می‌گویند ما این کارها را نمی‌کنیم اما باید اجازه داشته باشیم هر جای که خواستیم برویم. آن‌ها ماسک را در دوران اوج همه‌گیری مانع آزادی خود می‌دانند و حامیانشان به این پرسش پاسخ نمی‌دهند که تکلیف شهروندانی که بیش از ۹۰ درصد جامعه را تشکیل داده، موافق واکسیناسیون و رعایت نکات بهداشتی است و در اثر مجاورت با این افراد ممکن است بیمار شوند چه خواهد شد و چه کسی از آزادی آن‌ها دفاع خواهد کرد.

تحلیل‌گرانی که درکی از پیچیدگی‌ها ندارند و به سرعت با شنیدن اسم آزادی در نام کاروان احساس می‌کنند باید پشت آن بایستند، نه جریان مالی این گروه را می‌بیند نه آزادی بقیه شهروندان برایش مهم است.

اما مخالفت با دولت ادعا و حرف پر خریداری است.

آن‌ها ادعا می‌کنند که اصولا حمایتشان از این گروه به واکسن ربطی ندارد ولی اگر امروز جلوی این دستور دولت را نگیریم فردا دولت این محدودیت‌ها را در موارد دیگر به کار ببرندو با وقاحتی خاص از اعمال قوانین و معیارهای مداخله غیر دارویی برای مهار همه‌گیری به «دیکتاتوری اکثریت» یاد می‌کنند.

آن‌ها البته شاید به این دلیل که همه چیز را ساده می‌بینند و نمی‌توانند دورتر از امروز و اینجا را فهم کنند، فراموش می‌کنند که اگر قصد مقایسه‌ای با ایران داشته باشند نمی توانند نقش و حضور کسانی که به نام گروه‌های فشار معروف شده بودند را ندیده بگیرند. کسانی که در مخالفت با یک فیلم سینمایی قانونی سینما را تعطیل، کتاب‌فروشی را به آتش می‌کشیدند و هر نشست و سخنرانی را برهم می‌ریختند و اگر لازم می‌دیدند به کوی دانشگاه حمله می‌کردند.

این افراد نمی‌گویند اگر امروز دولت قانونی – که کسی بر سر قانونی بودنش و انتخاب منصفانه‌اش در انتخاباتی آزاد شک ندارد – در برابر این افراد کوتاه آمده و خواسته‌های آن‌ها که با خواسته‌های اکثریت بزرگی از جامعه در تضاد است را به رسمیت بشناسد، قدم بعدی چه خواهد بود؟ آیا آن‌ها فردا روزی که گروهی مسلمان افراطی در برابر نمایش فیلم سینمایی درست به اعتراض زدند و مقابل سینما تحصن کردند باید آن فیلم را از پرده پایین بکشند؟ اگر گروهی از اقلیتی یهودی تبار در مقابل وزارت بهداشت و بیمارستان‌ها بست نشستند که انتقال خون و اعضا باید متوقف شود همه باید به حرف گوش کنند؟

اشتباه نکنید. به دولت‌های فعلی استانی و دولت فدرال نقدهای کاملا جدی در زمینه مهار همه‌گیری وجود دارد. اینجا کسی اعتراض یا نقدی به حق تظاهرات هم ندارد، حتی با بست‌نشینی این افراد نیز کسی مشکلی مدارد. مشکل اینجا است که این گروه خود خوانده زندگی شهری را تعطیل و احساس می‌کند هر زمانی که بخواهد می‌تواند اقتصاد کشور را به گروگان بگیرد.

اما مشکل بنیادی‌تر به نظرم پدیده‌ای است که در ده‌های اخیر چون سرطانی خزنده در زیر و بوم بافت جوامع ریشه دوانده است. توهم اینکه هر مساله‌ای را می‌توان تا حد بی‌نهایت ساده کرد. این توهم که هر موضوعی حتما و حتما دو سوی به یک اندازه معتبر دارد. اینکه هرکسی اعتراضی دارد یا فاشیست است یا وُک.

این اثر در رسانه و سیاست هم تنیده شده است و در چنین فضایی که مرز اعتبار منابع معتبر و نامعتبر کم رنگ‌شده است و هرکسی ممکن است فکر کند که هر مساله ای به خصوص در حوزه اجتماعی قابلیت تقلیل به یک دو گانه خیر و شر مطلق را دارد، شرایط حیاتی برای شکل‌گیری، توسعه و رشد اخبار جعلی و اخبار غلط فراهم می‌شود و از دل این شرایط است که افراد حتی تعاریف اولیه مورد قبول خودشان را فراموش می‌کنند و دست به اقدام علیه خود و منافعشان می‌زنند.

درباره اخبار جعلی و غلط و شکل‌گیری و توسعه و نقشی که در این شرایط دارن مفصل‌تر خواهم نوشت اما این سه هفته خواندن شبه تحلیل‌های رواج یافته باعث شد تا این نکته را یادآوری کنم تا شاید کمی با به اشتراک گذاشتن آن با شما خود را سبک کنم.

 ببخشید اگر شما را مخاطب این تراپی نوشتاری خود کردم.

دیدگاه‌ها

  1. یعنی اگر مقررات لغو شود، کامیون داران نمی توانند وارد آمریکا شوند؟
    کامیونداران آمریکایی می توانند وارد کانادا شوند؟
    بخش خیلی بزرگ جامعه چرا در مقابل اینان نمی ایستند؟( گرچه تاکنون چنین چیزی اتفاق نیافتاده. افتاده؟)

دیدگاهتان را بنویسید

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.