این یادداشت را فردای روزی که خبر جدایی حامد اسماعیلیون از گروهی از منتقدان نظام اعلام شد برای انتشار در وب سایت مداد نوشتم که به دلیل حجم خبرهای بالای آن روزها منتشر نشد. برای حفظ در حافظه اینجا می گذارم.
روز گذشته حامد اسماعیلیون، از بانیان و مدیر سابق انجمن خانوادههای پرواز PS752 که نمایندگی گروهی از خانوادههای بازمانده فاجعه شلیک و سرنگونی پرواز خطوط هوایی اوکراین را بر عهده داشت اعلام کرد که از آنچه به نام گروه همبستگی مهسا، خوانده می شد جدا شده است.
پیشنهاد تشکیل این گروه در روزهای پر شور آغازین قیام مردم ایران که در اعتراض به قتل مظلومانه مهسا (ژینا) امینی ایجاد شده بود مطرح شد. بسیاری از افرادی که به خصوص رویدادهای این اعترضات را شبکه های اجتماعی دنبال می کردند از چهره های برجسته معترضان خواستند که در کنار هم قرار گیرند.
رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، مسیج علینژاد، فعال سیاسی، حامد اسماعیلیون چهره برجسته دادخواهی علیه نظام ایران، نازنین بنیادی و گلشیفته فراهانی هنرپیشه هایی که در این بازه به بازتاب دادن صدای اعتراضات ایران پرداخته بودند و علی کریمیف کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال ایران که در این بازه ضمن ترک ایران از شبکه های اجتماعی خود برای اطلاع رسانی رویدادهای ایران و بازتاب آن استفاده می کرد اصلی ترین چهره هایی بودند که بخش بزرگی از مخاطبان خواستار کنار هم قرار گرفتن آن ها بودند.
چندین و چند ماه بعد و پس از آنکه هر یک از این افراد فعالیت های خود را دنبال می کردند، پیام مشترکی که از سوی آن ها در توییتر ( به همراه شیرین عبادی، برنده جایزه نوبل) منتشر شد برای بسیاری از علاقه مندان آن ها خبر از گردم آمدن چهره های سرشناس مخالف در خارج و به اشتراک گذاشتن منابع و شبکه های ساخته شده توسط آن ها را داشت. اما این دور هم آمدن که گاهی به اشتباه لفظ اتحاد به آن اتلاق می شد، باید چندین هفته دیگر تا شکل گیری اش صبر می رکد. سرانجام در نشستی که در دانشگاه جورج تاون برگزار شد این افراد به همراه عبدالله مهتدی دبیرکل حزب کومله کردستان در نشستی خبر اعلام وجود کردند.
آن ها ضمن تاکید بر همکاری مشترک برای هدف مشترکشان (سرنگونی جمهوری اسلامی و تدبیر شرایط گذار) بر ضرورت معرفی جبهه ای واحد با تاکید بر حداقل های مشترک، اعلام کردند که جزییاتی مانند نحوه حکومت بعدی و شکل آن باید به بعد از سقوط جمهوری اسلامی موکول شود.
آنها همچنین وعهده دادند به زودی منشوری مشترک را برای نشان دادن این مسیر معرفی می کنند تا چتری را تشکیل دهد که همه زیر آن گردهم آیند.
پس از چندین و چند هفته آن ها منشور مهسا را منتشر کردند. در میان امضا کنندگان متن اولیه دیگر خبری از نام گلشیفته فراهانی و علی کریمی نبود. چند روی نگذشته بود که نازنین بنیادی با تعطیل کردن شبکه های اجتماعی خود از عرصه فعالیت اجتماعی کنار رفت. بسیاری فشارهای تبلیغی علیه او را دلیل این اقدامش دانستند.
چند روز بعد رضا پهلوی اعلام کرده بود خود را در بند یک گروه نمی داند و با همه گروه های دیگر فعالیت می کند و فردای آن روز حزب کومله کردستان در بیانیه ای ضمن دفاع از عقاید و خطوط قرمز دبیرکل خود کسانی را متهم به فرصت طلبی رد این مجموعه کرد.
روز گذشته نیز حامد اسماعیلیون از این «جمع جبری» کنار رفت تا به نظر تنها باقی مانده آن منشور مسیح علینژاد باشد.
در این مدت همه ما شاهد رقابت های شدید میان هواداران این چهره ها در فضای مجازی بودیم. از سویی به نظر می رسد شکل گیری حباب های بازتاب دهنده ای که در اطراف هر یک از این افراد شکل گرفته است باعث شده تا آن ها اصولا فراموش کنند برای چه دور هم جمع شده اند و بر خلاف ادعای اولیه خود که تفاهم بر حداقل ها و واگذار کردن شیوه های مختلف سلایق به صندوق آرا بود، متوجه شدند که بسیاری از آن موارد برای ایشان تعیین کننده است و گاهی از دور به نظر می آید که آن ها چنان دچار توهم رهبری شده اند که فراموش کردند می خواهند چه چیزی را رهبری کنند.
در مدتی که این گروه شکل گرفت این جمع موفقیت هایی به دست آورد. از جمله شرکت در نشست امنیتی مونیخ، شرکت در اجلاس داووس، دیدار با برخی از چهره های بین المللی، دو سخنرانی (یکی در صحن علنی و دیگری در یکی از کمیسیون های) پارلمان اروپا. اما در این بین خطاهای آشکار متعددی نیز مرتکب شد.
عدم موضع گیری شفاف درباره برخی از موضوعات چالش بر انگیز (به طور مشخص تمامیت ارضی ایران) یکی از این موارد بود و برخی از خطاهای فردی که به هر حال به نام کل گروه نوشته می شد.
برخورد احساسی و تند مسیح علینژاد در نشست تیرگان که باعث شد تا معاون نخست وزیری که تا کنون بیشترین حمایت از جنبش ایران و معترضان را انجام داده است (تنها کشوری که رهبرش در تظاهرات ضد رژیم ایران شرکت کرده، وسیع ترین تحریم ها را وضع کرده و اصولا د رابتدا با پافشاری آن ها ایران مجبور به پذیرش حمله به هواپیمای اوکراینی شد) به اعتراض به سخنان تند و توهین آمیز علینزاد که نخست وزیر کانادا را شریک در خون کشتگان نامیده بود، جلسه را ترک کند (او بعدتر از اظهاراتش در هنگام ترک عذرخواهی کرد.) و در نمونه ای تازه در سفر رضا پهلوی به اسرییل که به دعوت وزیر اطلاعات این کشور صورت گرفته است همسر وی تصویر سرباز زن اسراییلی را با شعار زن زندگی آزادی منتشر کرد که با نقد فراوانی روبرو شد.
این خطاها در برابر خطای اصلی این گروه مهم به شمار نمی روند. خطای بزرگ این گروه این بود که هیچ گاه نه باور کرد و نه تلاش کرد که نقش ادعایی خود را بر عهده بگیرد.
این گروه یا با علم بر اینکه صدای آن ها درون ایران با توجه عمومی که در شبکه های اجتماعی با آ نروبرو می شوند مواجه نخواهد شد، یا با فرض اینکه هر یک از آن ها به تنهایی چنین توانی دارند و نمی خواهند اعتبار آن را با دیگر اعضا شریک شوند یا به دلیل عدم اطمینان به جایگاه خود حتی یک فراخوان یا دعوت به اقدامی عملی درون ایران منتشر نکرد.
حتی در مورد ساده ای مانند مسمومیت های زنجیره ای در ایران فراخوان یک روز تعطیل کردن مدارس می توانست برای این گروه دمحکی برای ارزیابی جایگاه خود باشد.
حالا حباب این جمع جبری ترکیده است. این افراد – اگرچه تک تک آن ها افرادی قابل احترام و دارای فعالیت های فوق العاده ارزشمندی هستند – نشان دادند که فاقد توان سیاسی هستند. در نهایت کسانی که چهره های اصلی ساختاری هستند که وعده فردای دموکراتیکی را می دهند که همه چیز بر اساس توافق جمعی پی شمی رود وقتی نیم توانند یک گروه شش نفره که امید بخشی از مردم در شرایط بحران ( به درست یا غلط ) متوجه آن بود را مدیریت کنند چطور باید به ادعاهای آن ها برای آینده توجه جدی نشان داد؟
این گروه در عین حال نشان داد که فاقد استراتژی و برنامه ای برای گذار است و تنها اهرم خود را با شرمنده سازی مقفام های غربی، اعمال فشار برای برخی از خواسته هایی نظیر تعطیلی سفارت ها و تحریم بیشتر می داند. سفر رضا پهلوی به اسراییل د رحالی که وزیر اطلاعات این کشور رسما در توییتر خود از تلاش اسراییل برای باگرداندن تاج به ایران می نویسد، نمونه بارزی زا این محاسبه اشتباه است.
واقعیت این است که با فرض حسن نیت همه اعضا این گروه، این افراد در شرایط خاص اجتماعی که درون ایران شکل گرفته بود، در موقعیتی تاریخی قرار گرفتند. فرصتی اجتماعی که بر خون و درد و رنج و شکگنجه و زندانی شدن مردم و به خصصو زنان و جوانان درون ایران به دست آمده بود.
فرصتی تاریخی که اعتبارش را از آن دختران جوانی می گرفت که در برابر نیروی سرکوب زانو می زدند و دست های خود را باز کرده و سینه های خود را سپر گلوله می کردند، دختران پر امیدی که با هزار امید و آرزو هرگز فرصت تحقق رویاهایشان را ندیدند، خانواده هایی که عزیزانشان را به خاک افتاده دیدند و در مراسم سوگ آن ها فریادی بلندتر برای آزادی سر دادند.
زنانی که این روزها علی رغم همه تهدید ها و قلدری ها و بی پرده تر شدن خشونت نظام، هنوز موهای خود را به سلاحی علیه نظام خودکامه بدل کرده اند و هنوز زندانی و دستگکیر می شوند.
این همه رنج و عذاب و خون و امید نا امید شده، فرصتی اجتماعی و نادر را به باور آورد که افرادی که منشور مشترک خود را به نام مقدس و جاودان مهسا آزین داده بودند، نقشی تاریخی را بر عهده بگیرند.
اما در عرصه اجتماعی فرصت ها کم به دست می آیند و زود از دست می روند و وقتی از دست رفتند به تهدید بدل می شوند.
حالا این جمع شکست خورده نه تنها باعث موجی از نا امیدی و بدبینی در میان مخالفان نظام بر سر امکان اعتماد به بدنه سیاسی مخالفان خارج از ایران کرده است که باعث افزایش اعتماد به نفسش هواداران نظام جمهوری اسلامی و نیروهای فعال آن ها را درون کشور شده است که نه تنها امروز شاهد این هستند که مهم ترین فرصت اجماع برای براندازی رزِم چگونه همچون حبابی ترکیده است که در همین بین روابط این کشور با عربستان سعودی بهبهود یافته و مهره بازی ایران در عرصه منطقه سعنی سوریه بار دیگر به جمع های منطقه ای دعوت می شود. تمام این ها به وفاداران نظام (که بر خلاف تصویری که منتقدان خارج از یاران سعی در تصویر کردن آن دارند وجود دارند و اقلیت قابل توجه و موثری را درون جمعیت ایران تشکیل می دهند به این نتیجه برسند که دربرابر هر اعرتاضی کافی است روند خود را ادامه دهند و صبر کنند و مخالفان خود می توانند آتش را با اختلاف های خود خاموش کنند.
این فرصت سوزی استثنایی همچنین یک بار دیگر نشان داد که ایرانیان منتقد خارج از ایران نتوانسته اند در ۴۴ سال مبارزه خود یک نهاد مدنی یا چهره شاخص با مقبولیت نسبتا بالا ایجاد کنند که توان بسیج کردن حداقل ۱۰ درصد از مردم داخل کشور را داشتهباشند.
در روزهایی که جنبش مهسا در اوج بود بسیاری از رهبران منتقد خارج از ایران می گفتند ما غافل گیر شده ایم و اکنون باید در کنار هم یاد بگیریم.
چنین ادعایی شاید برای فردی که از جبر زمانه یک باره به میانه یک رویداد پرتاب شده است قابل قبول باشد اما نمی توان آن را از برخی از چهره های این گروه که تمام ۴۴ سال گذشته خود را رهبران مخالف معرفی کرده اند پذیرفت.
از سوی دیگر قهر کردن، کنار کشیدن به بهانه های مختلف شاید برای یک فرد عادی یا یک سلبریتی که به بازتاب رویدادها می پرداز قابل قبول باشد اما برای کسی که خود را وادر ائتلاف یا جمعی می کند که قرار است امید مردمی را با خود حمل کند دیگر بهانه قابل قبولی نیست. عرصه سیاست فقط سخنرانی پر شور در میان هواداران یا دیدار با روسای کشورهای دیگر نیست. شنیدن نظرات مخالف و حتی ناساز شنیدن هم بخشی از ان است. ما می توانیم تصمیم بگیریم وارد این بازی شویم یا نه اما وقتی وارد شدیم و امید مردمی را بر دوش پذیرفتیم شانه خالی کردن از بار مسئولیت دست کمی از خیانت به مردم ندارد.
با این اوضاع سوال مهم این است که وضعیت جنبش مهسا چیست؟ آینده چگونه خواهد بود؟
به نظر برخی از ناظران اتفاقا این شکاف شاید در برارنده خیری باشد. اینکه ایرانیان خارج از ایران به یاد بیاورند که آن ها تنها بازتاب دهنده صدای ایرانیان درون ایران هستند. اینکه ایرانیان و گروه های مختلف آ« ها به هیچ کس چک سفید امضا نداده اند و با کسی عهد اخوت نبسته و بیعت نکرده اند.
و از آن مهمتر اینکه اگر ایرانیان در خارج از ایران می خواهند نقشی در انقلاب آینده ایران بازی کنند باید از حباب های خود ساخته خارج شوند و جایگاه خود را با مترهای واقعی و نه قربان صدقه رفتن های اطرافیان ارزیابی کنند و از همه مهمتر سعی کنند نهادی با مقبولیت حداقلی درمیان ایرانیان درون ایران ایجاد کنند که توان برنامه ریزی و اجرا داشته باشد.
از سوی دیگر به ایرانیان درون ایران که مبارزان اصلی هستند و رفتار و عملکرد و زیست روزانه آن ها است که تغییرات را پی می برد یاد آوری کند که رهایی را اگر راهی است جز با تکیه بر خود و رفتار ایرانیان داخل اتفاق نخواهد افتاد و چهره های خارج شاید در بهترین شرایط بتوانند بازتاب دهنده صدا، هماهنگ کننده اقدامات پرخطر برای ایرانیان داخل و ارائه مشورت باشند.
فرصت از دست رفته اتحاد منشور مهسا قطعا به چهره این جنبش یا حداقل بخش کارزار خارج از ایران آن آسیب وارد کرده است و شاید حداقل انتظار از اعضای این منشور این باشد که به طور شفاف به همه بگویند چرا شکست خوردند و بابت از دست دادن چنی نفرصتی عذرخواهی کنند.
اما آینده از بسیاری از جهات روشن است. درون ایران زنان و مردان با تمام هزینه هایی کهب ه آن مواجه هستند دست از مبارزه برنداشته اسند. هر روز که زنی بدون روسری به خیابان می رود قدمی در مبارزه برداشته شده است. هر روزی که بذر شجاعت و آزادی تکثیر می شود روزی است که یک قدم به صبح نزدیک تر شده ایم.
مبارزان ایران با همه سوابق خود در سخت ترین شرایط دور هم جمع می شوند وبا علم به اینکه مسیر پیش رویشان طولانی است، قدم به قدم از آنچه به دست آورده اند محفاظت می کنند و قدمی به پیش می روند.
گفتگوهای ملی میان آ« ها که روزی در مقابل هم بودند در حال شکل گیری است. گفتگوهایی که برمبنای طرد همه غیر از دوستانمان نیست. بلکه بر اساس دعوت حداکثری است. دادخواهی را با علم به ضرورت تصمیم سخت بخشش دنبال می کند، بر رنگین کمان ملت ایران بدون نیاز به جدا کردن هر رنگ از آن مفتخر است. تجربه را انکار نمی کند و تاریخ را از نو ابدع نمی کند و به جای خط و نشان کشیدن برای هر کسی که امروز یا دیروز مخالفتی با آن ها داشته است، سعی می کند تا نظر آ نها را تغییر دهد و به جای کاستن از جمع خودی ها بر آن بیفزاید. مردم را با شعارهای توخالی فریب نمی دهد، و وعده معجزه یک شبه نمی دهد. راه سخت پیش رو می بیند و با روشن کردن چراغی مسیر را پیش روی مردم در قدم های بعدی روشن می کند و در عین حال می داند که همه در این وادی قدم نخواهند زد.
این گفتگو نه تنها بین چهره ها و افراد دارای تجربه آغاز شده است که در میان مردم و بخش های مختلفشان در جریان است. در جمع های دوستانه در فضای مجازی و در دیدارها در جریان است. مبارزه حتی در بحث ساده مسافری بی حجاب با راننده تاکسی اینترنتی در جریان است.
در روزهایی که چهره بی پرده ساختار نظام و رهبری آن بیش از هر زمانی در سخنان آ« ها آشکار می شود، هیچگاه جامعه ایرانی چنین امیدوار به تغییر و آینده نبوده است.
اگر نمی توانیم در این راه دستی بگیریم، بیایید مانعی بر راه نیندازیم یا اگر قدم در راه نهادیم مراقب باشیم که اعتبار ما به جان های عزیزی است که دیگر در میان ما نیستند.
سلام. برای من عجیب است که تحریم های گسترده را بیشترین حمایت از جنبش ایران و معترضان می دانید. من جزو معترضان نیستم ولی مثل بقیه مردم داخل ایران مستقیما در معرض این شکنجه حیوانی قرار دارم. و می دانید چه چیزی بیشتر ادم را عذاب می دهد؟ این که شکنجه گرت بگوید این بلاها را سرت آورده تا ازت حمایت کند. تا تو را به طرفی هدایت کند که خودت شعور پیدا کردنش را نداشته ای.
و تا جایی که می دانم حرف این ائتلاف چند نفره هم این نبود که ما “صدا”ی مردم ایران هستیم. می گفتند ما “رهبر” مردم ایران هستیم. آن هم کسانی مثل رضا پهلوی و مسیح علینژاد و رئیس کومله. همین قدر توهین آمیز و نفرت انگیز.
معذرت می خوام که این کامنت این همه سیاسی و خشن شد. خشمی بود که بیرون زد.
احتمالا من بد منظورم را نوشتم. من هیچ حمایتی از تحریم ها ندارم و به نظرم این موارد تنها ابزاری برای فشار به مردم است و تاثیر اندکی بر حکومت دارد. منظور من این بود که آنچه آن ها به نام حمایت انجام داده اند عمدتا تحریم بوده است. اگر اشتباه منظورم را رساندم عذر می خواهم
خواهش می کنم. احتمالا من دقت نکردم.