نبرد تن به تن در ایران

جان های ما و جان ایران اکنون به سر زلف دختران ایران گره خورده است.

هشت ماه پس از کشته شدن مهسا  (ژینا) امینی در زمانی که تحت اسارت پلیس امنیت اخلاقی نیروی انتظامی تهران بود، جنبشی که به نام زن زندگی و آزادی شناخته می شود روزهای سرنوشت ساز خود را سپری می کند.

در ظاهر خیابان ها آرام شده است، طبل توفان از صدا افتاده و شرایط به اوضاع نسبتا طبیعی برگشته است.

نظام در ظاهر امتیازهای زیادی به دست آورده است، بخش بزرگی از اپوزیسیون خارج از کشور، و به خصوص آنها که سوار بر موج شجاعت مردمان ایران در پی دوختن کلاهی برای خود بودند،  از نفس افتاده و به درگیری میان خویش مشغول شده اند.

برخی از همراهان خارج نشین جنبش تن به نمایش های سخیفی داده اند که تنها اسباب تمسخر ناظران است.

جمهوری اسلامی به ریاست دوره ای شورای حقوق بشر منصوب شده است، رابطه اش با عربستان بهبود

پیدا کرده و برای هم سفیر معرفی کرده اند، متحد حیاتی ایران در منطقه، سوریه، به لطف حمایت ایران به نظر می رسد از بحران جهانی خارج شده و اکنون از سوی عربستان سعودی، به نشست سران اتحادیه عرب دعوت می شود و حتی بازگشایی دفاتر سفارت ایران و مصر پس از سال ها عملی می شود.

خیابان های ایران به غیر از برخی از موارد استثنا عمدتا آرام است و مقام های نظام هر روز خط و نشان تازه ای برای مردم می کشند.

شاید این صحنه به نظر تصویر شکست جنبشی آزادی خواه و درخشان را به نمایش بگذارد اما فریب این صحنه را نخورید.

نبرد اصلی جنبش زن زندگی آزادی اکنون در اوج خود است و تازه آغاز شده است.

این نبردی حیاتی است. نبردی که آینده ایران را رقم خواهد زد و غلو نیست اگر بگوییم چشم انداز آینده بخش بزرگی از جهان به سرنوشت این نبرد گره خورده است.

این نبرد، نبردی استعاری نیست. بلکه جنگی تن به تن است. شاید بهتر باشد بگوییم جنگی تنانه است.

این روزها زنان و دختران ایران، گاه با همراهی و حمایت مردان در حال باز پس گیری عرصه حیات اجتماعی هستند که از آن ها دریغ شده بود.

یکی از این زنان در توییتر در توصیف این نبرد نوشته بود «به خیابان هایی باز گشته ایم که به آن تعلق داشتیم و از ما گرفته بودند.»

زنان و دختران با برداشتن حجاب اجباری سعی در بازپسگیری عرصه حیات اجتماعی خود در خیابان دارند.

این نبردی سخت و نفس گیر است. نظام حاکم از هر فرصت و بهانه و اقدامی برای سرکوب این قیام به ظاهر خاموش استفاده کرده و می کند. بازداشت، تهدید، زندان، جریمه، شکنجه و حتی اعدام، بخش هایی از رفتارهایی بوده است که تا کنون نظام برای سرکوب این نبرد تنانه انجام داده است اما زنان ایرانی تا کنون توانسته اند با مقاومت خود سنگرهایی که زمانی ملک مطلق حاکمیت بود را از آن خود کنند.

نظام به هر حربه ای دست می زند. از تهدید به شناسایی چهره ها با دوربین های هوشمند گرفته تا تهدید به زندان و منع تحصیل و حتی تعطیلی و پلمب کسب و کارهایی که زنان بی حجاب در آن حضور داشته باشند. و زنان در کنار بسیاری از مردان در برابر این تهدیدها مقاومت می کنند.

آن ها برای این نبرد به معنی واقعی کلمه از جان و تن خود مایه می گذارند. به هیاهوی رسوای برخی از کاسبان این جنبش در بیرون از ایران گوش ندهید که از هم اکنون در حال تهیه لیست تسویه حساب های شخصی خود هستند.

دختران جوان، زنان میان سال و با تجربه ای که در برابر سال ها تهدید و تحقیر نه تنها در برابر نظام و گاه خانواده خود دست به قیام می زنند، که هر روز و هر بار باید در نبردی با خویشتن پیروز شوند.

بسیاری از دختران و زنان هر روز با اضطراب، نگرانی اما با شجاعت و دل قوی داشتن به امید آزادی در برابر تهدید نظام و خیرخواهی عافیت طلبانه  دوستان و بستگان، خود را در معرض خطر قرار می دهند تا تاکید کنند که حاضر نیستند از حق خود عقب بنشینند.

این نبردی تن به تن است که در خیابان ها، پارک ها، سینما و تئاتر، ساحل و کوهستان، درون خانه و مراسم تدفین، در کلاس درس و در جمع و خلوت در جریان است.

چندی پیش مهدی نصیری در روایتی از دیدار برخی از فرماندهان سپاه پاسداران با علی خامنه ای گفت که او در پاسخ توصیه برخی از این فرماندهان مبنی بر ضرورت اصلاحات بر چهار خط قرمز خود پای فشرده است که حاضر نیست قدمی از آن ها به عقب بردارد و حاضر است در بقیه موارد انعطاف نشان دهد.

گفتگو با ایالات متحده، نظارت استصوابی، حصر رهبران جنبش سبز و حجاب اجباری چهار پایه ای است که رهبر سالخورده نظام بقای خود و آینده سلسله اش را بر آن ها استوار می بیند.

مردم شاید در این مرحله نتوانند در امر سیاست خارجی یا تغییر قانون نظارت استصوابی کاری از پیش ببرند اما هر دختری که بی حجاب از خانه بیرون می آید، هر کسب و کاری که درهای خود را به روی آن ها باز و گشوده نگاه می دارد، هر مرد و زنی که با دیدن تذکر ماموران نظام یا تعدی آن ها به زنان بی حجاب به دفاع و حمایت از آن ها بر می خیزد، درحال سست کردن و نابود کردن یکی از این پایه ها است.

شاید جای افسوس باشد که بخش بزرگی از اپوزیسیون خارج از ایران که بلندگوی بلند در اختیار دارد و در عین حال تعهد اجتماعی اش را فراموش کرده در این مدت چنان علیه همه تبلیغ کرده است که پیشنهاد اضافه کردن یادآوری از رهبران جنبش سبز در شهر ها و روستاها این روزها کمتر ممکن به نظر برسد.

میرحسین موسوی که به صراحت از ضرورت تغییر نظام برای نجات ایران سخن گفته است، نه می تواند و نه قرار است نقشی در آینده بازی کند اما این روزها تکرار نام او و فریاد برای آزادی او می تواند پایه دوم چهارپایه ولایت را سست کند.

فارغ از اینکه آیا مخالفان نظام بتوانند برخلاف چهره های پر ادعای اقلیت خارج از کشور، به جای اینکه همه را دیگری بپندارند، فضای رواداری را توسعه دهند که بخش بزرگتری با هدف مشترک زیر و رو کردن نظام دور هم جمع شوند، اما برد اصلی، نبرد تعیین کننده آینده ایران و شاید بخشی از جهان در دستان زنان و دختران درون ایران است.

آنچه سپیده رشنو و امثال او می کنند و با دادن همه هزینه ها حاضر نیستند قدمی به عقب بردارند، ادامه حضور با حجاب اختیاری در خیابان ها و تصاویری که زنان و دختران در شبکه های اجتماعی خود منتشر می کنند، در واقع اوج نبردی با شکوه است که سرنوشت ما به آن گره خورده است.

جان های ما و جان ایران اکنون به سر زلف دختران ایران گره خورده است.

دیدگاهتان را بنویسید

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.