جنبشی که بر مبنای ارزش های انسانی بنا شده است می تواند و باید مرزها را از مقابل خود بردارد
روزهای زیادی تا نخستین سالگرد فاجعه جان باختن مهسا امینی، در زمانی که در بازداشت نیروی انتظامی تهران بود باقی نمانده است.
رویداد تلخی که به نقطه عطفی در تاریخ ایران بدل شد و جنبشی عظیم و کمنظیر را با شعار زن، زندگی و آزادی آغاز کرد.
به ادعای مقامهای حکومت جمهوری اسلامی آنها هیچگاه با چنین بحرانی خود را مواجه ندیده بودند.
زنان و دختران ایران با همراهی مردان و پسران خسته از دولت ناکارآمد و ایدئولوژیک مذهبی که در خصوصیترین شئون زندگی آنها دخالت میکند و از سوی با ناکارآمدی امکان رسیدن به حداقلهای یک زندگی معمولی را از شهروندانش دریغ کرده است به خیابانها آمدند و در برابر خشونت کمسابقه نظام ایستادگی درخشانی از خود بروز دادند.
ایستادگی و مقاومتی که حتی امروز و نزدیک به یک سال پسازآن رویداد و در شرایطی که نظام حاکم سختگیریهای خود را افزایش داده است ادامه دارد و به بخشی از زندگی روزمره عمده مردم بدل شده است.
حجاب اجباری به نمادی از تبعیض علیه انسان ایرانی بدل شد و مبارزه با آن به مبارزهای برای کرامت انسانی.
در همین روزها شاهد این هستیم که چطور حاکمیت سعی میکند بار دیگر تأکید کند که برای او مساله حجاب تنها یک مساله نیست بلکه نماد و نشانی از کلیت ساختار است. برای همین از یک رو ابراهیم رئیسی از «جمعکردن بساط» بیحجابی سخن میگوید و نمایندگان مجلس لایحه ارسالی دولت در زمینه حجاب را چنان تغییر داده و سختتر کردهاند که حتی صدای مشاوران و معاونان رئیسجمهور افراطی درآمده است و حالا که این لایحه عملاً به طرح تازهای بدل شده است نمایندگان با پنهان شدن در پشت اصل ۵۸ قانون اساسی، بررسی و تصویب همین طرح را نیز از صحن علنی خارج کرده و بر عهده کمیسیونی گذاشتهاند تا در خفا و بدون ابراز مخالفتی قانون تازه و سخت گیرانه تصویب شود.
اما اینهمه داستان نیست. نظام برخلاف برخی از وعدههای فعالان سیاسی عمدتاً خارج از ایران که در آغاز این جنبش مردمی، وعده سقوط فوری نظام را میدادند و حتی وارد دعواهای سیاسی بر سر تقسیم غنائم پس از سقوط شدند، نهتنها ساقط نشده که به نظر میرسد بیش از هرزمانی میخواهد تأکید کند که در بر همان پاشنه میچرخد.
اشتباه استراتژیکی که برخی از چهرههای سرشناس اپوزیسیون خارج از ایران در خلاصه کردن کل مبارزه با نظام در دیدارها و ملاقات سیاسی با سیاستمداران خارج از کشور، انجام دادند حالا مشخصاً ناکارآمدی خود را نشان داده است. ایالاتمتحده که از ابتدا سعی میکرد خود را در کنار معترضان نشان دهد در همان زمان مشغول مذاکره با دولت ایران برای تبادل زندانیان دو تابعیتی در مقابل آزادسازی مبالغی از داراییهای ایران بود و کشورهای دیگر بهطور طبیعی بر اساس منافع ملی خود داستان ایران را دنبال کرده و میکنند.
دراینبین اما ایرانیان درون ایران که از ابتدا در کانون و خط مقدم مبارزه بودند هنوز در حال مبارزه نفسگیر خود هستند و شاید تنها تفاوت با سال قبل این باشد که حالا امید کمتری به اثر عملی حمایت هموطنان خود در خارج از کشور یا دولتهای دیگر دارند.
اگر به یک سال گذشته نگاهی با فاصله بیندازیم در کنار همه نقاط قوت و ضعف کسانی که در حمایت از جنبش زن، زندگی و آزادی عمل کردند، شاید یک مساله بیشازپیش خود را نشان دهد و آن بیتفاوتی و سکوت بخش عظیمی از مردم معمولی جهان و بهخصوص جمعیتهای مردمی زنان در جهان در مورد رویدادها بود.
به یاد بیاورید که زمانی که قانون اعطای تصمیمگیری درباره حق سقطجنین از سوی دادگاه عالی ایالاتمتحده به ایالات این کشور واگذار شد چه راهپیمایی و تظاهرات میلیونی در سراسر جهان در دفاع از جایگاه زنان صورت گرفت. همینطور در فردای پیروزی ترامپ راهپیماییهای معروف زنان را به یاد بیاورید که در سراسر جهان برگزار شد.
تقریباً هیچ مورد مشابهی از این همدلی بینالمللی مردمی را درباره جنبش زن زندگی و آزادی شاهد نبودیم و البته که این نقدی جدی بر عملکرد سوگیرانه نهادها و جنبشهای مدعی حقوق زنان در سراسر جهان است که در برابر فمینیستیترین و یکی از شجاعانهترین تقابلهای آزادی طلبانه مدرن سکوت یا درنهایت به امضای نامههای عمومی اکتفا کردند.
اگر نظام حاکم ایران مسیر مقابله با مردم و تضییع حقوق زنان و مردم را ادامه میدهد و بر سر آن ایستاده است، مردم آزادیخواه نیز بر این مسیر پایدارند اما شاید لازم باشد همزمان از شکستها درس گرفت.
شاید یکی از روشهای مورد غفلت ایجاد همدلی میان زنان و مبارزان برابری در سراسر جهان باشد.
زن، زندگی، آزادی شعاری محدود به مرز نیست و تبعیض علیه زنان، ظلم علیه مردم و سلب حق زندگی از انسانها نیز موضوعی با مرزبندی سیاسی نیست.
در هر گوشه جهان از ایالاتمتحده و آمریکا گرفته تا قلب آفریقا و اروپا تا چین و روسیه و اوکراین و استرالیا، جهان شاهد چنین ظلمها و تبعیضهایی است و اگر کنشگران ایرانی بتوانند مردمان و فعالان جهان را در حول این شعار جمع کنند شاید جنبشی با ابعاد بزرگتر و اثربخشی بزرگتر را شاهد باشیم.
جنبشی که در آن بومی کانادا یا شهروندی در سومالی یا در پاریس و هر جای دیگری مساله زن، زندگی، آزادی را مساله گروهی از مردم ایران نمیداند که برایش و در میان هزار و یک مشکلش اولویت هزارم را دارد. او میداند که وقتی در اعتراض به نابرابری در ایران به خیابان میآید و فریاد میزند، درواقع حق خود را طلب میکند و وقتی او مورد ظلم است مردم سراسر جهان ازجمله ایرانیان برای دفاع از حق زن، زندگی و آزادی به صحنه میآیند.
اما ما نمیتوانیم از دیگران چشم یاری داشته باشیم وقتی خود چشم بر یاری دیگران میبندیم.
فردا ۱۵ آگوست دومین سالگرد سقوط کابل به دست طالبان است. مقدمات سقوط کابل و افغانستان در مذاکرات دوحه میان مارک پمپئو وزیر وقت خارجه آمریکا و طالبان شکل گرفت و با دستور تخلیه فوری بایدن عملاً اجرایی شد.
افغانستان و تمام آنچه در سالهای پیش سعی کرده بود بسازد یکشبه سقوط کرد و کشورهای غربی حتی بر وعده خود مبنی بر تلاش برای خروج همکاران افغان خود پایدار نماندند.
در طی دو سال گذشته افسانه طالبان مدرن شده رسواشده است. طالبان زنان را بار دیگر خانهنشین کرده و حق تحصیل دختران را سلب میکند، کسبوکارهای زنان را تعطیل کرده و حق زنان، حق زندگی و آزادی را از آنها سلب کرده است.
پوشش اخبار فاجعه افغانستان در رسانهها حتی در مقیاسی نیست که قابلمقایسه با موضوعی مانند مناقشه اوکراین باشد و خبری از حمایت از نیروهای مقاومت علیه طالبان نیست.
آیا ظلم در افغانستان به مردم و بهخصوص زنان، مصداقی از تلاش علیه زن، زندگی و آزادی نیست؟
اگر چنین است آیا ایرانیان فعال در جنبش زن، زندگی و آزادی خارج از ایران نباید در کنار مردمان همسایه خود قرار بگیرند؟
آیا در فاصله سالگرد سقوط کابل به دست افغانستان و سالگرد فاجعه مرگ مهسا امینی زمان مناسب آن نیست که نشان دهیم زن،زندگی و آزادی مفهومی بشری است و نه مساله ای ایرانی؟
ایکاش سازمانها و گروههای فعال ایرانیان در داخل و به خصوص خارج از دستبهکار شوند و با همکاری زنان افغانستان تجمعات سرتاسری را در مقابل نهادهای مرتبط سازمان دهند تا نسبت به تضییع حق حیات، حق آزادی و حق زنان در افغانستان به دست طالبان و در ایران به دست رژیم جمهوری اسلامی، اعتراض کنند.
آیا این درد مشترک آنقدر بزرگ نیست که بهانهای برای فریادی مشترک باشد؟
شاید چنین نمایش همبستگی بتواند راه را بر گسترده شدن دامنه این جنبش باز کند و شاید دیدن تصویری بزرگتر ما را کمی از اختلافات کوچک خود دور کند.