رویاپردازی های برای آینده ایران
«وقتی تاروپود اجتماعی ازهم گسسته میشود، علم و دانش به میلیونها قطعه خُرد و تقسیم میشود و افراد تنها میتوانند بخشهای فوقالعاده کوچکی از آنچه دانستنی است را بدانند.»
هری سلدون، بنیاد (نوشته ایزاک آسیموف)
ایزاک آسیموف با الهام از تاریخ ظهور و سقوط امپراتوری روم نوشته ادوارد گیبسون، مجموعه داستانهای کوتاهی را نوشت که درنهایت بدل به یکی از آثار مهم کلاسیک ادبیات داستانهای علمی شد. بنیاد داستان امپراتوری عظیم و کهکشانی را بیان میکند که غافل از ضعفهای خود رو به گسست و ویرانی نهاده است. نهاد قدرت فاسد و پوسیده است. جامعه خسته و بخشهای مختلفی از جهان هایی که حیات امپراتوری را ممکن میسازند احساس ظلم میکنند. طلیعه یک تغییر در چشمانداز است اما حاکمان صحبت از این آینده گریزناپذیر را خیانت و فتنه و توطئه مینامند.
دراینبین هری سلدون، ریاضیدانی که مبدع دانشی تازه به نام روان تاریخ است، بر اساس مدلهای خود سقوط امپراتوری را قطعی اعلام میکند. بر اساس پیشبینی او زمانی که این امپراتوری سقوط کند، ۳۰ هزار سال دوران آشوب و تاریکی و هرجومرج بر جهان سایه خواهد افکند. در این دوران بخش عظیمی از تجربههای بشر از بین خواهد رفت و تنها بخشهایی از آن در اختیار گروههای کوچکی خواهد ماند و عدم آگاهی از این دانش و تجربه است که باعث طولانی شدن این دوران تاریک میشود. او معتقد است اگرچه نمیتوان کاری برای جلوگیری و اصلاح سقوط امپراتوری انجام داد اما میتوان با تشکیل «بنیاد» و گردآوری دایره المعارف کهکشانی و جمعکردن همه دانستههای موجود دوران گذار بین امپراتوری در حال سقوط تا نظم جدید را تنها به هزار سال کاهش داد.
به همین دلیل هم تلاش میکند تا در سیارهای دوردست بنیادی را برای حفظ دانش بشر بنا کند. البته که این تنها بخشی از طرح عظیم سلدون است که برای آینده جهان در عرض فضا و در طول زمان ترسیم کرده است.
امروز ایران ما کموبیش با بحران امپراتوری بنیاد مواجه است.
ما شاهد عصری هستیم که از یکسو نظام حاکم، بیتوجه به همه نشانهها و هشدارها مسیر سقوط را پیش میرود و گویا خود به دست خود، هر دم از چالهای به چاه میافتد و به این روند عادت کرده است. چشم بستن بر واقعیتهای درون و برون، دل سپردن به شعارهای توخالی و نمایش تصویری از عظمتی که وجود نداشته و ندارد و ساکت کردن هر نقد و انتقادی به نام فتنه و براندازی و توجیه مکرر و تصور اینکه با تصویرسازی دروغین از واقعیتهای جامعه امکان واقعی کردن تخیلاتش را دارد، روزبهروز دایره خود را کوچکتر و گروهها و افراد بیشتری را از دایره «اجتماع» موردنظر خود بیرون میراند و تبدیل به دیگری میکند و سپس وقتیکه منتقد و مخالف تبدیل به دیگران شدند، تبدیل دیگران به هیولا راه پیچیدهای نیست و همین میشود که میبینیم شقاوتی که نظامی در برخورد با شهروندان خود که وظیفه اصلیاش حراست از آنها است، بروز میدهد.
تعجب نکنید اگر گروهی از آنهایی که برخلاف بدیهیترین پایههای خرد جمعی، پس از ضرب و شتم زنان و مردان و زندانی کردن بیگناهان و بازداشتها و دروغپراکنیها و تهدیدها، نماز شکر بهقصد قربت میخوانند. توسعه تنگنظری چنین میکند. از دید ایشان، ما که تن به آن نظر متکی بر قدرت ندادهایم هیولاییم و نه هموطن یا حتی انسان.
اگر به وضع ایران بنگریم بحران پشت بحران مقابل و در انتظار ما است.
ما از یکسو با بحران اقتصادی و سیاسی مواجهیم، بحرانهای فرهنگی و اخلاقی میان ما بیداد میکند و کرامت انسانی در میان بسیاری از ما به دلایل مختلف رو به افول گذاشته است.
آنها و آن مراکزی که با امکانی ساختاری میتوانند از اندیشه و توسعه آن دفاع کنند، خود در دام سانسور یا مصیبت اقتصادیاند یا اینکه ساختار قدرت در حال تغییر شکل دادن به روح و هویت آنها است.
همین است که نهتنها نظام در دانشگاه دخالت میکند و تعلیق و تنبیه دانشجو را دنبال میکند که اساتید را برکنار و بهجای آن، کسانی که خواستگاه «خودی» دارند را فارغ از جایگاه علمی و دانش ایشان بر پشت میز خطابه دانشگاه مینشاند.
شورای عالی انقلاب فرهنگی که حتی در همین قانون اساسی نشانی از آن وجود ندارد مستقیم به عزل و نصب اعضای فرهنگستانهای علوم میپردازد.
دانشجویان رشتههای مختلف که باید فضای ذهنی خود را به تفکر انتقادی عادت دهند و با پرسشگری ضمن آموختن تجربه پیشین راه و روش پیش رفتن را بیاموزند تا به دیگران بیاموزانند، خود را در شرایطی میبینند که روزانه باید در مبارزهای برای بقا و بیان خود شرکت کنند. بخش بزرگی از فضای ممکن تفکر دانشجو و استاد امروز ما باید صرف مواردی شود که قرار نبود اشغالگر فضای ذهنی ایشان باشد.
ماهیت نهادی مانند دانشگاه که بر اساس به چالش کشیدن امر واقع برای راستی آزمایی و پیشرفت است خود را با شرایطی روبرو میبیند که باید در برابر نیروهای پیرو رهبری بایستد که به علنی میگوید: «جای کسانی که تفکر نظام را به چالش میکشند در دانشگاه نیست»
بسیاری از دانشجویان ما که وارد دانشگاه میشوند آن را مسیری برای مهاجرت میبینند. تمام تلاش بسیاری از ایشان این است که شرایط پذیرش برای مهاجرت را به دست آورند و در این مسیر اگر فضای اجتماعی و سیاسی دانشگاه مجالی فراهم کند ترجیحشان این است که بهجای اندیشیدن به ایران ما – بهحق – به آینده خود بیندیشند.
بر فراز یکی از درهای ورودی دانشگاه هاروارد در شهر بوستون جملهای از یکی از مدیران پیشین این نهاد نوشتهشده است که «وارد شوید تا بر خردتان افزوده شود» و در پشت آن و زمانی که قصد خروج از آن را دارید بخش دوم نوشته را میبینید که نوشته است «بیرون بروید تا بهتر به کشور و همنوعتان خدمت کنید.»
ما در ایران شرایطی را داریم که بسیاری از فرزندان ایران حتی اگر بخواهند نمیتوانند پس از ورود به دانشگاه چندان بر خرد خود بیفزایند و آسیبدیده از مصائب اجتماعی هنگام خروج شاید امیدوار باشند تا بتوانند رخت خود از این ورطه بیرون بکشند.
دانش آموزان ما در حالیکه از تبعیض آموزشی رنج میبرند، اما باید دوره تحصیلی را سپری کنند که بر اساس اهداف ایدئولوژیک ساختار سیاسی بناشده است.
دانشآموز ایران امروز در کل دوره آموزشش از ابتدایی تا ورود به دانشگاه حتی دعوت به خواندن یک کتاب غیردرسی نمیشود و با مهمترین معضلات پیش روی ما ازجمله بلاهای زیستمحیطی آشنا نیستند.
شکافهای اجتماعی درون ایران روزبهروز چون کاسه چینی ترک برداشتهای که در حال تحمل فشار است، ترکهای بیشتری برمیدارد و روزبهروز قطعات از هم جدا تر میشود.
اما این کوزه تنها از درون نیست که در حال هزار تکه شدن است.
از بیرون و در میان جامعه منتقد وضع موجود چه در داخل و چه در خارج از کشور نیز این افزایش ترکها و شکافها ادامه دارد.
منتقدان و مخالفان آنگونه که بهطور خاص در یک سال گذشته و با نگاهی دقیقتر در چند دهه اخیر دیدهایم، به دلایل مختلف بهنوعی دچار تکرار خطای نظام در خطکشیهای خودی و غیرخودی هستند. هرکسی دیگری را که اندکی با او تفاوت دارد، دشمن میپندارد و برچسبی برای او فراهم میکند. همه از مردم میگویند اما مردمی که از آن دفاع میکنند شاید حتی به تعداد نیم درصد جامعه نیز نرسد.
انرژی وسیعی که میتواند صرف کمک به ایران شود در میان این گسلهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و طبقاتی تلف میشود و به همراه خود بخشی از تاریخ و فرهنگ (چه خوبیها و چه بدیها) و دانسته و تجربه ما را نابود میکند. هر گروه تاریخ را به نفع هدف سیاسی امروزش بازنویسی میکند و از طریق ابزارهای ارتباطی قدرتمند معاصر منتشر میکند و هر نظر و دیدگاه مخالفی را بلافاصله وابسته به اینوآن میداند.
پایداری ادامه این وضعیت به نظر ناممکن و نوعی فروپاشی اجتماعی گریزناپذیر است. این پیشبینی نیست. اتفاقی است که هماکنون رخداده است. به خانواده و دوستان خود بنگرید و ببینید در طی چند دهه اخیر این تنشها و این شکافها تا چه حد باعث دور شدنها شده است.
امید ما به آینده ایران باید مسیری برای تحقق داشته باشد و این مسیر باید بهواسطه کسانی ایجاد شود. چه کسانی میتوانند این نقش را بر عهده بگیرند وقتی هرکسی در این فضای چهلتکه برچسبی از اتهامهای مختلف بر پیشانی دارد و درعینحال همه به دنبال جریان یا فرد معصومی هستند که همه افراد همهچیز او را قبول داشته باشد.
آیا این فضای دانشگاهی، آموزشی، هنری، ادبی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و امنیتی میتواند فضای تغییر را به وجود آورد؟
این واپاشی اجتماعی و فرهنگی که آغازشده است ادامه خواهد داشت و حتی با تغییر رژیم به دست یکی از گروههای مخالف که اصالتش را بر نفی و انکار «دیگری» گذاشته هم حل نخواهد شد و تنها از فضایی به فضایی دیگر منتقل میشود.
اما این مسیر لازم نیست به فروپاشی دائمی ختم شود. در میان ایرانیان در داخل و خارج هنوز بسیاری از افراد هستند که تلاش دارند تا ایران را و مفهوم مجردی از ایران را زنده نگاه دارند.
اینجا است که شاید تصور نقش «بنیاد» ایران اهمیت پیدا کند.
اگر کوزه ما هزار ترکخورده است و هزار شکاف در آن ممکن است به واپاشیاش منجر شود، شاید یکی از مسیرهای پیش رو این باشد که افراد و نهادهایی که به آینده ایران و جهان میاندیشند، سعی در حفظ دانستههای جمعی ما کنند. سره را از ناسره جدا کنند و بدون دخالت دادن تفسیرهای شخصی نهتنها جانمایه دانش و آگاهی امروز و دیروز را حفظ کنند که روشهای اندیشیدن و رشد و منابع را جمعآوری کرده و در اختیار همه ایرانیانی که در هر جای زمین هستند قرار دهند.
از لالایی فراموششده روستایی کهن تا دعا و تذکره آیینی کوچک و بزرگ از تاریخ تلخ و شکستها و تا موفقیتها بیهیچ اغراق یا کوچک نمایی و بازنمایی صدای همه آنهایی که در کنار هم ما میشویم.
گروهی که با عهد بر عدم دخالت در هر آینده سیاسی میراث دار دوران گذار باشند و به حمایت از آنهایی بپردازند که در ایران برای ایران کار میکنند و آنهایی که به هر دلیلی در خارج از کشور ایران را بر دوش خود و در کلام و اثرشان حمل میکنند.
اما این یک دایره المعارف نیست که اگر بود نمونههای دیگری از آن بوده و هست. این یک سبک زندگی و فکری است که درحالیکه میراثش را جمع میکند و واقعیت را از دروغ جدا میکند، میآموزد که منتقد و منطقی باشد و همچنان آزاد و رها به خلق ادامه دهد و مفهوم مجردی به نام ایران مطلوب را توسعه دهد و از همه مهمتر «دیگرانی» که هر یک از هزاران «خودی» در ذهن خودساخته و درنهایت به مقام هیولایی کاهیدهاند، بار دیگر به «ما» بدل کند. مایی که هزار و یک چهره و روش دارد و خوب و بد و مخالف بخشی از آن چیزی است که بودیم و هستیم.
این کار روند تاریک امروز را معکوس نمیکند اما از هزینههایی که باید در آینده بپردازیم میکاهد. معلوم است که در این روزهای شور و شعار و سختی کسی حاضر به شنیدن صدای مخالف و تاریخ او نیست اما زمانی که آبها از آسیاب افتاد اگر چنین منابع معتبری باقی نمانده باشد هزارچرخ ساختهشده را باید دوباره اختراع کنیم و هزاران راه بینتیجه پیشتر رفته را دوباره بپیماییم.
در سنت ژاپنی هنر معروفی به نام کینتسوکی Kintsugi وجود دارد. همان چینی بندزنی آشنای ما است اما با روشی متفاوت که سعی میکند قطعات شکسته چینیها را با کمک طلا بار دیگر به هم وصل کند.
وقتی چنین اثری ساخته میشود، ارزشش نهتنها از چینی شکسته و تکتک قطعات آن که از ارزش کلیت آنچه پیشتر بوده افزون میشود.
«بنیاد» ایران – حداقل در مفهوم مجردش، باید چنان نقشی را ایفا کند و خطوط گسل و شکستگیهایی را که دانستههای ما و حتی بودن ما در حال درز کردن از آنها و از دست رفتن است، با طلای خرد ناب و بیطرفی و ارجحیت بر واقعیت به هم وصل کند.
نمیدانم آیا روزی چنین بنیادی برای ایران ممکن است شکل گیرد یا نه اما تا آن زمان شاید مسیر پیش روی افرادی مثل من این باشد که به خود یادآوری کنیم در هرجایی که هستیم بهقدر همتمان بکوشیم تا شکافهای کوچکی را به این روش پرکنیم و از میراث واقعی – چه نیک و چه بد – مراقبت کنیم.
شاید ایران آینده در عصر من شکل نگیرد؛ اما اگر امروز بتوان کمکی برای کوتاه کردن زمان رسیدن به ایرانی که میخواهیم برداشت، عمرم به بطالت نرفته است.