
چطور سال ها اضطراب دائم و مواجهه با ترامای مزمن ممکن است بر تصمیم گیری مردمان نواحی درگیر اثر بگذارد
جمله معروف و محبوبی است که میگوید:«هر چیزی که شما را نکشد، قویترتان میکند.»
واقعیت اما این است که گاهی اوقات چیزهایی که نتوانستهاند ما را بکشند، زخمهای عمیقی در روح و روان و مغز ما باقی میگذارد که تا سالها و نسلهای بعد باقی میماند و به قول هدایت «مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد.»
سالهای طولانی است که محققان بر روی اثرات تراما بر ذهن و روان انسان تحقیق میکنند. این تحقیقات تنها از جنبه روانشناسی نیست و محققان مغز و اعصاب سعی کردهاند که اثرات فیزیکی و شیمیایی این رویدادها بر مغز را مشاهده کنند.
تراما را بهعنوان واکنش احساسی ما در مواجهه با رویدادهای تلخ و مهیبی مانند تصادف، تجاوز، یا بلایای طبیعی و همینطور حادثههایی مانند جنگ تعریف میکنند.
بخشی از پاسخهایی که ما در مقابل چنین رویدادهایی از خود بیان کرده و رفتارهایی که انجام میدهیم، نتیجه هزارهها روند تکاملی است که ناخودآگاه ما را برای مقابله با چنین شرایطی آماده کرده است.
اما این واکنشها در واقعیت ریشه در رفتار مغز ما دارد. مغز در مواجهه با دریافتی که از شرایط دارد و زمانی که با چنین رویدادهایی مواجه میشود شروع به صادر کردن دستوراتی میکند که به شکل الکتروشیمیایی در بدن پخششده و ما را به واکنش وامیدارد.
برای مثال در مواجهه با فاجعهای بزرگ مغز ما بخشهایی از خود را که برای هوشیاری بیشازاندازه و احتیاط بالا است را فعالتر میکند، با ترشح ترکیبات شیمیایی مختلف خونرسانی و اکسیژنرسانی به اندامهای خاص را تقویت یا تضعیف میکند تا ما برای ارائه بهترین واکنش در برابر حادثه آمادهباشیم.
اما این تغییر رفتار موقت مغز از خود نشانهها و آثاری بر جای میگذارد. موضوعی که در روانشناسی و بررسی مغز و اعصاب از آن به اضطرابهای پسا تراما (PTSD) نیز یاد میشود.
گاهی اوقات این مواجهه و واکنش ما به حادثه (به زبان غیرتخصصی) مسیرها و مدارهای مغزی را تغییر میدهد و گاه باعث بسته شدن برخی از چرخههای مهم شیمیایی برای مثال چرخه دوپامین در مغز میشود.
این رفتارها اثرات طولانیمدت در سلامت ذهن دارد و تحقیقاتی که در طی سالهای اخیر صورت گرفته است تائید میکند که این واکنشها درصورتیکه عامل ایجاد آن بهاندازه کافی مهیب (در مقیاس ویژگیهای شخصی که آن را تجربه کرده است) یا مداوم باشد میتواند ساختار فیزیکی و عملکرد مغز را تغییر دهد.
یکی از سادهترین نتایج چنین مواجهاتی موضوعی است که به سندروم اختلال هراس موسوم است.
درزمانی که ما با خطری روبرو میشویم اضطراب یا هراس ممکن است نجاتدهنده ما باشد، هوشیاری بیشازاندازه، حساسیت به محیط اطراف، تپش قلب که باعث خونرسانی و اکسیژنرسانی به اندامها مختلف و آماده کردن آنها برای فرار یا مواجهه با خطر میشود و همینطور ترشح ترکیباتی مانند آدرنالین برای مواجهه با این شرایط شاید حیاتی باشد.
اما در اثر تکرار و مواجهه مداوم با این رویدادها اضطراب ممکن است بهجای اینکه به ابزاری ویژه برای شرایط ویژه باشد تبدیل به شرایط استاندارد ما شود. کسانی که دچار این سندروم هستند بدون هیچ دلیل بیرونی وارد شرایط هراس (Panic) میشوند. این رفتار درنهایت زندگی رایج افراد را فلج میکند.
البته مغز ما برای دفاع از خود در برابر کاهش اثرات درازمدت چندان هم دستخالی نیست. مجموعهای از مکانیسمها برای سازگاری با این شرایط در مغز ما ایجادشده است. یکی از تندروانه ترین این مکانیسمها زمانی است که ما با رویداد و ترامای بزرگی مواجه شده باشیم و هر بار با یادآوری آن بار دیگر همان بحران را تجربه کنیم. در این موارد گاهی مغز دسترسی ما به مجموعهای از خاطرات آن رویداد را که باعث برانگیختن واکنش میشود، مسدود میکند. اگر – خداینکرده – شما هم با رویداد فاجعه باری مواجه شده باشید احتمالاً این موضوع را بهصورت فردی تجربه کردهاید که چطور بخشی از آن خاطرات را نمیتوانید به یاد بیاورید.
البته همیشه هم اینگونه نیست و گاهی مغز ما بهواسطه شرایط برعکس عملی میکند و از هراس مواجهه مجدد آن خاطره یا رویداد را بهصورت چرخه در ذهن تکرار میکند.
نکتهای که دراینبین اهمیت دارد و مطالعات متعدد نشان داده است اثر واقعی و فیزیکی است که تراما بر ذهن ما میگذارد. مغز شخصی که دچار تراما شده در شرایط بحرانی قرار میگیرد و ممکن است حتی تا مدتهای طولانی پسازآن به شرایط طبیعی برنگردد.
به همین دلیل هم برای درک رفتارها و تصمیمات افرادی که چنین رویدادهای مهیبی را تجربه کرده و هنوز با آثار آن دست به گریباناند متخصصان به تعریف و تلاش برای درمان PTSD پرداختهاند.
حال تصور کنید شما بعد از مواجهه با تراما حتی فرصت وارد شدن به دنیای پسا تراما را نداشته باشید. تصور کنید پس از اولین مواجهه با بحران و قبل از اینکه تمام سیستمهای دفاع مغزی فعال شود و تلاش کند شما را به حالت طبیعی برگرداند، با ترامای بعدی مواجه شوید و دوباره و دوباره و دوباره.
همینطور در نظر داشته باشید اگر در این شرایط دسترسی به پارامترهای بیرونی کمککننده مانند خانوادهای که در آرامش با شما مواجه شود، یا کمک درمان گرهای حرفهای نیز نداشته باشید.
در این صورت ما با ترامای مزمن مواجه میشویم. اتفاقی که هرروز زندگی ما را تحت شعاع قرار داده است.
این وضعیتی است که ساکنان نواحی بحرانی مانند غزه، کرانه باختری و حتی شهروندان اسراییلی ساکن شهرکهای مرزی با آن مواجه هستند. البته شدت این موضوع برای فلسطینیان شاید کمی شدیدتر باشد چراکه دسترسی به ساختارهای پشتیبانی کمتری دارند اما نباید فراموش کرد که بر اساس روایت موجود اسراییل، اصولاً این کشور و این «ملت» از دل ترامای جمعی درآمدهاست و بخشی از هویت خود را از یادآوری آن فاجعه جمعی و زندگی دوباره آن (هولوکاست) میگیرد.
اتفاقاً بیشترین تحقیقات انجامشده درباره اثرات ترامای مزمن به بررسی بازماندگان هولوکاست اختصاص داشته است. البته تحقیقات متعدد دیگری درباره برخی از رویدادها مانند نسلکشی رواندا و همینطور وضعیت کودکان نوار غزه صورت گرفته است ولی حجم آنها قابلمقایسه با تحقیقات انجامشده بر اثر طولانیمدت و بین نسلی ترامای مزمن مربوط به هولوکاست نیست.
همه این تحقیقات نشان از آن دارد که حتی با فرض پایان رسیدن دوره طولانی تراما اثرات آن در رفتار خانوادهها و ذهن آنها باقی میماند و میتواند به نسل بعدی منتقلشده و آنها را با ترامایی پیشفرض درگیر کند.
در مورد شرایط امروز فلسطینیان و اسراییلیها اوضاع از این هم پیچیدهتر است. آنها نهتنها خاطره و روند رفتاری والدین دچار ترامای مزمن را دارند که خود از بدو تولد تا الان با ترامای روزانه زندگی میکنند.
بهعبارتدیگر استاندارد و هنجار روانی بسیاری از ساکنان این نواحی شرایطی است که برای افراد دور از این فضا، حالت بحران ارزیابی میشود.
این مساله توجیهگر همه رفتارها و تصمیمها نیست اما اگر به تحقیقات صورت گرفته درباره اثرات این اضطراب دائم بر مغز و فرآیندهای شناختی اعتماد کنیم حداقل باید بهعنوان یکی از مولفه های حاضر در تصمیمگیری طرفین به آن وزن متناسب بدهیم.
شاید خیلی از ما این سوال را از خود پرسیده باشیم که چرا طرفین حاضر به یکراه حل منطقی که به نظر نفع همگان را دارد تن نمیدهند. منظورم بخش سیاسی نیست بلکه نظرسنجیهایی است که از بدنه مردم عادی ساکن دو سوی مناقشه صورت گرفته است.
در بین هزار و یک مساله سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی و هویتی، شاید لازم باشد به مساله تأثیرات ترامای مزمن بر طرفین نیز توجه شود.
این توجه بهخصوص درزمانی که واسطههای میخواهند پادرمیانی کنند اهمیت پیدا میکند.
همینطور که روانشناسان و متخصصان مغز و اعصاب به ما یادآوری میکنند که اگر با شخصی مواجهیم که دچار افسردگی، اختلال اضطراب یا هر نوع ناهنجاری اعصاب و روانی است باید در رفتار و مواجهه با او روشهای ویژهای را پیش بگیریم و مراقب باشیم تا برخورد به نظر عادی ما به بحران او دامن نزند، شاید لازم باشد که در زمینه مواجهه با کسانی که درگیر چنین ترامای هولناک مزمنی هستند نیز همین کار را انجام دهیم.
شاید بهخصوص کسانی که در این میان قصد میانجیگری دارند بهتر باشد در میان تیم مذاکراتی خود از تخصص روان شناسان متخصص ترامای جمعی هم استفاده کنند تا مطمئن شوند پیامی که قصد انتقال آن را دارند بهگونهای فرمولبندی شده باشد که در ذهن مخاطبشان نیز همان معنی را به همراه بیاورد.
واقعیت تلخی وجود دارد که آنچه در این منطقه و سایر نقاط جهان شاهدش هستیم زخمهایش را بر روان نسلهای پیاپی باقی خواهد گذاشت. شاید بخشی از همدلی ما با بازماندگان فاجعه این باشد که آنها را به متر و معیار خود قضاوت نکنیم و شرایط ویژهای که در آن بودهاند را در نظر بگیریم.
شاید درک این کار برای ما ایرانیان که در چند دهه اخیر خود با ترامای مزمن زندگی کردهایم راحتتر باشد.