در دفاع از آزادی مخالف

من تحلیل‌گر سیاسی نیستم و اگر گاهی چیزی می‌نویسم که به نظر ورود به این دنیا است تنها نظر شخصی شهروندی است که در جامعه زندگی می‌کند و به همین دلیل هم نه می‌تواند و نه می‌خواهد از نیروهایی که بر سرنوشت جامعه اثر می‌گذارند، بی‌خبر یا بی‌نظر بماند.

در روزهای گذشته خبر حذف حساب‌های کاربری علی خامنه‌ای از برخی از شبکه‌های اجتماعی (متا) با استقبال گروه بزرگی از منتقدان ساختار حکومت ایران مواجه شد و از سوی دیگر حامیان ساختار مستقر آن را نشانه دورویی غرب درباره مفهوم آزادی بیان ارزیابی کردند.

درباره استفاده تبلیغاتی و ابزاری حامیان آن از هر اتفاقی که نه شکی هست و نه جای بحث چندانی. کسانی که پیش از متهم کردن غرب و آزادی بیان آن و بعد سوءاستفاده از آن‌که پس ببینید نقض آزادی در ایران هم رویدادی عمومی و جهانی است و پس خوب است، فراموش می‌کنند چطور رهبری یک کشور، در شبکه‌ها و ساختارهایی شناسه و فعالیت رسمی دارد که درهای آن به روی مردم (که به قولی که در این روزهای سالگرد انقلاب زیاد تکرار می‌شد، قرار بود ولی‌نعمتان حاکمان باشند) بسته و حضور در آن به‌طور بالقوه جرم حساب می‌شود.

اما در استدلال سوی دیگر شاید نیاز به اندکی تأمل داشته باشیم. چراکه سوی دیگر ماجرا (که در واقعیت یک‌سوی واحد نیست و بیشتر منشوری است که صدها چهره دارد و تنها در مخالفت با ساختار موجود شاید اشتراک نظر داشته باشد) مدعی است که به نام آزادی و به نام به رسمیت شناختن واقعیت‌ها با ساختار موجود مبارزه می‌کند.

استدلال بسیاری از کسانی که خواستار منع حضور مقام‌های ایران در فضای اجتماعی، تحریم حضور آن‌ها در مجالس و نشسته‌ای جهانی، قطع روابط دیپلماتیک و امثال آن هستند، در ظاهر خواسته معقولی است. چرا باید کشور و حکومتی که تن به بازی بر اساس قوانین بین‌المللی نمی‌دهد، باید بتواند تریبون‌هایی را در اختیار داشته ابدش تا یا دروغ بگوید یا عملکرد خود را توجیه کند؟ چرا باید کشورهای دیگر با  فرستادن سفیر به تهران یا پذیرش مقام‌های ایرانی یا تماس تلفنی یا حرف زدن یا دعوت از مقام‌های ایران در نشسته‌ای بین‌المللی به آن‌ها اعتبار دهند؟

چرا ماهواره‌های بین‌المللی باید اجازه پخش برنامه‌های تلویزیون ایران را بدهند؟ و ده ها چرای دیگر؟

برداشت من این است که این دیدگاه، روش ناکارآمد و از سوی دیگر خطرناک برای کلیت جامعه و حتی مبارزه علیه ساختار است.

نخست اینکه تصور اینکه کشورهای متخاصم که چنین منع‌هایی را علیه یکدیگر وضع می‌کنند در زمان‌هایی که منافع مهمشان ایجاد کند، در پشت درهای بسته و به‌دوراز چشمان افکار عمومی با هم گفتگو می‌کنند و توافق‌هایی را انجام می‌دهند که در فضای تاریک، بیش از آنکه منفعت مردم را در نظر داشته باشد، منفعت حاکمان را در اولویت قرار می‌دهد. مانند هر رویداد دیگری که در تاریکخانه و به‌واسطه واسطه‌های فرصت‌طلب روی می‌دهد، این‌چنین روندهایی برای بروز فساد آماده‌تر هستند.

اما مساله مهم دیگر این است که چنین تفکری چه در غرب و چه در شرق بدل به‌نوعی اصل اساسی سیاسی شده است.

جمله معروف اینکه «ما با تروریست‌ها مذاکره نمی‌کنیم»، «گفتگو با دیکتاتورها به آن‌ها مشروعیت می‌دهد»، «حرف زدن با دشمن، عزم و روحیه مردم برای مبارزه با آن‌ها را کاهش می‌دهد» حرف‌های آشنایی است که از بس تکرار شده، امری بدیهی به نظر می‌رسد.

اما سوال مهم این است که اگر ما با دشمن خود، مخالف خود، با نیروی ویرانگر بیرونی، با تروریست و امثال آن مذاکره نکنیم، با چه کسی باید حرف بزنیم؟

مذاکره به معنی توافق و تسلیم نیست. مذاکره باز گذاشتن راهی است که شاید و تنها شاید در نقطه‌ای به توافق مطلوب منجر شود.

مسیری است که باعث می‌شود تا ما مانع از این شویم که  دشمن‌ترین دشمن خود را به هیولایی مطلق تبدیل کنیم که راه پیش روی ما یا مرگ او است و یا دیگر هیچ.

چندین سال پیش زمانی که جولیا باترفلای هیل برای نجات درختی قدیمی که در آستانه قطع شدن قرار داشت، دو سال بر فراز آن خانه کرد و از آن پایین نیامد، برخی از گروه‌های تندرو مدافع محیط‌زیست دست به انتقادهایی جدی از او زدند و یکی از دلایل انتقاد هم این بود که او در میانه مبارزه و مقاومتش گاه‌گداری به شاخه‌های پایین‌تر درخت می‌آمد و با کارگرانی که قصد قطع درخت را داشتند و حتی رئیس شرکتی که مسئول قطع درختان آن جنگل بود به حرف می‌نشست.

او می‌نویسد که چطور این گفتگوها باعث می‌شد تا هم او بتواند به ذهنیت کارگرانی پی ببرد که نگران خانواده و درآمدشان بودند و الزاماً دشمن ویران گر طبیعت نبودند و از سوی دیگر باعث می‌شد تا آن‌ها جولیا را به‌عنوان یک انسان ببینند نه عامل نیرویی شیطانی که برای نابودی زندگی سخت آن‌ها دست‌به‌کار شده سات.

مذاکره‌های او با رئیس شرکت درنهایت به‌نوعی توافق برای حفظ موقت درخت انجامید.

البته که در مقابل هزاران و هزاران مورد از شکست این رابطه‌ها وجود دارد. مذاکراتی که به نتیجه نمی‌رسد و نبردهایی که علی‌رغم گفتگوهای دائمی به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد. اما به قول یکی از شخصیت‌های سریال سیاسی نتفلیکس به نام «دیپلمات» اصولاً سیاست هیچ‌وقتی کارآمد نیست. سیاست نه شنیدن و مزخرف شنیدن دائمی است، شکست خوردن و دوباره شروع کردن به این امید که شاید و تنها شاید روزی کار کند.

اما داستان گفتگو با دشمن و جلوگیری از تبدیل آن به هیولای بیگانه روند تشویق از حذف منابع و رسانه‌ها و ابزارها و حتی منع رسانه‌ها از گفتگو با چهره‌های مخالف خطر بزرگ‌تری است.

برای نمونه به شرایط امروز ایالات‌متحده نگاه کنید. بخش قابل‌توجهی از ناظرانی که نسبت به رفتارهای افراطی جریان موسوم شده به MAGA یا شاخه پرنفوذ سیاست جمهوری خواهان نزدیک به ترامپ نگرانی دارند، صحبت از ضرورت نجات کشور و رویای آمریکایی می‌کنند و اینکه چطور نظرات این فرد و جریان برای دموکراسی مشکل‌ساز و با آموزه‌های آمریکایی ناسازگاری دارد. بااین‌حال قریب به نیمی از مردم دارای حق رأی در ایالات‌متحده همین امروز اگر پای صندوق رأی حاضر شوند به همین فرد و همین تفکر رأی می‌دهند.

چطور می‌توان نیمی از مردم رأی‌دهنده را نادیده گرفت یا با هزار و یک توجیه ثابت کرد که این افراد بیانگر آمریکای واقعی نیستند؟

دلیل اینکه چنی تصوری از این تفکر وجود دارد انکار طولانی‌مدت این گروه متفاوت در فضای فکری و سیاسی و رسانه‌ای است و به همین دلیل هم وقتی در شب انتخابات ۲۰۱۶ پیروزی ترامپ بر کلینتون اعلام شد بخش بزرگی از مردم و فعالان سیاسی و رسانه‌ای ابراز شگفتی کردند. این شگفتی و غافلگیری حاصل این واقعیت است که برای مدتی طولانی ما گروهی از مردم را به دلیل تفکر متفاوتی که آن را نادرست و اشتباه می‌نامیم انکار می‌کنیم و نادیده می‌گیریم. در مجامع از نمایندگان آن‌ها دعوت نمی‌کنیم و حبابی اجتماعی درست می‌کنیم که جهان را به چشم مشتاق و مطلوب خود در آن می‌بینیم. اما خاموش کردن صدای مخالف به معنی از بین رفتن اندیشه او نیست. باقی می‌ماند، زیرزمینی می‌شود، در غیاب فضای نقد آزاد و آشکار با استدلال‌های منطقی روبرو نمی‌شود، خود را نه‌تنها به‌حق که مظلوم می‌داند و درنهایت در اولین فرصت از جایی سر بیرون می‌زند و ما را شگفت‌زده می‌کند.

در ایران ما نیز چنین است. مهم نیست چقدر تلاش کنیم تا دیگران را دشمن، بیگانه، غیرواقعی، حاصل پروپاگاندا و سایبری بنامیم ،چقدر سعی کنیم تا رسانه‌های آن‌ها را ببندیم و مسدود کنیم، درصدی از جامعه وجود دارند که به هزار و یک دلیل – که به‌هیچ‌وجه هم دلایل ساده و یکدستی نیستند – همان رفتار و طرز تفکری را دارند که ما با آن مخالفیم.

اگر صدای هر کسی که با ما مخالف است را ببندیم، اگر دسترسی او به شبکه‌های اجتماعی و پلتفرم‌ها را محدود کنیم، اگر به رسانه آزاد اجازه ندهیم نظرات آن‌ها را بازتاب داده و با آن‌ها گفتگو کند، ما دچار مصیبت زیست توهمی می‌شویم. توهمی که درنهایت ما را کوچک‌تر، از واقعیت دورتر و شکست‌پذیرتر می‌کند.

برخی استناد می‌کنند که افرادی مانند مقام‌های حاکمیت دسترسی به رسانه‌های خودشان دارند و حق ندارند از سایر رسانه‌ها استفاده کنند. فارغ از ایرادهای جدی که این دیدگاه در منظر رسانه دارد اما ما باید خطوط قرمز خودمان را مشخص کنیم. وقتی از آزادی بیان و رسانه دفاع می‌کنیم آیا تنها رسانه همفکرانمان را – که امروز محدودشده – آزاد می‌خواهیم یا رسانه دشمن را؟

گاهی استدلال می‌شود که این افراد با استفاده از رسانه‌های خود به فریب افکار عمومی دست می‌زنند و ما برای حفاظت از دموکراسی واقعی باید جلوی این فریبکاری آن‌ها و استفاده از این تریبون‌ها را بگیریم.

این هم استدلالی است که به نظر از تضادی درونی رنج می‌برد. ما چطور می‌توانیم از دموکراسی و حق حاکمیت و نظر مردم (شهروند دارای حق رأی) صحبت کنیم، و علیه نظام اقتدارگرایی که خود را ولی و صاحب صلاحیت تشخیص صلاح و خیر دیگران می‌داند و به‌نوعی مردم را صغیر یا نابالغ ازنظر عقلی فرض می‌کند، اقدام کنیم درحالی‌که خود نیز بر این باور باشیم که مردم و رأی‌دهنده حتماً ناآگاه است و نیاز به حفاظت و حراست در برابر فریب ها دارد؟

آیا این استفاده از همان روش تنها برای هدف و روشی دیگر نیست؟ آیا ما در مبارزه با دشمن خود به این روش به خود او بدل نمی‌شویم؟

در اینکه امکان فریب افکار عمومی وجود دارد شکی نیست اما شاید مقابله با آن به‌جای اعمال سانسور، کمک به شکل‌گیری شخصیت رأی‌دهنده یا شهروند آگاه باشد. کمکی که به‌جای آنکه به شهروندش بگوید چگونه فکر کن، چه حرفی بزن و چگونه رفتار کن، به او کمک کند تا خود به اطلاعات درست دسترسی پیداکرده و بر اساس آن تصمیم بگیرد.

در اینکه گروه‌هایی به شکل سامان‌یافته سعی می‌کنند در شبکه‌های اجتماعی  رسانه‌های عمومی نفوذ و به قول خودشان نبرد روایت‌ها را ایجاد کنند شکی نیست. اما راه مقابله با استفاده ابزاری از روایت واقعیت، تنها بیان واقعیت و به زیر نور کشیدن آن‌ها است.

من با بستن هر راه حرف زدنی مخالفم. می‌خواهد کیهان باشد یا اکانت رهبری یا اکانت مخالفان و منتقدان و شهروند عادی. چون فکر می‌کنم این بسته شدن‌ها توهمی از حل مشکل را در اختیار ما می‌دهد درحالی‌که بخشی از حرف‌ها که بیانش در فضای عمومی و زیر نور باعث می‌شود تا پاسخ‌های متفاوت و منطقی و حتی احساسی بگیرد، در تاریکی به حیات و اثر خود ادامه می‌دهد و به‌جای فضای باز فضای فرقه‌ای در اطراف آن ایجاد می‌کند. فکر می‌کنم باید با دیکتاتورها نیز مصاحبه کرد. باید با پوتین درباره جنگ روسیه و اکراین حرف زد و اجازه داد حرف او شنیده شود و سپس در بحثی دقیق ادعاها راستی آزمایی شده و با نقد منطقی روبرو شوند.

باید به مردم اعتماد کرد که در یک فضای گفتگوی متنوع آن‌ها راه درست را پیدا می‌کنند. نمی‌توان با روش ولایت با ولایت بر مردم مقابله کرد.

تابو زدایی از مذاکره و گفتگو با دشمن (که به‌هیچ‌وجه به معنی تن دادن به خواست طرف مقابل یا کوتاه آمدن از اصول نیست) و آوردن همه بحث‌ها و حرف‌ها و ادعاها به زیر نورافکن شاید راهی سخت، دراز ولی مطمئن برای رسیدن به جامعه‌ای باشد که به معنی واقعی به رأی و نظر شهروند آگاه خود احترام منطقی می‌گذارد. احترام منطقی به معنی پذیرش قانونی آن نظر بدون آنکه لازم باشد آن ادعا یا نظر را چون برآمده از اکثریت است درست دانست یا در مقابل آن اقدام و نقد و حتی مبارزه نکرد.

طبیعتاً تعداد بالایی از فعالان سیاسی این روزها در همه‌سویه‌ای ماجرا چنین صحبت‌هایی را بار دیگر با برچسب سانتی مانتالیسم و احساساتی بودن رد خواهند کرد و به آن و ذهن ناپخته و ساده نویسنده خواهند خندید.

طبیعی است اگر من به آنچه بالا نوشتم اعتقاددارم از چنین واکنشی نیز استقبال می‌کنم، چون آن را بخشی از بیان واقعیت جامعه میدانم که اگر بخواهم در آن زندگی کنم نیاز به شناخت دقیقی از فکر و عمل بازیگرانش دارم.

دیدگاه‌ها

  1. مطلب خیلی خوبی بود، چه نکته‌های درست و به جایی داشت. حرف زدن در زیر نورافکن رسانه‌های اجتماعی اتفاقا همه نقاط ضعف و قوت استدلال‌های افراد را مشخص می‌کند و قدرت تصمیم‌گیری و انتخاب بهتری به مردم می‌دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.