مادر در مقابل مامان

یادداشتی درباره مواجهه نمادین دو نماد مادری در پایتخت کانادا

شماره ۳۸۵ خیابان ساسکس در شهر اتاوا میزبان کلیسای جامع کاتولیک بانوی ما یا نوتردام است. قدیمی‌ترین کلیسای پایتخت کانادا و محل استقرار اسقف اعظم کانادا و نماینده پاپ در این کشور است.

کلیسای کوچک و چوبی که در سال ۱۸۳۲ در این مکان قرار داشت در سال ۱۸۴۹ به‌سوی دیگر خیابان منتقل شد تا فضای بازی برای ساخت این کلیسای جامع باز شود. کلیسایی با معماری نئوگوتیک، که در سال ۱۸۷۹ به‌حکم پاپ لئو ۱۳ به رتبه بازلیک کوچک یا ماینور بازلیک ارتقا یافت.

کلیسای بانوی ما، میزبان سخنرانی پاپ ژان پل دوم و مکان برگزاری مهم‌ترین مراسم آیینی پایتخت کانادا است.

وارد کلیسا که می‌شوی، خلاصه‌ای از هنر کلیسایی را در طراحی می‌بینی. اما شاید چشمگیرتر از همه سقف ستاره‌نشان این کلیسای جامع باشد.

میرچا الیاده اسطوره‌شناس در تفسیر امر مقدس از اشتراکی در بناهای آیینی صحبت می‌کند که چطور با ساخت گذرگاهی ارض نامقدس و زمینی و روزمره را به عرصه قدسی وصل می‌کند. در مساجد نیم گنبدهای فیروزه‌ای نیم گنبد آسمانی را می‌سازند که اگرچه از جنس کاشی منقش است اما کم‌کم آدمی را از فضای کار روزانه جدا می‌کند تا پس از گذر از دروازه میان ارض مقدس و نا مقدس، به زیر گنبد اصلی وارد شود. گنبد اصلی که گنبد فیزیکی نیست. آسمانی است که نیم گنبدهای ورودی را تکمیل می‌کند. در زیر این گنبد آسمان است که حوضچه اصلی آب مقدس وجود دارد.

وقتی فضای کافی برای نسبت دادن گنبد زمین و آسمان نیست گنبد کامل فیزیکی نقش گنبد آسمانی و مقدس را بر عهده می‌گیرد.

در کلیسای جامع نیز اوضاع بر همین است. از دروازه محافظت‌شده توسط فرشتگان و شیطانک‌ها که بگذری، حوضچه کوچک آب مقدس برای تطهیر نمادین بدن است و سپس سرسرای بزرگ که دو سوی آن را مجسمه‌های قدیسان درحالی‌که بنای سقف را بر دوش نگاه داشته‌اند دست مراقبت و دعوت به تقوی به‌سوی مخاطبان برافراشته‌اند. در انتهای راهرو انبوهی از طلاکاری‌های کلیسایی جایگاه کشیش و خطابه قرار دارد و پنجره‌های نقاشی شده که نور را با رنگ‌های شگفت‌انگیزی بر سقف و سطح دیوارها و کف بنا بازتاب می‌دهند. بر دوش قدیسان سقف‌های هذلولوی به رنگ لاجوردی‌رنگ آمیزی شدند و ستاره‌های طلایی آسمان قدسی را به تصویر می‌کشد.

صدای ارگ بزرگ کلیسا که در تالار می‌پیچد، گویی نوای پادشاهی آسمان است که طنین‌انداز شده است.

شاید برای طراحان سنت کلیسایی این همان آسمان مقدس و ملکوتی است که به لطف و فداکاری قدیسان و اولیا الهی و بیش از همه مسیح مصلوب که بار گناهان ما را بر دوش کشیده است، برای ما مقررشده است.

اما بیرون کلیسا و بر فراز دروازه ورودی،  همان مرز نامرئی میان ارض مقدس و ساحت ملکوت، بر فراز برجکی سنگی مجسمه طلایی  مادر و فرزند قرار دارد.

مریم مقدس درحالی‌که کودک خود را در آغوش کشیده است، همان کودکی که مرگش و زجرش رهایی‌بخش انسان است، نگاهش بر شهر است. ایستاده تنها و چون ستونی میانه زمین و آسمان به شهر و مقابلش می‌نگرد.

مریم مادر باکره شاید در این نگاهی که از فراز برج‌ها بر مردمان شهری که در پایین‌دستش هستند می‌نگرد، از آن‌ها می‌پرسد که چرا از مرز ارض مقدس نمی‌گذرید، قدم به ملکوت الهی که من و فرزندم برایتان فراهم کردیم نمی‌گذارید؟ زیر آسمانی که بر دوش قدیسان و قربانیان و سرگشتگان راه حق، بناشده است؟ آیا چیزی از این طبیعی‌تر برای شما هست که از سرگشتگی ارض نا مقدس به آرامش حصار امن ما درآیید؟

درست در سوی دیگر خیابان رو به روی شکوه کلیسا و نگاه ملکوتی مادر به زمین، مامان ایستاده است.

مامان مجسمه‌ای از جنس برنز، استیل و مرمر ساخته لوییس بورخس که در مقابل محوطه موزه ملی هنر اتاوا دارد هیولایی فلزی  و عنکبوتی غول‌پیکر است. در زیر بدن بلندبالای هیولا، ۳۲ تخم از جنس مرمر به بدن او چسبیده است. بورخس این اثر را که چند نسخه از روی آن ساخته‌شده و در چندین نقطه سیاره ما نصب‌شده است، ادای دینی به مادرش می‌داند.

اما مامان نمادی فراتر از عشق یک فرزند به مادرش است.

مامان با پاهای زمخت و درهم‌تنیده‌اش که روی زمین استوار است، در مقابل مادر آسمانی ایستاده است.

برخلاف مریم باکره، مامان پای روی زمین دارد، تن‌پوش طلایی به تن نکرده و بر فراز جایگاه و ستونی سنگین نایستاده تا بر مردمان پایین‌دستش به دیده ترحم بنگرد.

مامان هیچ نشانی از زیبایی هنجاری که به‌تمامی در مادر رو به رویش و بنای متعلق به تصویر کشیده شده، ندارد. او نه کاخ و پرستشگاهی دارد و نه خانه‌ای. اما تمام‌قد و با تمام عظمت واقعی‌اش پای بر زمین محکم کرده تا از فرزندانش محافظت کند.

اگر مریم مقدس در آستانه ارض مقدس و نا مقدس ایستاده تا مردم را به زیر سقفی مزین به ستاره‌های طلایی دعوت کند، آسمان بر فراز سر مامان را ستاره‌های بی‌شمار شب روشن می‌کنند.

اگر برای ورود به قلمرو مریم مقدس، باید قطره‌ای از آب مطهر را به‌صورت و دست بزنید، مامان هر بار که باران می‌بارد همراه من و شما زیر باران به همراه فرزندان به دنیا نیامده‌اش تطهیر می‌شود. او نیازی به صدای ارگ عظیم ندارد، باد که می‌وزد و مردمی که از کنارش می‌گذرند و نجوای انسان و آواز پرنده‌ها نوای عرصه حضور او است.

مادر طلایی و مزین به همه عناصر زیبایی فریبنده که کودکش را به آغوش کشیده و از بالای بلندی به زمینیان می‌نگرد شاید در نگاهش، قصد دارد ما را از شر چنین هیولای زشت و عظیمی حفاظت کند.

اما در این مقابله مادر و مامان کدام‌یک بیانگر ارزشمندی اخلاقی هستند؟

مادر طلا پوش که دعوت به ملکوت را طبیعی‌ترین گزینه بشر می‌داند، دروازه ورود به ملکوت را فرزندی می‌داند که هیچ نشانی از طبیعت در تولد او نیست. او مادر باکره است که وجودش و باور به وجودش انکار طبیعت است و اصالت مادری. او مادر است اما قدسیتش را از فرزندی نا طبیعی به دست آورده و در حالی بر فراز جایگاه سنگی خود ایستاده که آماده برای قربانی کردن و به مسلخ فرستادن فرزندش است.

مامان اما نه سودای ملکوت دارد و نه ادعای ماورایی. او زاده طبیعت است با همه شکوه و زشتی و زیبایی طبیعی، بدون آرایش و تن فروختن به باورهای زیبایی شناسانه روزگار. او برخلاف مادر روبرویش که کودکش را به دست گرفته تا وعده مرگ او را برای رستگاری دیگری بدهد، فرزندانش را درون جسم و جان خود ، در امن‌ترین بخش بدن ظریف ولی قوی‌اش محافظ می‌کند و چنان مراقب و محافظ فرزندانش است که فقط از یک مامان برمی‌آید.

او طبیعی‌ترین بیان طبیعت است.

او زاده طبیعت است و بیان طبیعت. بدون هیچ آرایشی یا تلاش برای شبیه شدن به تخیل دیگران خودش است و نگران فرزندانش و در تعادل با طبیعت.

پس چرا او را هیولا می‌نامیم و دیگری را مادر مقدس؟

شاید پاسخش ساده باشد. ما بیگانه و ناآشنا را هیولا می‌دانیم. دیگری را هیولا می‌پنداریم که جز به کشتنش و نبرد با او راهی نداریم.

وقتی سازندگان اسطوره مریم مقدس بنای قدرت را برنا نهادند تنها راه بقایشان بیگانه ساختن و دیگری ساختن هر کس و چیزی بود که به اسطوره و توهم آن‌ها آسیب می‌زد.

آن‌ها طبیعی‌ترین رفتارهای طبیعت (مانند روند تولد یک کودک، یا عشق بی‌قیدوشرط به فرزند) را انکار کردند و برای بقای خود هرچه طبیعی بود و واقعی ،دیگری نامیدند و هیولایش کردند.

هیولای مامان اما تن به این بازی نداده است. او حتی برخلاف مادر روبرویش قصد نابودی این نیروی مخرب را ندارد او فقط فضایی برای نفس کشیدن و زادن و مراقبت از فرزندانش می‌خواهد.

او با پذیرش خودش، با پذیرش طبیعت و وجودش، ابایی از هیولا نامیده شدن ندارد. در سوی مقابل اما مادر نگران کوچک‌ترین لکه و غباری است که مبادا بر جامه زرین که صاحبان قدرت به تنش کرده‌اند، بنشیند. او و اسطوره‌اش برای حفظ قدرتش نه‌تنها دست به غارت طبیعت زدند که برکت خویش را برای کسانی که به نامشان «دیگری» هیولا شده را می‌کشند، روانه کردند.

اما ارض مقدس که کلیسای بانوی ما تنها یکی از نمادهای وجودش است هیچ نشانی از طبیعت ندارد. او حتی از آسمان باز می‌ترسد و باید شکوه آسمان را در رنگ‌آمیزی‌اش بازسازی کند. همان‌طور که مسجدی گنبد آسمان موجود را بازمی‌آفریند تا مرا از محیط زمینی ناسوتی‌ام به عرصه لاهوت ببرد.

مامان اما عریان و برهنه و سرافراز ایستاده در میانه این ناسوت طبیعی است. بی‌ادعایی و خواسته‌ای جز زیستن و حفاظت از فرزندانش. او فرزندانش را قربانی نمی‌کند تا بقیه جهان را هیولا سازد.

در رویارویی مادر و مامان اما هیولای واقعی کدام است؟ آنکه به راه طبیعت ارج می‌نهد یا او که هر ساختار طبیعی را انکار می‌کند.

دیدگاه

  1. به نظرم بی‌پناهی هر دو در قامت انسانی زاینده که کنش ناشناخته‌ی بارداری، دوران حمل جنین تا فارغ‌شدن را به تنهایی با عنصر « تنِ نظم‌یافته، به سرانجام می‌رسانند؛ هیچ‌کدام هیولای واقعی نیستند. چه بسا فضای سومی نادیده همواره سبب این نگاه می‌شود جای‌گزینی ایدئولوژی در قامت هر یک، دید متفاوت‌تری را ایجاد خواهد کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.