بورونو، مردی که حقیقت را به زیستن ترجیح داد!

در شماره اخیر (184) ماهنامه نجومی مطلبی از من با تیتر جوردانو برونو به چاپ رسیده بود که به دلیل برخی مشکلات فنی و در دسترس نبودن من بخش هایی از آن به ضرورت فضای موجود حذف شده بود. این حذف در چند جا ارتباط درونی متن را به هم ریخته بود. به همین دلیل متن کامل آن را اینجا می گذارم تا اگر کسی علاقه مند بود کامل آن را مطالعه کند در دسترسش باشد.

****

رودخانه تیبر Tiber  که از کوهستانهای فومایلو، سرچشمه می گیرد از میان شهر هزار چهره رم می گذرد و آن را به دو نیم تقسیم می کند. در مقابل مقر امپراتوری مقدس کلیسای کاتولیک رودخانه تیبر، قوس بر می دارد و به جنوب شرق روانه می شود. واتیکان با همه تاریخ رمز آلود خود در غرب این رودخانه آرام گرفته است. شکوه و جلال واتیکان را می توان حتی از روی رودخانه و زمانی که از کناره قلعه سن آنجلو می گذری ببینی. در آنجا می توانی اوج هنر و معماری و معصومیتی آرام گرفته در دل زیبایی هایی را از دور ببینی که به نظر از فراسوی مرزهای خاکی بر این منطقه سایه افکنده و سایه بانی شده است، برای وارثان سلسله مقدسی از روحانیان که برای مدتی در حدود 2000 سال رهبری معنوی و حتی مادی میلیونها انسان را در دست داشته اند و دارند. اما اگر با زورق خود مسیر رودخانه به سوی جنوب را ادامه دهی و پیش از آنکه به جزیره ای کوچکی معروف به جزیره تیبر برسی که چند صد متری رودخانه را دو شاخه کرده است، احساس خواهی کرد فریادی از سوی دیگر رودخانه به گوش می رسد که با آوای دلنشین منظره واتیکان هماهنگ نیست. این آوا از جایی می آید که برای جهانگردانی که به دیدار رم آمده اند چندان غریبه نیست. آنها حتما در بازدید خود از رم زمانی را به دیدن بنای شگفت انگیز پانتئون اختصاص داده اند. معبدی باستانی که در قرن 7 میلادی به کلیسا تبدیل شد و امروزه بسیاری آن را به واسطه معماری شگفت انگیز خود و میزبانی آرامگاه رافائل به خوبی می شناسند. از پانتئون کافی است چند صد متر به سمت جنوب حرکت کنید تا با عبور از خیابان ویتوریا ایمانوئل به یکی از قدیمی ترین بناهای رم برسید بقایای آمفی تئاتر پمپی از دل قرون همچنان میزبان بازدید کنندگان بیشمار و مشتاق خود است. اما اگر بخواهید به منشا آواز حزن انگیزی که از روی رودخانه شنده اید برسید باید ساختمان مقابل بقایای تئاتر باستانی پمپی را دور بزنید تا وارد محوطه بازی به نام Campo de’ Fiori شوید. در میانه این محوطه مجسمه مردی با قامت افراشته قرار دارد که کتابی در دست دارد و کلاه باشلقش را بر سر انداخته و به افقی دور خیره شده است. واتیکان در امتداد نگاه او قرار دارد. مجسمه سنگی جوردانو برونو در این مکان، بسیاری از باورهای تو را آن هنگام که از مقابل واتیکان می گذشتی زیر و رو می کند. برونو در محلی که امروز مجسمه اش ایستاده است زنده در آتش سوزانده شد تا بسیاری او را نخستین شهید علم بنامند. دودی که از سوختن بدن رنجور برونو بر می خواست حتما از پنجره های واتیکان دیده می شد در آن لحظه بی شک کاردینال روبرت بلارمین، تفتیش گر ارشد پاپ کلمنت هشتم، آن را نشانه ای از پیروزی خود در مقابله با افکار خطرناک می دید و خود را برای شکاری دیگر که به زودی به دامش می افتاد بی پروا تر می دید. اما چه کسی گمان می کرد این دود چون نشانه ای از تلاش بشر برای یافتن حقیقت در دل قرن ها زنده بماند و زیبایی آن سوی رودخانه را به چالشی چنین ژرف بکشاند و واتیکان تا امروز زیر نگاه سنگینش باقی بماند.

Bruno_statue

خانواده برونو در منطقه نولا در نزدیکی ناپل زندگی می کردند. این شهر در نزدیکی آتشفشان باستانیVesuvius قرار دارد و روستایی کوچک و قدیمی به شمار می رود. وقتی در سال 1548 این خانواده صاحب فرزند پسری شد، نه پدر آن کودک، جوآن، که سربازی حرفه ای بود و نه مادرش که از خانواده خرده ملاکان محلی بود هرگز گمان نمی بردند که کودکی که در آغوش گرفته اند زمان صاحب لقب اولین شهید راه علم شود. جوردانو در خانواده خود و با اعتقادات مسیحی رشد کرد. خانواده جوردانو مانند بسیاری دیگر از خانواده های آن دوران دوست داشتند فرزندشان در راه تعالیم مذهبی گام بردارد و زندگی خود را وقف کلیسا کند. به همین دلیل زمانی که جوردانو 15 ساله شد او را به صومعه ای محلی به نام صومعه سنت دومنیکو در نزدیکی ناپل فرستادند. جوردانو در این مکان و تحت تربیت مسیحی قرار گرفت اما به هیچ وجه شاگرد سر به راهی به شمار نمی رفت. در واقع جوردانو به این نتیجه رسیده بود که نباید ذهن خود را بسته و محدود به تعالیم رسمی نگاه دارد و به همین دلیل بود که از هر فرصتی برای مطالعه در باره مواردی که ذهن کنجکاوش را بر می انگیخت، استفاده می کرد و از بخت بد او بسیاری از این موضوعات در فهرست سیاه تعالیم کلیسا جای داشت. عقاید گروهی از صوفیان که مخفیانه عقاید خود را حفظ می کردند، مباحث مربوط به کیمیا گری، عقاید هرمسی و نظرات غیر رسمی در باره مسیحیت از جمله این موضوعات بود. جوردانو با اخلاق تند و قدرت سخن وری بالایی که داشت در باره بسیاری از این مسایل بحث می کرد و در خفا به مطالعه آثار ممنوعه می پرداخت. نصیحت های آموزگارنش اثری بر انگیزه بالای او برای مطالعه روش ها و نظرهای گوناگون نداشت. او با همشاگردیهایش در باره فلسفه ارسطو بحث می کرد و سعی داشت تناقض هایی که در آنها می دید را به دیگران نیز گوشزد کند. او حتی در صحت احکام کلیسا در باره مرتدان تردید می کرد و یک بار نیز در داستانی به نام کشتی نوح به نقد و هجو مومنان چشم بسته پرداخته بود. در نهایت یکی از همشاگردیهای او به مقامات صومعه خبر داد که او را در هنگامی که مشغول مطالعه آثار اراسموس در دستشویی صومعه بوده، دیده است. اراسموس یکی از شخصیت های دانشگاهی کاتولیک بود که در سال 1509 اثر معروفی به نام در ستایش جنون را منتشر کرده بود. در این اثر ،اراسموس به انتقاد از نظام حاکم کلیسای کاتولیک پرداخته بود و به زباتی ساده و شفاف نقد ها ی فراوانی را به آن وارد کرده بود. این اثر با استقبال فراوانی مواجه شده بود و اندکی بعد از انتشار به 12 زبان ترجمه شده بود. مدیر صومعه شاید برای تهدید برونو و به عنوان راهی که او را از عقاید کافر کیشانه اش باز دارد تهدید کرد که با مقامات تفتیش عقاید محلی در باره او صحبت خواهد کرد. برونو درست یا غلط این تهدیدرا جدی تلقی کرد و این آغازی برای سفرهای طولانی و پرماجرای او بود. زمانی که برونو در سال 1576 ناپل را مخفیانه ترک کرد، دیگر دانش آموزی ساده نبود. او عقاید مختلفی را مطالعه کرده بود و در بسیاری از آنها صاحب نظر به شمار می رفت او با عقاید لوتر آشنایی کامل داشت ولی هیچگاه نتوانست آنها را به طور کامل بپذیرد و بر بسیاری از آنها یرادهای جدی داشت. او همچنین با نظریه کپرنیک آشنا شده بود و به روایت جدیدی از آن دست یافته بود که بسیار رادیکال تر از نظریه کپرنیک به شمار می رفت.

او نه تنها در حوزه دین اصالت مراسم عشای ربانی و استحاله جوهری شراب و نان به خون و گوشت مسیح را بی پایه می دانست که حتی در اصالت تثلیث تشکیک می کرد. او مساله بکر زایی مریم مقدس را نیز غیر عقلانی بر می شمارد و زمانی که کار به نظریات کیهانی می رسید پا را از کپرنیک فراتر می گذاشت و اعلام می کرد نه تنها زمین به دور خورشید می چرخد که خورشید نیز تنها یکی از بی شمار ستاره های عالم است و هر ستاره ای خود خورشیدی است که می تواند کراتی در اطارف خود داشته باشد و بر خلاف نظر بطلمیوس عالم نا متناهی است و ممکن است بر روی این کرات موجوداتی دیگر نیز زندگی کنند. جالب اینکه کلیسا تنها در همین سال 2008 بود که توسط اخترشناس ارشد رصدخانه واتیکان و مشاور علمی پاپ بندیکت شانزدهم اعلام کرد امکان وجود حیات در دیگر نقاط کیهان، از نظر دینی بلا مانع است.

برونو همچنین به بسیاری از سنت های هرمسی و کارهای صوفیان و کیمیا گران علاقمند بود و با علوم خفیه آشنایی جدی داشت و تخصص ویژه ای در هنر حافظه پیدا کرده بود. هنری که از دیر باز مورد توجه نخبگان جهان قرار داشت. او در طی سفرهای پر ماجرای خود با محافل بسیاری ارتباط برقرار کرد و بر دانسته های خود افزود و نظریات خود را تکمیل کرد و دهها کتاب و مقاله به رشته تحریر در آورد اما سرنوشت او پس از ترک ناپل تا زمان دستگیری ، با او بر سر مهر نبود و او هیچگاه بیش از 1 یا 2 سال در جایی مقیم نشد و قرار نیافت.

برونو پس از ترک ناپل به جنوا رفت و در آنجا با آیین کلوانی آشنا شد اما ابراز عقاید بی پرده او باعث شد تا در اثر اختلاف نظرها در سال 1579 راهی فرانسه شود و مدتی را در لیون و تولوز سپری کند. در سال 1581 به پاریس رفت و مجموعه ای از درس ها که شامل 13 عنوان مرتبط با علوم الهی بود را در پاریس ارایه کرد و کتابی در هنر حافظه به رشته تحریر در آورد در این دوران در پاریس هنری سوم، که خود از علاقمندان  علوم غریبه به شمار می رفت، او را مورد حمایت خود قرار داده بود و زمانی که در سال 1583 به لندن رفت توصیه نامه ای برای او نوشت. او در انگلستان برای سفیر فرانسه کار می کرد و با وجود آنکه نتوانست کرسی استادی در دانشگاه آکسفورد را به دست بیاورد اما از حمایت ملکه الیزابت اول برخوردار شد. در اکتبر 1585 و در پی مرگ سفیر فرانسه، به پاریس بازگشت و سال بعد از آن به دلیل خشونتهایی که در آن دوران بالا می گرفت به آلمان رفت و توانست در ویتنبرگ Wittenberg به تدریس آرای ارسطو بپردازد. اگرچه فضای آن روز المان نسبت به دیگر کشورها فضایی روشنفکرانه به حساب می آمد اما هنوز پذیرای ارای تند برون نبود و او ناچار شد در سال 1588 به پراگ سفر کند. در سال 1591 و در جریان نمایشگاه کتاب فرانکفورت بود که شرایط را برای بازگشت به ایتالیا مناسب دید. در این زمان دعوتنامه ای از جیووانی موکنگو Giovanni Mocenigo دریافت کرد که او را به دریافت کرسی ریاضیات دانشگاه پادوا تشویق می کرد.

برونو که گمان می کرد سالها دوری از ایتالیا کلیسا را از تعقیب او منصرف کرده اماده بازگشت به ایتالیا شد غافل از اینکه شهرت او در این سالها زودتر از خود او به ایتالیا رسیده و خشم واتیکان را نیز در پی داشته است. او ابتدا به پادوا رفت تا شاید بتواند کرسی ریاضیات دانشگاه آن را به دست آورد اما موفق نشد چرا که سال قبل از رسیدن او ، این کرسی به جوان دیگری سپرده شده بود که تقدیر بود همانند برونو کلیسا را بیازارد و در عین حال انقلاب بزرگی در علم بنیاد نهد. استاد جوان ریاضیات پادوا گالئو گالیله بود. اگرچه شواهدی برای این موضوع در دست نیست اما حضور همزمان گالیله و برونو در پادوا و شهرت هر دو احتمال ملاقات بین آنها را بسیار بالا می برد. برونو اندکی بعد و در ماه مارس 1593 به ونیز بازگشت و چند روزی را در خانه یکی از دوستانش سپری کرد اما زمانی که دید شرایط ونیز هنوز مساعد نیست قصد بازگشت از آنجا را کرد اما هیچگاه فرصت این فرار را نیافت چرا که در 22 مارس همان سال و تنها چند روز پس از ورودش به ونیز از سوی ماموران تفتیش عقاید ونیز دستگیر شد.

در دادگاه تفتیش عقاید ونیز، برونو امیدوار بود که بتواند قضات ونیزی خود که نسبت به همتایان رمی خود آزاد اندیش تر بودند را نسبت به بیگناهی خود قانع کند او به این باور رسیده بود که اگر بتواند آنها را قانع کند خواهد توانست آزادانه به زندگی در ونیز ادامه دهد و در نهایت اگر او را به دادگاه رم منتقل کنند خواهد توانست با پاپ کامنت هشتم ملاقات و در حضور او از عقایدش دفاع و او را در باره نظرات خود قانع کند. سرنوشت راه دوم را مقابل او قرار داد اما برونو زیادی از حد بر امکان ملاقات و تماس با پاپ خوشبین بود. در فوریه 1593، پس از مناقشات بسیار دادگاه تفتیش عقاید رم بروند را تحویل گرفت و هیچگاه به او فرصت نداد تا با پاپ کلمنت هشتم که از قضا او هم نظر مثبتی بر مجازات برونو نداشت، تماس برقرار کند.

دادگاه تفتیش عقاید رم در سال 1542 و توسط پاپ پل سوم فعال شده بود مبنای این دادگاه تفتیش عقاید، دادگاهی بود که نخستین بار پاپ گرگوری نهم در سال 1231 برای تعقیب مانویان بنیان گذاشته بود. اما انگیزاسیون رم در اعمال خشونت و شکنجه دست و دل باز تر بود و بر اساس آماری تقریب حدود یک میلیون نفر از سوی این دادگاه در طول فعالیتش محکوم شدند.

دوران بازجویی و محاکمه برونو قریب به 8 سال طول کشید که 7 سال آن در زندان های انفرادی واتیکان گذشت. در سالهای اخیر جزییاتی از این دادگاه منتشر شده اند اما اطلاعات زیادی در باره دوران سخت اسارت بروند در دست نیست. اما بروند از زمانی که اعضا کمیته بازپرسی خود را دید باید می دانست که چه عاقبتی در انتظار او است و شاید به همین دلیل در بسیاری از جلسات سکوت پیشه کرد.

اعضا هیات داوری انگیزاسیون از 15 نفر تشکیل می شد که شامل 8 کاردینال و 7 دستیار و سر دفتر بود. اگرچه نفر اول هیات یکی از مشاوران نزدیک پاپ ( که البته اختلافی دیرینه با او هم داشت) بود اما خطرناک ترین فرد آن گروه مردی بود که علم هیچگاه او را نخواهد بخشید. کاردینال روبرت بلارمین Robert Bellarmine، یکی از اساتید برجسته الهیات در مدرسه دینی رم بود که بعدها به سمت عالم الهیات شخصی پاپ و مشاور منصوب پاپ ارتقا یافت. او بر خلاف پشتوانه آکادمیکش بسیار سختگیر بود و افراد بسیاری را محکوم کرد. اگر محاکمه برونو برای نشان دادن نوع نگاه او کافی نیست باید یاد آور شد که 15 سال بعد از جلسه انشا حکم دادگاه برونو،  کاردینال بلارمین نقش اصلی در محکومیت گالیله نیز ایفا کرد. جالب آنکه در سال 1930 پاپ پیوس یازدهم ( که ارتباطات نزدیکی با موسیلینی و هیتلر داشت) او را به مقام قدیسی ارتقا داد.

برونو بدون اجازه داشتن وکیل و بدون آنکه بداند چه کسی او را متهم ساخته در 8 مورد اصلی مورد تفتیش عقاید قرار گرفت. فهرست زیر رئوس اتهامات او است

1-      عدم اعتقاد به ایمان مسیحی و تبلیغ بر علیه ایمان مسیحی

2-      ابراز عقاید کفر آمیز در باره تثلیث، الوهیت مسیح و تجسم الهی در عیسی

3-      ترویج عقاید کفر آمیز در باره مسیحیت

4-      عدم اعتقاد به استحاله حوهری در تبدیل شراب و نان به خون و گوشت مسیح و عدم اعتقاد به عشای ربانی

5-      اعتقاد به وجود جهان های متعدد و نا متناهی بودن عالم

6-      باور به تناسخ و امکان ورود روح انسان در کالبد جانوران

7-      اشتغال به جادو، اختر بینی و علوم خفیه

8-      انکار بکر زایی و باکرگی مریخ مقدس

اگرچه این فهرست نشانه ای از بازه فعالیتهای برونو است اما همه آن را در بر نمی گیرد . کلیسا نگران روح پرسشگری پشت این اتهامات بود. بدین ترتیب تصمصم شورای انگیزاسیون از قبل مشخص بود

زمانی که حکم را به برونو اعلام کردند او در پاسخ گفت: «شاید بیم شما از صدور این جکم در مورد من بیش از بیم من از پذیرفتن آن باشد» و تاریخ نشان داد در این بازی نا برابر برونو بازنده نبود.

برونو در ساعت 5:30 بامداد 19 فوریه 1600 به میدان Campo de’ Fiori آورده شد اگرچه مدتها بود که دیگر کشیش نبود اما ردای کشیشی او را پاره کردند تا او را خوار و خفیف کنند. مامور اجرای حکم سیخی رااز گونه چپ او وارد و زبان او را شکاف و از گونه راستش بیرون آورد و سیخ دیگری را عمود بر آن و از میان لبهای او رد کردند تا صلیبی مقابل دهان او شکل بگیرد. او را به تیرکی بستندو هیزم ها را تا زیر بینی او چیدند و اخگری کافی بود تا آتشی بزرگ را فراهم آورد. جوردانو برونو زنده در آتش سوخت. کتابهایش را نیز بعدا در آتشی دیگر سوزاندند. بقایای جسد برونو را با چکش کوبیدند و خاکسترش را بر باد دادند تا مبادا یادگاری از او باقی بماند غافل از اینکه مرغ خرد همچون ققنوس بار دیگر از خاکستر بر خواهد خواست.

از آن تاریخ تا امروز شبح برونو هیچگاه کلیسا را آرام نگذاشته است. او دانشمند و فیلسوفی بود که می خواست آزادانه بیاندیشد و برخی از نظرات رادیکال او امروز جا افتاده اند. اگرچه او دانشمندی تجربی نبود اما دیدگاه های موثری داشت و شاید او را بتوان یکی از پیشگامان طرح امکان حیات فرازمینی و و جود سیارات فراخورشیدی دانست. اگرچه او این نکات را با دلایل عقلی و نه تجربی بیان می کرد. زمانی که دادگاه تفتیش عقاید رم چند سال بعد تشکیل شد تا گالیله را مورد محاکمه قرار دهند بسیاری او را برونوی زنده شده نامیدند.

در سال 1889 مجسمه ای در محل سوزاندن برونو از سوی گروهی از دوستداران سرشناس او نصب شد و بلافاصله با واکنش تند پاپ لئوی 8 مواجه شد. کلیسا هیچگاه از باب رفتاری که با برونو داشت عذر خواهی نکرد و حتی یکی از مقامات ارشد کلیسا در سال 1942 رسما اعلام کرد کلیسا در سوزاندن برونو کاری درست انجام داده است.

سالهای بعد بود که نظرات بروند به طور گسترده مورد توجه قرار گرفت و بسیاری او را به دلیل پایداری و مقاومتی که در برابر کلیسا از خود نشان داده بود ستودند. در قرن بیستم انجمن بین المللی نجوم گودالی 20 کیلومتری در 103 درجه شرق و 36 درجه شمالی ماه را برای بزرگداشت برونو به نام او نام نهاد.

اکنون پس از 4 قرن که سوزاندن برونو می گذرد مجسمه او چشم به واتیکان دوخته و گویی قطعه ای را که در سال 1591 منشر کرد را هنوز زمزمه می کند:

« بسیار مبارزه کرده ام. فکر می کردم که می توانم پیروز شوم. اما هم تقدیر و هم طبیعت اشتیاق  و توانم را سرکوب کردند. جتی پیش رفتن هم مهم است. چون می دانم که می توانم پیروز شوم

که پیروزی در دست تقدیر است، من آنچه را در توانم بود انجام دادم و هیچ گاه در هیچ قرنی در آینده آنچه را که متعلق به من است انکار نخواهند کرد … من از مرگ نهراسیده ام . به همتایانم تسلیم نشده ام و به دلیل طبیعت قاطعم مرگی شجاعانه را بر زندگی بی مبارزه ترجیح داده ام.»

دیدگاه‌ها

  1. در زمان كنوني ما نيز هيچ چيز عوض نشده و همان شرايط به گونه اي ديگر برقرار است. افكار و ايدئولوژي كدام مكتب و مذهب را آزادانه و بدون ترس و واهمه مي توان نقد و يا حتي انكار كرد كه توهين، افترا، شكنجه، آزار و حتي مرگ در پي نداشته باشد؟ افكار و اعمال كدام سيستمدار و مسئول را مي توان بدون ترس و واهمه از عواقب آن در بوته نقد و بررسي گذاشت؟ بدتر از همه خود علم هم به نوعي تبديل به يك مذهب و تابو شده و متعصبين و معتقدين خاص خود را يافته است. معمولاً در مورد علم و مخصوصاً علوم تجربي اين طور عنوان مي شود كه نظرات اشتباه و يا ناقص قديمي جاي خودشان را به نظرات درست تر جديد مي دهند و تعصبي در كار نيست. اما به نظر من اين فقط ظاهر قضيه است. تنها يك موردش را براي شما مثال مي زنم، خودتان قضاوت كنيد:
    بشر امروزي به علم پزشكي و فن آوري هاي ژنتيكي خود خيلي مباهات و افتخار كرده و گمان مي كند تمام بيماري ها را با دستاوردهاي علم پزشكي مي تواند درمان كند، غافل از اين كه بخش بزرگي از بيماري ها و امراض به ظاهر لاعلاج ريشه در خود علم پزشكي دارند. كاملاً مشخص و مبرهن است كه پيشرفت علم پزشكي و پيشرفت بيماري ها به موازات هم به پيش مي روند و گويي تا نسل بشر (و شايد برخي جانوران ديگر را با علمي به نام دامپزشكي كه براي حيوانات مظلوم و بيچاره اختراع كرده اند) منقرض نكنند دست بردار نخواهند بود. قرص، دارو، آمپول و ساير مواد شيميايي فقط سموم خطرناكي هستند كه جلوي عكس العمل هاي شفابخش بدن را كه بشر به غلط نام بيماري بر آنها نهاده است مي گيرند. خوردن اجساد حيوانات كه مردم با هزار نيرنگ و فريب نام پروتئين بر آن مي گذارند و مخصوصاً جمع كثيري از پزشكان بر خوردن آن تأكيد دارند عامل بزرگ ديگر بيماري ها و حتي آلودگي محيط زيست و گرمايش جهاني است. پختن غذا كه انسان ها آن را نشانه ي برتري و هوش و استعداد خود در مقابل ساير موجودات روي كره ي زمين مي دانند در حقيقت نشانه اي از نابخردي و حماقت آنها دارد. آنها با پختن غذا تمام سلولهاي زنده و مفيد موجود در مواد غذايي را از بين مي برند و آنگاه در به در به دنبال مكمل، ويتامين و … مي گردند كه با پختن غذا آنها را از بين برده اند. در طبيعت چندين ميليون موجود زنده وجود دارد كه هيچكدام آشپزخانه نداشته و غذاي پخته نمي خوردند؛ بلكه غذايي را كه خود طبيعت به صورت زنده و سالم در اختيارشان گذاشته مصرف مي كنند و بيماري هم ندارند (البته حيواناتي را كه انسان گرفتار كرده و آنها را بيمار نموده است بايد استثنا كنيم!) تنها حيواني كه از اين قاعده ي مهم سرپيچي كرده و سزاي آن را هم دارد مي بيند حيواني است دوپا به نام انسان.

    به طور خلاصه دو عامل مهم بيماري ها در انسان خوردن مواد حيواني و خوردن غذاهاي پخته است كه اتفاقاً علم پزشكي رايج هر دوي آنها را توصيه كرده و كاملاً لازم مي داند. آخر اگر پزشكان اين نوع تغذيه را كه سبب اصلي بيماري هاست توصيه نكنند، مواد شيميايي و قرص و آمپول آنها را چه كسي مصرف كند و جيب خالي آنها را چه كسي پر كند؟
    البته شايد دوستان بگويند كه من هم اكنون دارم به راحتي و به طور يك جانبه علم پزشكي را زير سؤال مي برم و خفقاني هم كه از آن صحبت كردم در كار نيست؛ اما اين فقط ظاهر قضيه است. آيا من مي توانم همين صحبت ها را در يك رسانه ي رسمي مثل راديو، تلويزيون، روزنامه، مجله، كتاب و … بيان كنم و از خطرات مافياي علم پزشكي كه در اين راه كج قدم برداشته بر حذر باشم؟ فكر مي كنيد مطلبي را كه اكنون نوشته ام چند نفر مي خوانند كه علم پزشكي بخواهد احتمالاً از گمراه شدن! مردم احساس خطر كند؟

    ساير علوم نيز وضعي بهتر از علم پزشكي ندارند. البته به شخصه منكر فوايد بي شمار علوم نمي شوم. همين مطلبي را كه دارم اينجا مي نويسم و استفاده اي كه از اينترنت مي كنم يكي از بزرگ ترين موهبت هاي علم به شمار مي رود اما هدفم از نوشتن اين سطور اين بود كه بگويم علم نيز مانند مذهب در كنار فوايدي كه براي ما داشته معايب و مضرات حتي در برخي موارد بسيار خطرناكي هم براي ما به ارمغان آورده كه اگر بخواهيم كوركورانه و با تعصب دل به آنها ببنديم و امكان نقد و بررسي منصفانه و آزاد آنها فراهم نباشد پايان خوشي در انتظارمان نخواهد بود.

    1. ممنون از نظرتان. مشخصا من با نظر شما موافق نیستم. اول اینکه علم ایدئولوژی نیست. علم روشی برای شناخت جهان است. روش شناخت جهان و خود این شناخت نه خیر است و نه شر استفاده ای که ما از آن می کنیم ممکن است خیر خواهانه یا شریرانه باشد.
      درباره توطئه پزشکی باز هم با شما موافق نیستم . ضمن اینکه نگاهی به روند تحول انسان به شما می گیود یکی از دلایلی که به هوشمند شدن و رشد ما به عنوان انسان کمک کرد، خوردن گوشت بوده است. متاسفانه بسیاری از دوستانی که علاقمند به گیاه خواری یا خام خواری هستند برخی واقعیت های مسلم را انکار می کنند. حتی الان هم حداقل یکی دو مرود از پروتوئین هایمورد نیاز بدن انسان وجود دارد که شما غیر از منبع گشوت قرمز نمی توانید آنها را به دست بیاورید. باید مواظب بود در دام توهم توطئه نیفتیم
      شاد باشید

      1. جناب آقای ناظمی من هم از شما خیلی ممنونم که لطف کردید و نوشته ی طولانیم رو خوندید.
        بله فرمایش شما کاملاً درسته. علم روشی برای شناخت جهانه. اما گاهی اوقات برخی از نتایجی که توسط علم به دست میاد تبدیل به “ایدئولوژی” می شه که اگه امکان نقد و بررسی اش وجود نداشته باشه می تونه بسیار خطرناک باشه. این اتفاقی هست که دقیقاً برای علم پزشکی افتاده.
        جناب آقای ناظمی فکر می کنم دیگه کار از “توطئه ی پزشکی” گذشته؛ الآن دیگه باید بگیم “قتل عام پزشکی”.کم نیستند انسان هایی که هر روزه به خاطر جراحی های بی مورد و قرص و دارو و آمپول هایی که پزشکان و داروسازان تجویز می کنند جان خودشون رو از دست می دن. کم نیستند حیوانات مظلوم و بی گناهی که به خاطر طمع و نادانی این حیوان دوپا در زیر آزمایشات بی مورد و شکنجه های وحشیانه ی علم پزشکی در سخت ترین شرایط جان خودشون رو از دست می دن.

        در مورد این که فرمودید خوردن گوشت باعث تکامل مغز انسان و پیشرفت او شده، احتمالاً شما هم تحت تأثیر مقالات و کتابهایی که جدیداً در چند دهه ی اخیر در این مورد نوشته شده قرار گرفتید، نوشته هایی که سعی دارند خوردن گوشت توسط انسان رو کاری واجب و ضروری و علت تکامل انسان جلوه بدن. درسته شاید انسان ها در شرایط کمبود غذا در شرایطی مثل عصر یخبندان مجبور بودند برای زنده ماندن گوشت حیوانات دیگر رو بخورند اما به نظر من خوردن گوشت نه تنها باعث تکامل مغز انسان نشده، بلکه علاوه بر مغز انسان جسمش رو هم بیمار کرده.
        جناب آقای ناظمی فکر نمی کنید اگه قرار بود گوشت خوردن باعث تکامل مغز انسان بشه الآن باید جای منی که این کلمات رو تایپ می کنم و شمایی که این نوشته ها رو می خونید حیواناتی مثل گرگ و شیر و پلنگ! قرار می گرفتند چون هر چی باشه اونا سابقه ی گوشتخواریشون خیلی بیشتر از من و شماست.

        جنابعالی فرمودید گیاهخواران یا خامخواران برخی “واقعیت های مسلم!” رو انکار می کنند. بنده در این مورد نظری ندارم و قضاوت رو بر عهده ی خوانندگان محترم می گذارم، اما همین قدر می دونم که یه زمانی بزرگانی مثل کپرنیک و گالیله هم برخی “واقعیت مسلم!” مثل ثابت بودن زمین و چرخش سیارات و خورشید به دور زمین رو انکار می کردند. مسلماً در این مورد هم گذشت زمان همه چیز رو اثبات خواهد کرد.

        ضمناً جناب آقای ناظمی خیلی عذر می خوام یه موقع جسارت نباشه ولی اگه اون طوری که شما فکر می کنید “حداقل یکی دو مورد از پروتئین های مورد نیاز بدن انسان وجود داره که منبعش فقط گوشت قرمزه” و شما نیز نگران کمبود این پروتئین ها در صورت نخوردن گوشت هستید باید خدمتتون عرض کنم نگرانی تون بی مورده چون حداقل در رشته ی تخصصی شما یعنی نجوم و فیزیک دو تا از بزرگ ترین و تأثیر گذارترین دانشمندان این رشته یعنی “نیوتن” و “انیشتین” هر دو گیاهخوار بوده اند.

        آخرین جمله تون رو هم کاملاً قبول دارم. بسیار به جا و درست فرمودید: “باید مواظب بود که در دام توهم توطئه نیفتیم.”

        ارادتمند و دوستدار شما
        ابوطالب رحیمی
        بجنورد- 4 اردیبهشت 91

        1. من قصدم در این وب سایت تبلیغ گوشتخواری یا گیاهخواری نیست. هرکسی می تواند سبک زندگی خودش را انتخاب کند. من هم سبک زندگی ام را به روشی که بلدم با خواندن و مطالعه کردن منابعی که دارم انتخاب می کنم. آنچیزی که امروز به نام علم می شناسیم حرف هایی می زند که به استناد آنها فرآیند گوشتخواری نقش مهمی در تکامل انسان ایفا کرده است. حرف هایی مثل اینکه اگر گوشت خواری ما را باهوش می کرد الان شیرها داشتند تایپ می کردند همانقدر ساده دلانه و اشتباه است که بگوییم اگر تکامل درست باشد الان میمون ها هم باید تکنولوژی داشته باشند و یا با بشینند و حرف بزنند. معلمی داشتیم که در دبیرستان و در رد نظریه تکامل می گفت اگر این ها راست می گویند در این همه سال نباید چند تا میمن آدم می شدند؟ درباره آن که گالیه و نیوتون هم برخلاف واقعیت های مسلم زمان خود حرف می زند این حرف شعار و استدلال ثابت کسانی است که به تئوری های توطئه و شبه علم اعتقاد دارند. فرق بزرگی در اینجا هست. نیوتون و گالیله به روش علمی با باور موجود زمان خود به مخالفت پرداختند. آنها صرفا مخالفت نکردند به این دلیل که مخالف باشند و به این امید که تیری در تاریکی بیاندازند آنها برای حرف های خود سند و استدلال علمی داشتند و در استدلال صحت رفتارهایشان نمی گفتند در گذشته هم دیدگاه های رایجی بوده غلط از آب در آمده بلکه به روش علمی خود استدلال می کردند. اینکه انیشتین و یا دیگران گیاهخوار بوده اند اولا تاجایی که می دانم در باره نیوتون شما نمی توانید نظر بدهید چون سندی در یان باره وجود ندارد تنها برخی از کسانی که زندگی او را بررسی می کردند می گویند این احتمال وجود دارد که او در 5 سال آخر عمر خود گوشت قرمز را از برنامه غذایی خود حذف کرده بوده ایت.
          http://www.ivu.org/history/renaissance/newton.html
          انیشتین هم در دوره پایان زندگی اش این کار را کرده است. ضمن اینکه مشکلی که من اشاره کردم مشکل یک نفر نیست. افراد بسیاری هستند که به دلیل افراط در خوردن گوشت قرمز به انواع بیماری های مختلف دچار می شوند و افرادی هستند که بدون گوشت و یا با گوشت زندگی سالمی دارند. بحث بر سر پشتوانه علمی چنین رفتاری است.
          توصیه ام این است که دیدگاهتان را به علم عوض کنید. قتل عام پزشکی و … حرف های بی معنی و خنده داری است. پزشکی آدم نمی کشد . شاید پزشکانی داشته باشیم – که داریم – که سو استفاده می کنند و عمل های بی دلیل انجام می دهند و تجویز غلط می کنند اما این ربطی به تحقیقات پزشکی ندارد.
          به هر حال ایده گیاهخواری ایده چالش برانگیزی است که چون بسیاری از دوستان علاقمند به این سبک زندگی هستند ترجیح می دهم فعلا این بحث را اینجا ادامه ندهم
          شاد و سلامت باشید

          1. آقای ناظمی عزیز، من هم در سایت شما قصد تبلیغ گیاهخواری یا خامگیاهخواری ندارم. به نظر من اینها هر کدام جزء شیوه های زندگی هستند. این که گوشتخواری، همه چیزخواری، گیاهخواری، خامگیاهخواری، حتی میوه خواری و … خوب یا بد است مسأله ای هست که باید خود فرد در مورد آن تصمیم بگیرد.
            “نه قاضیم نه مدرس نه محتسب نه فقیه// مرا چه کار که منع شرابخواره کنم”
            جناب آقای ناظمی، جنابعالی استدلال های من را ساده دلانه، اشتباه، بی معنی و خنده دار توصیف کردید. هیچ ایرادی ندارد و من به هیچ عنوان از شما دلخور و ناراحت نیستم. مطمئناً قرار نیست همه ی انسان ها مثل هم فکر کنند حتی اگر اشتباه فکر کنند. بنده هم در مورد تک تک نظرات و جملات شما نقدها و حرف های زیادی برای گفتن دارم، ولی اولاً مجال بیان همه ی آنها در اینجا فراهم نیست و ثانیاً فکر می کنم با دیدی که شما نسبت به نظرات من دارید و آنها را غیر علمی و ساده دلانه! می دانید صحبت کردن بیشتر در این مورد بی فایده و “آب در هاون کوبیدن” است. به قول معروف:
            “گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من // آنچه البته به جایی نرسد فریاد است”
            جناب آقای ناظمی عزیز، به بنده توصیه فرمودید: “دیدگاهم را نسبت به علم عوض کنم”. ممنون از توصیه تون، اما “محتاج جنگ نیست برادر، نمی کنم!”. من هم مانند شما رشته ی تحصیلیم ریاضی کاربردی بوده (اتفاقاً دوره ی کارشناسی را هم مانند شما در دانشگاه فردوسی مشهد خواندم)و یکی از علایقه ام همیشه تاریخ و فلسفه ی علم بوده و هست و مطالب درسی و غیر درسی زیادی در این موارد خوانده ام.این طور نیست که با اصول استدلال های علمی نا آشنا باشم. به نظرم ارزش استدلال های علمی به تجربه پذیر بودن آنهاست و فکر می کنم گاهی اوقات “تجربه” بالاتر از “علم” قرار می گیرد.
            “خوش بود گر محک تجربه آید به میان // تا سیه روی شود هر که در او غش باشد”

            به هر حال به تصمیمی که گرفتید احترام می گذارم و من هم بیشتر از این، این بحث را ادامه نمی دهم و قضاوت در این مورد خاص را بر عهده ی خوانندگان محترم و نکته سنج می سپارم. این هم آخرین نظری بود که در این مورد نوشتم.

            البته جناب آقای ناظمی، بنده شما رو به عنوان یک فرد مطلع، دانشمند و آگاه در زمینه ی نجوم و برخی دیگر از رشته های علوم کاملاً قبول دارم و اتفاقاً توفیقی نصیبم شد و چند سال پیش در یک دوره ی آموزشی سه روزه ی نجوم رصدی که در مؤسسه ی “آسمان شب تهران” برگزار شد در کلاس های شما حضور پیدا کرده و استفاده ی خیلی زیادی بردم. مطمئناً در این زمینه ها باز هم از افکار، نظرات و دانش جنابعالی استفاده خواهم کرد و مشکلات خودم را نیز با شما در میان خواهم گذاشت.

            شما هم شاد و سلامت باشید.
            ارادتمند و دوستدار شما
            ابوطالب رحیمی
            بجنورد- 6 اردیبهشت 91

  2. پزشکانی ک آگاهانه یا ناآگاهانه دستشان با مافیای صنعت دامپروری در یک کاسه است، خوردن گوشت را برای بدن انسان،لازم اعلام میکنند. متاسفانه علم پزشکی هم بازیچه دست سرمایه داری شده است.

    1. این ادعا نه تنها سندیتی ندارد که مخالف روند تکاملی انسان است. دلایل بسیار خوبی برای کاهش مصرف گوشت و رعایت اعتدال و افزایش استفاده از مواد غذایی گیاهی وجود دارد که بدون افتادن به دام تئوری توطئه می توان درباره آنها حرف زد. عین همین ادعا را می توان برای دست در دست بودن مافیای کشاورزی با گیاه خواری مطرح کرد که هردو به یک اندازه اشتباه است

دیدگاهتان را بنویسید

*

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.