در پی انتشار خبری مبنی بر اهدای جایزه ترویج علم امسال به آقای سیروس برزو و عدم پذیرش جایزه از سوی ایشان در اعتراض به روند ترویج علوم فضایی و به خصوص عدم ایفای نقش درست سازمان فضایی کشور در این مورد دوستان وب سایت کانوت از من خواستند یادداشتی در این باره بنویسم. متن زیر یادداشت من برای کانوت است که البته می توانید به همراه گفتگویی که با آقای برزو صورت گرفته است در این وب سایت مطالعه کنید. به نظرم این تذکر لازم است که در بخشی از این یادداشت که به روند فعالیت های انجمن ترویج علم معترض شده ام، منظور رفتار مجموعه انجمن ترویج علم در قالب شخصیت حقوقی آن بوده وگرنه بسیاری از دوستان این مجموعه را از نزدیک می شناسم و از خیر خواهی و دلسوزی آنها مطمئنم.
—
سالها پیش بود. دقیقاً یادم نیست، اما فکر میکنم سال ۱۳۶۹ یا کمی قبلتر و یا بعدتر از آن بود که برای خرید به همراه خانواده به پاساژ پلاسکو در چهارراه استانبول تهران رفته بودیم. ساختمانی که زمانی یکی از بلندترین ساختمانهای تهران بود و هنوز هم یکی از مراکز خرید پوشاک تهران به شمار میرود. در کنار ورودی پاساژ رامپ پارکینگ مجموعه قرار داشت و بین این دو در کنار پیاده رو دکهی روزنامهفروشی قدیمی بود که پیشخوانش پربار بود و مجلهها را نه تنها روی پیشخوانش در کنار پیادرو قرار میداد که برخی از آنها را که خوش آب و رنگتر بودند را نیز به دیواره دکه آویزان میکرد.
بیماری تماشای دکههای روزنامهها در من از مدت ها قبل شکل گرفته بود اما این دکه داستان دیگری داشت و هر باری که گذرمان به آنجا میافتاد در مدتی که منتظر بودم تا خانواده ماشین را از پارکینگ بیرون بیاورند – که معمولاً مدت طولانی هم زمان میبرد – به این دکه خیره میشدم. آن روز عصر هم همین اتفاق تکرار میشد اما این بار چیزی متفاوت بود. بر دیواره دکه، مجلهای در کیسه پلاستیکی قرار داشت که روی جلد آن شاتلی را در حال بلند شدن از سکوی پرتاب به تصویر کشیده شده بود. با حروف شکسته و اگر درست یادم مانده باشد با فونت قرمز رنگی در گوشهی آن عبارت «مرزهای بیکران فضا» به چشم میخورد. دیدن این مجله با این جلد برای من شگفتانگیز و میخکو کننده بود.
علاقه من به نجوم و فضا از خیلی وقت قبلتر آغاز شده بود. بخشی از آن به واسطه علاقه خواهرم به ستارهشناسی بود. شاید بخشی از آن به قصههای دوران کودکیام بازمیگشت و شاید بخشی به علاقه ام به دنیای فیلمها و داستانهای فضایی. بخشی از آن هم شاید به شبهایی بر می گشت که تهران زیر بمباران قرار داشت. مدتی ما هم مانند بسیاری دیگر در هنگام بمبارانها و بعدتر موشک بارانها وقتی آژیر قرمز به صدا در میآمد به حیاط میآمدیم و وقتی شهر در خاموشی به سر میبرد و ستارهها شفافتر و آسمان درخشانتر بود چشم به آسمان میدوختیم تا مسیر هواپیماهای بمب افکن عراقی و گاه تعقیبکننده های ایرانی آنها و همچنین رد درخشان پدافندهای زمینی را که مانند شهابی درخشان – اما در جهت معکوس و از زمین به آسمان – و به طور مداوم و مسلسلوار سینه شب را میشکافت دنبال کنیم. بعدتر این تبدیل به تلاش برای دنبال کردن مسیر موشکهایی شده بود که میدانستی اندکی بعد از دیدنشان باید منتظر صدای مهیب فاجعه باشی. برای من که عاشق فیلمهای فضایی و جنگ ستارگان بودم این لحظههای ترسناک در عین حال یادآور نبردهای حماسی در فضا بود.
وقتی رد هواپیماها را دنبال میکردی مانورهای آنها را نسبت به ستاره هایی که در خاموشی شهر درخشانتر از هر زمانی دیده میشدند تعقیب میکردم و سوال فوری بعدی – یا حداقل وقتی که آژیر سفید به صدا در میآمد و اعصاب بزرگترها برای پاسخ دادن راحت تر بود – این بود که آن ستاره که هواپیما از پشتش دور زد چه نام دارد؟ شاید همین نگاههای شبانه آشتی من با ستارهها را قویتر کرد.
در آن ایام گاهگاهی خبرهای نجومی و فضایی در تلویزیون خوانده میشد یا در روزنامهها نوشته میشد و اندکی پربارتر میشد آنها را در دانشمند و یا دانستنیها دنبال کرد.
برای من شیفتهی فضا که پوشهای از بریده روزنامههای مربوط به خبرهای نجومی و فضایی داشتم، دیدن مرزهای بیکران فضا مثل کشف گنج بود. فردای همان روز مجله را مشترک شدم. مجله فراتر از تصور من بود. نه تنها خبرها و مقالههای فضاییاش دقیق و دست اول بود که گفتوگوهایی اصیل با کیهاننوردان روسی داشت. بخشی از آن داستان علمی تخیل منتشر میکرد و در بازارچهی کوچکش پوسترهایی از فضانوردان وجود داشت. ایدهی گفتوگوهای دست اول با فضانوردان آن قدر هیجان انگیز بود که سال ها بعد که خودم قدم به دنیای روزنامهنگاری گذاشتم سعی کردم آن روش را در جام جم و بعداً در نجوم ادامه دهم که حاصل آن گفتوگوهایی بود که با شخصیتهای علمی مختلف تهیه کردم.
مجلهی مرزهای بیکران فضا در عین حال نماد واقعی دشواری کار خوب بود. مجله نظم انتشارش را از دست داد. گاهی چند ماهی بین انتشار آن فاصله میافتاد. خاطرم هست یک بار مادرم با دفتر مجله تماس گرفت تا درباره داستان تاخیر آن سوال کند. آن سوی خط سیروس برزو بود. مدیرمسوول، موسس و سردبیر مرزهای بیکران فضا و بعدها فهمیدم عمدتاً نویسنده و مصاحبهگر و در واقع کل مجله. او از مشکلاتی غیر قابل باور میگفت که چطور صاحبخانه دفتر حتی برق را قطع کرده است.
مرزهای بیکران فضا نتوانست بیش از چند سالی به حیاتش ادامه دهد. سیروس برزو از ایران رفت و مدتی طولانی را دور از وطن گذراند. آنچه بر برزو رفته بود میتوانست او را به آدمی افسرده و نا امید بدل کند. اما او به کاری که میکرد علاقه داشت. نمیخواهم بگویم عاشق بود از بس که این واژه مقدس را به ابتذال کشیدهایم. او در همان سالها ارتباطش را با کیهاننوردان ادامه داد، قرآن و کتاب به ایستگاه فضایی فرستاد، نمایشگاهی از کارتپستالهای محمود فرشچیان در ایستگاه ترتیب داد و پس از سال ها که دوباره به ایران برگشت با خودش نمایشگاههای فضایی را آورد. کتاب تاریخ فضانوردی را نوشت و چشمی بر اوضاع روزنامهنگاری علمی و ترویج علم و فضا در ایران داشت. وقتی خبر موفقیت ایران در اعزام اولین ماهواره به فضا را شنید آنچنان قلبش به تپش درآمد که همه حرفها و حدیث های حاشیه ای را فراموش کرد و دسته گلی بزرگ به دفتر رییس سازمان فضایی ایران فرستاد که گویی آرزوی دیرینهاش را به چشم دیده است. او کارش را و علاقهاش را به خاطر خود این علاقه بود که دوست میداشت.
داستان مرزهای بیکران فضا تنها یادآور یک نوستالژی نیست. ممکن است انتقادهای زیادی به مرزهای بیکران فضا یا فعالیتهای دیگر بروز وارد باشد همانطور که خود او هم حتماً برای خودش فهرستی از آرزوهای تحقق نیافته دارد یا فهرستی از مطالبی که دوست داشت به گونه دیگری بنویسد و یا کارهایی که شاید می شد گونه دیگری انجام داد.
اما سیروس برزو و مرزهای بیکران فضا نماد جامعه ما است. داستان ترویج علم در این سرزمین است. نشریهای که اگر به جای کارشکنیها و بدخواهیها مورد حمایت کمک قرار می گرفت وضعیت امروز ما قطعاً متفاوت میبود. فقط به نسلهایی فکر کنید که در این بازه رشد کردند و اگر مرزهای بیکران فضایی میبود شاید امروز به یکی از چهرههای مهم دانش فضایی در ایران بدل شده بودند. به فرصت الهامبخشی فکر کنید که سوخت و از دست رفت. افسوس که هنوز هم فرصتها را می سوزانیم و نه تنها از گذشته درس نمیگیریم، حتی دست به اختراع دوباره چرخ هم نمیزنیم؛ ما چالهها را از ابتدا اختراع میکنیم تا مطمئن شویم هیچ چرخ گاری به سلامت به مقصد نرسد.
در خبرها خواندم که سیروس برزو که امسال از سوی انجمن ترویج علم ایران به عنوان برنده جایزه ترویج علم کشور انتخاب شده بود در اعتراض به بیمهریهای سازمان فضایی ایران در زمینهی ترویج دانش فضایی از دریافت این جایزه خودداری کرده است. وقتی سیروس برزو که با آن همه بیمهری امیدش را هیچگاه از دست نداد چنین به تنگ میآید باید دانست واقعاً جایی از کار میلنگد.
من سیروس برزو را اسطوره و افسانه و معصوم نمیدانم و دقیقاً به همین دلیل برایم ارزشمند است. او سالها تلاش و زحمت در کارنامه خود دارد زمین خوردنها و برخاستنها را دیده است و نقشش در ترویج علم در ایران ماندگار است اگرچه اگر میگذاشتند و اگر میشد که برزو و برزوها راهشان را ادامه دهند این نقش بسیار پررنگ تر و برجسته تر دیده میشد.
سیروس برزو در سخنانش در این برنامه آنگونه که خبرگزاریها گزارش کردهاند گفته است:
« من ضمن تشکر از بزرگواری مسوولان محترم ترویج علم دستان آن ها را با خضوع میبوسم اما به عنوان اعتراض به بیتوجهی مسوولان فضایی ایران به امر ترویج دانش فضایی و وضعیت نابه سامان مروجان فضانوردی در ایران از پذیرفتن این جایزه خودداری میکنم شاید انعکاس این کار در حد نیش پشهای آنها را به خود آورد و به وظیفه خود در برابر نسل جوان عمل کنند.»
واقعیت این است که من ناامیدتر از آن هستم که امیدوار به تاثیر این هشدارها در سازمانهای بزرگ باشم. اما ای کاش میزبان این مراسم و انجمن ترویج علم ایران تلخی این نیش پشه را احساس کند. سیروس برزو قطعاً بزرگتر از انجمن ترویج علم ایران و جایزه این انجمن است که مانند خرسهای قطبی در طول سال به خواب میرود و در آستانهی فصل هفته علم علایمی از حیات ناقص از خودش بروز میدهد. او نیازی به این جایزه ندارد و اگر اعتباری هست، اعتبار نام افرادی مانند سیروس برزو، اسماعیل میرفخرایی، فرج الله صبا و دیگران است که به اعتبار انجمن ترویج علم میافزاید. اما اگر انجمن ترویج علم که اینک قدم به پانزدهمین سالگرد فعالیتش در زمینه اهدای جوایز ترویج علم گذاشته است، از برگزیدگان خود بیاموزد که کار داوطلبانه به معنی غیرحرفهایگری نیست. کار کردن در شرایط بیپولی و موثر بودن را از برزو و برزوها بیاموزد و سعی نکند در پشت استدلالهای سازمانی رایج پنهان شود و دغدغه علم را و دغدغه ایران را مساله هر روز و هر لحظه خود قرار دهد، ایمان دارم تلاش های افرادی مانند برزو و دیگران بیثمر نخواهد ماند و دور نخواهد بود روزی که شاهد روندهای پربرکت ترویج علم درست در جامعه باشیم.
نام سیروس برزو همیشه در ذهن من یادآور هیجانی است که در آن عصرگاه سال های دور با دیدن مرزهای فضا روی دکه روزنامه فروشی احساس کردم. امیدوارم شرایط به گونهای پیش رود که برزو و افرادی مانند او بتوانند بیش از پیش این جرقه هیجان و شگفتی را در دل افراد بیشتری شعلهور کنند که این کار بیش از هر تقدیر و جایزهای آنها را راضی خواهد کرد.
آقای برزوی عزیز ممنون بابت آن لحظه شگفتانگیزی که در زندگی من و بسیاری دیگر آفریدید.

با تشکر، جناب ناظمی.
ای کاش گوش شنوایی باشد…
اینکه همه مشکلات رو تقصیر دولت و حکومت مرکزی بدانیم یک نگاه سنتی و قدیمی هست
وقتی در بین مردم این فرهنگ وجود نداره و تمام فرهنگ مردم شده نون نباید انتظار معجزه داشت
من خودم شاهدم که حتی خیلی از خبرگزاری ها در برابر ترویج علم و نجوم مقاومت می کنن چون استدلال می کنن مخاطبشون با کاهش جذابیت های سیاسی ناشی از سیاست زدگی مردم ایران کاهش پیدا می کنه
مردم ایران حداقل 200 300 ساله با علم قهر کردن و تمام تفکرات آنها شده معجزه ای غیبی که حکومت های مرکزی و دولت ها می تونن برای آنها ایجاد کنن حالا با انقلاب های سیاسی و تنش های سیاسی…
وقتی آقای برزو داشتن صحبت می کردن هنگام گرفتن جایزه، قشنگ حس ایشون قابل انتقال به حضار بود.
بعد از سخنان ایشون هم همه فکر کنم حدود یک دقیقه بی وقفه تشویق کردن.