این روزها سرم به شدت شلوغ است. کارهای روزنامه به طور طبیعی زیاد است و پیدا کردن سوژه و سفارش آن و پیگیری مطالب (به ویژه اگر قرار باشد مطلب هفتگی صفحه محیط زیست را از پژمان پیگیری کنید*) در کنار نوشتن برای سیب. کمک به دوستان ماهنامه نجوم و دانستنیها، در کنار تدریس موقت در موسسه آسمان شب و ترجمه ۴، ۵ تا کتاب آن هم به صورت همزمان در کنار اینکه باید درس نامه های روزنامه نگاری علمی را هم ترجمه کنم و در کنار همه این ها خواندن زبان دوست داشتنی فرانسه و اعتیاد قدیمی به خواندن کتاب و یک سری خرده ریز های دیگر باعث می شود که خیلی از شب ها احساس کنم مغزم در حال انفجار است و نیاز به یک چیزی دارد که هم آرامش پیدا کند و هم بر افسردگی ناشی از کار زیاد غلبه کرده و انگیزه ای ویژه دراختیارم دهد و به قول معروف شارژم کند.
یکی از کارهایی که به این منظور می کنم دیدن فیلم یا سریال های مختلف است (عموما هنگام شام خوردن) از بیگ بنگ تئوری گرفته تا ترمیناتور و تازگی ها هم فرینج را تمام کردم. یکی از بهترین انها فرینج بوده است. اما اینکه فکر کردم بد نباشد اینجا در باره اش بنویسم نقدی بود که هفته نامه پیک سبز در شماره ۶ در باره آن نوشته بود.
این هفته نامه بسیار پرمطلب است و می توانید یک هفته با آن سرگرم باشید. دیشب که داشتم عناوینش را مرور می کردم به مطلب آرش بزرگمهر درباره فرینج برخورد کرم و دم صبحی تا انتها خواندم و آخر سر به این نتیجه قطعی رسیدم که دیگر فایده ندارد و هیچ جوری نمی توانم خودم را روشنفکر جا بزنم. خوب یک دلیل عمده اش اینکه من به شدت از این سریال خوشم آمده و چند قسمت را چند بار دیدم.
خوب اگر فرینج را ندیده اید باید یک نسخه مدرن تر از ایکس فایل ها را تصور کنید خود سریال که آفریده جی جی آبرامز (خالق لاست و کارگردان آخرین نسخه سینمایی پیشتازان فضا است) از اول تکلیفش را بانامش مشخص کرده است علوم حاشیه واقعا نه علوم غریبه هستند و نه علوم دقیقه. آنها در مرزهای نزدیک به جریان اصلی علوم قرار دارند اما وارد آن نشده اند. داستان هم قرار نیست به ما چیزی در باره روش های علمی نوین بدهد اما خوبی این سریال این است که روش علمی را در بررسی چیزهای عجیب و غریب سعی می کند رعایت کند. ( به یاد بیاورید هر بار از والتر – دانشمند دیوانه و خیال پرداز – می پرسند آیا می دانی ماجرا از چه قرار است می گوید تا ازمایش نکنم هیچی نمی گویم اما چند تا تئوری دارم).
داستان های فرینج ۲ بعدی اند هر بار یک پرونده بررسی می شود اما در کل هر قسمت بخشی از بدنه یک رویداد بزرگتر را می سازند. رویدادی که ما را به ملاقات دو دنیای موازی رهنمون می شود.
قطعا هر یک از داستان ها را می توان از نظر علمی نقد کرد و چرا که نه! آنها رسما در حاشیه علمند. اما مهم این نیست . مهم این است که این سریال با بازی های خوب بازیگرانش – البته برای من که چیزی از مفهوم های مختلف بازیگری نمی فهمم و بازیگر خوب به نظرم بازیگری است که من باور کنم می توان او را واقعی پنداشت – ذهن آدم را تیز می کند. باعث می شود تا شکوه کنجکاوی را به یاد بیاورم و اینکه چقدر سوال بی پاسخ آن بیرون وجود دارد و چقدر علم باید آغوش خود را برای بررسی دقیق موجودات جهان بیرون باز کند.
من اصلا کاری به بستر فیلم ندارم ممکن است شما بگویید از اول ماجرا ما می دانیم چنین جهان موازی با ما وجود ندارد پس بقیه داستان هم که روی آن بنا شده چرت است. اما واقعیت این است که این روش در نقد علمی تخیلی خیلی کاربرد ندارد.
فکر می کنم باید هر فیلم علمی تخیلی را یک بسته منطقی دید مهم نیست اصول آن دنیای خیالی با اصول داستان ما یکسان باشد . مهم این است که در آ ن بسته اصول منطقی روایت سازگاری وجود داشته باشد. برای اینکه منظورم را روشن کنم اجازه بدهید یک مثال از فیلم سوپر من بزنم. در صحنه ای تکراری از سوپر من جایی هست که دوست دختر سوپر من در حال سقوط از ارتفاعی بسیار بلند است، سوپرمن بلافاصله لباس هایش را عوض می کند و پرواز کنان به سرعت خود را به دوستش می رساند و در آخرین سانتی متر های باقی مانده پیش از اصابت وی با زمین ، سوپر من که اکنون در حال پرواز موازی با سطح زمین است او را نجات می دهد. اگر از شما بپرسند مشکل علمی این صحنه چیست؟ شاید بگویید خوب معلوم است هیچ انسانی نمی تواند پرواز کند. متاسفانه جواب شما اشتباه است در دنیای سوپر من، وی این توانایی را دارد که در جو زمین پرواز کند و بدنش هم آن قدر قوی هست که سخت ترین مواد بر آن اثری ندارند. مشکل این صحنه در این است که در این صحنه سوپر من نه تنها نمی تواند دوستش را نجات دهد که مرگی دردناک تر را برای او رقم می زند. چون دوست او در تمام مدت در حال سقوط تحت شتاب زمین بوده است پس از طی چند صد متر سرعت او به حدی زیاد است که اگر با زمین برخورد کند له خواهد شد حال اگر فرض کنید او پیش از برخورد با زمین با دو بازوی کشیده سوپر من برخورد کند اتفاقی که می افتد مثل این است که به دو لوله فلزی برخورد کند. او به جای زنده ماندن به ۳ قطعه تقسیم می شود. مگر اینکه سوپر من پیش از رسیدن با نزدیکی زمین سرعت فرودش را با سرعت سقوط وی یکسان کند و بعد از اینکه او را در حالی که هر دو سقوط می کنند گرفت کم کم سرعتش را کاهش بدهد.
خوشبختانه در فرینج تا حد زیادی منطق دنیای خلق شده رعایت شده است (البته برخی از نکات هم وجود دارد که شاید بعدا در باره اش نوشتم)
مهم این است که این سریال سوال ایجاد می کند و فضایی رویایی برای من خلق می کند که هیجان سر و کار داشتن با رازهای موجود در اطرافمان که اتفاق ریشه های احتمالا علمی دارد را شعله ور می سازد. چه کسی دلش نمی خواهد جای اولویا یا پیتر در این سریال باشد؟
خود آبرامز در سخنرانی که در کنفرانس تد داشته بود (می توانید سخنرانی اش را اینجا ببیند اما مواظب باشید سخنرانی های تد به شدت اعتیاد آوره و شاید بعد از دیدن اولیش مثل من مجبور شید هر شب یکی از آنها را تماش کنید تا خوابتان ببرد) به اهمیت این رازها اشاره می کند و داستان معروف جعبه مرموزش را تعریف می کند. برای من اگر یک سریال یا فیلم آن قدر خوب باشد که ذهنم را مشعول کند ، ببینم برای آن فکر شده و ایده های جدیدی را مطرح می کند و بعد از آن می توانم اندکی ذهنم را آزاد کنم و به افق های دورتی فکر کنم همین برایم کافی است .
این همین اتفاقی بود که در مورد آواتار افتاد. بسیاری از دوستانم با بی تفاوتی می گفتند اگر از نظر تکنیکی نگاه نکنیم ، داستان فیلم به شدت ضعیف است و کپی نمی دانم مثلا رقص با گرگ ها است و چه و چه . خوب مگر بیمارم که چشمم را بر همه ظرافت های فیلم ببندم و به خط کلی داستان نگاه کنم؟ برای شما جالب نیست که همه گیاهان خلق شده در دنیای پاندورا واقعا امکان وجود داشتن دارند؟ برایتان جالب نیست برای منظره ای مثل صخره های شناور یا کوه های هاله لویا ، نویسندگان و تهیه کنندگان سعی کرده اند توضیح فیزیکی ارایه کنند؟ و اینکه دنیایی خلق شده که چشم انداز ما را توسعه می دهد؟
خوب متاسفانه اگرچه این ها برای من جالب است اما باعث می شود امکان ورود به دنیای روشنفکران را پیدا نکنم. چون صحنه های مجموعه ای مانند فرینج سریع اتفاق می افتد. عبور از یک پیاده رو ۷ دقیقه طول نمی کشد و اینکه نمی تواند در جمع کسانی که از هگل و کیشلوفسکی حرف می زنند خود نمایی کنم. البته من به فیلم های اصطلاحا هنری و روشنفکری احترام می گذارم ( اگرچه خیلی از انها را نمی فهمم ولی خوب مشکل از من است و همیشه سعی می کنم اگر فرصتی بود با دقت آنها را چند باره ببینم تا شاید بفهمم ماجرا از چه قرار است) اما خوب فکر می کنم دنیای ما کمی فرق کرده است.
متاسفانه یا خوشبخختانه امروز آینده دنیای ما بیشتر توسط ایده پردازانی که جرات دارند فانتزی بیاندیشند ساخته می شود. به سراغ ویدیود های تد بروید تا ببینید آینده نگران از چه دنیایی حرف می زنند و چگونه سعی در ساخت آن دارند.
به هر حال اگر شما به موضوعات علمی و نیمه علمی علاقه دارید و از اینکه سطحی و بدون عمق و غیر جدی خطاب شوید نگرانی ندارید بد نیست این مجموعه را ببینید. شاید شما هم خوشتان آمد.
—
* : برای اینکه بخشی از مصایب مرا درک کنید به این داستان واقعی دقت کنید: یک هفته با تمام قدرت در حال تلفن زدن به پژمان بودم که مطالب صفحه را برساند. کاری انرژی بر که آنهایی که حداقل یک بار در زندگیشان سعی کرده باشند با یک موجود نجومی ارتباط تلفنی برقرار کنند مصیبت آن را می دانند. چند روز بعد او را دیدم و تعریف می کرد که روزی که قرار بوده مطلب کار شود ( اگر مطلب را تحویل می داد) روزنامه را خریده و با دیدن اینکه مطلبش کار نشده یک روز تمام به من بد و بیراه می گفته که چرا اینقدر اصرار و تماس داشتم و آخر هم مطلبش را کار نکردم. او یک روز به بد و بیراه گفتن ادامه می دهد تا آخر شب متوجه می شود که اصلا مطلبش را به من تحویل نداده بوده و انتظار داشته که مطلب ننوشته اش در صفحه چاپ شود !
این داستانی است که هرروز برای گرفتن مطلب از بقیه دوستان هم باید تحمل کنم و بالتبع وقتی دیگران هم می خواهند از من مطلب بگیرند احساس می کنم فرصت تلافی فراهم است !!
ماشا الله تاحالا اگه مغزتون نترکیده اصلا جای تعجب نداره چون توانایی مغز خیلی زیاده و شما حتما کارایی که میکنین رو دوست دارین!