دکتر استرنج یکی از فیلمهایی بود که در کنار اولین فیلم مستقل جنگ ستارگان به نام یاغی نخست (Rouge One) امسال بسیار منتظر اکرانش بودم.
پیشتر در یادداشتی نوشته بودم چرا فکر میکنم این داستان از دنیای ابرقهرمانهای داستانهای مصور انتشاران مارول، ممکن است برای ما مخاطبانی که خارج از جهان آمریکایی زندگی میکنیم آشناتر و درککردنیتر باشد. هرچه باشد ما ساکنان دنیایی هستیم که جادو و جادوگری در بخشهای مختلفی از فرهنگ و تاریخ آن وجودی عینی و جدی داشته است. اگر این بار ایدههایی مانند کالبد اثیری، طیالارض و تاثیر ذهن بر ماده و امثال آن برای مخاطب دنیای مادیتر شده غرب مدرن، تازه و غریب است؛ ما سالهای سال است که با این ادبیات و داستانها زندگی کرده و بزرگ شدهایم.
یکی از نگرانیها درباره چنین فیلمهایی این است که آیا میتوانند انتظارات زیادی که از آنها وجود دارد را برآورده کنند یا نه و به نظرم دکتر استرنج یک بار دیگر نشان داد استدیو فیلمسازی مارول به خوبی راز این کار را آموخته است.
دکتر استرنج چهاردهمین فیلم در دنیای سینمایی مارول است. این دنیا در سال ۲۰۰۸ با ساخت و اکران فیلم مردآهنی آغاز شد و هر بار با معرفی کاراکترهای تازه و تقاطع دادن خطوط داستانی هر یک از فیلمها با دیگری، دنیایی به هم پیوسته را ایجاد کرده است. همه این شخصیتها از کاراکترهای دنیایی کتابهای کمیک مارول الهام گرفته شدهاند – البته شخصیتهایی که امتیازشان پیشتر به کمپانیهای دیگر واگذار نشده بود و به همین دلیل هم هست که شخصیتهای محبوبی مانند مردان ایکس، ۴ شگفت انگیز و تا همین سال گذشته اسپایدرمن جایی در این دنیا نداشتند.
موفقیت دنیای مارول در این دنیاسازی عملا باعث شد تا رقیب قدیمیاش دی. سی. کمیک نیز دست به ساخت دنیای مشترک بزند که با سوپرمن آغاز شد و با بتمن علیه سوپرمن و لیگ عدالت ادامه دارد. اخیرا نیز کمپانی یونیورسال دنیای مشترک هیولاهای خود را معرفی کرده است که با مومیایی (با بازی تام کروز) آغاز میشود و با اضافه شدن شخصیتهایی چون آقای جکیل، مرد نامریی، هیولای فرانکیشتین، دراکولا و … ادامه مییابد.
دنیای درهم تنیده سینمایی مارول البته تنها به همین ۱۴ فیلم خلاصه نشده است. سریال تلوزیونی ماموران شیلد، مامور کارتر و سریالهای شبکه آنلاین نت فلیکس از جمله دردویل، جسیکا جونز، لوک کیج، آیرون فیست و مدافعان، بخش دیگری از این دنیا را در رسانههای دیگر روایت میکنند.
اگر فقط به دنیای سینمایی تمرکز کنیم. شخصیتها و داستانهایی که در این دنیایی سینمایی روایت میشود، اگرچه هر یک قرار است داستان مستقلی را روایت کنند؛ اما در نهایت همگی نقش پیش زمینهای برای رویدادی بزرگتر را بازی میکنند. به عبارتی مارول سالهای سال است که دست به ساخت دنیایی زده است که تا کنون در فیلمهای انتقامجویان (اونجرز) و قسمت سوم کاپیتان آمریکا (جنگ داخلی) با حضور همزمان عمده شخصیتها به اوج رسیدهاند اما همه این خطوط داستانی قرار است در دو رویداد سینمایی عظیم که قسمت سوم و چهارم اونجرز را تشکیل میدهند که احتمالا با حضور همه شخصیتهایی که تا کنون معرفی شده یا خواهند شد به اوج می رسد.
این داستان که سرنخهای آن و پیشزمینه آن از همان اولین قسمت اول مطح شده بود، قرار است الهام گرفته از یکی از داستان های معروف و محبوب دنیای کمیکهای مارول باشد. داستانی که در آن موجودیتی کیهانی به نام تانوس، با به دست آوردن ۶ سنگ ابدیت (Infinity Gems) – که تا کنون موقعیت و محل ۵ تای آنها در ۱۴ فیلم دنیای مارول مشخص شده است – قصد نابودی کیهان را دارد و ابرقهرمانان مارول باید همه توان خود را برای مبارزه با او به کار گیرند.
این رویداد احتمالا پایانبخش فصل فعلی این ابرقهرمانها خواهد بود (که با افزایش سن و پایان قرارداد بازیگرانی که نقش آن ها را بازی میکنند و در عین حال برای حفظ خط داستانی پیوسته، تهیهکنندگان آن ناچار به تغییر داستان و جمع بندی سرنوشت برخی از شخصیتها هستند).
یکی از شخصیتهایی که احتمالا نقشی مهم در آینده دنیای سینمایی مارول بازی خواهد کرد دکتر استرنج است که امسال و با بازی بندیکت کامبرچ به مردم معرفی شد.
شخصیت دکتر استرنج برای اولین بار در سال ۱۹۶۳ و در قالب مجموعه داستانهای عجیب (Strange Tails #110) خلق و معرفی شد. داستان این شخصیت را اولین بار استن لی نوشت و با نقاشی استیو دیتکو به تصویر کشیده شد.
دکتر استرنج شخصیت جراح زبردستی به نام استیون استرنج را دنبال میکند. استیون استرنج یکی از ماهرترین جراحان مغز و اعصاب است. او درکنار تخصص بالای خود شخصیتی مغرور و خود محور دارد و نمادی از انسانی موفق ولی مغرور و از خود راضی است که تا حد توان از دنیای همدردیها و انساندوستیها دور است. او در اوج دوران کاری خود و زمانی که فکر میکند دنیا در زیر دستان ماهر او است در تصادفی رانندگی به شدت مجروح میشود. این تصادف اعصاب دستان او را دچار آسیبی بازگشت ناپذیر میکند. استیون استرنج که دنیای خود را با از کار افتادن دستهایش پایان یافته میبیند همه ثروت خود را در راه آزمودن راه های ممکن برای بهبود دستانش صرف میکند و در نهایت در اوج ناامیدی راهی تبت می شود تا با شخصیتی دیدار کند که شنیده است توان شفابخشی دارد. شخصیتی که به نام Ancient One یا کهنمرد شناخته میشود (و البته در دنیای سینمایی به کهن زن بدل شده است.) این جادوگر باستانی، اگرچه دستهای استرنج را به او بر نمی گرداند اما او را بادنیایی ماورایی آشنا می کند. در این مسیر استرنج از بند دنیای مادی و زمان رها میشود و با تجربه دنیاهایی ماورای دنیای فعلی از راز و رمز جادو آگاه میشود و درنهایت به مقام جادوگر اعظم زمین نایل میآید. شخصیتی پرقدرت که وظیقه محافظت از زمین در برابر تهدیدهایی را دارد که با ماهیتی جادویی و از ابعاد دیگر منشا میگیرند. او در ادامه مسیر با بسیاری دیگر از گروههای ابرقهرمانها ملاقات و با آنها اتحادهایی را تشکیل میدهد که یکی از معروفترین آنها جمع نخبگان اشراقیون یا ایلومیناتی است که از افرادی چون دکتر استرنج، آیرون من، دکتر اگزویر و آقای شگفت انگیز تشکیل شده است. او همچنین در دورهای به یاری انتقامجویان میآید و یکی از اعضا پر قدرت آن ها بدل می شود.
مثل همه داستان های کمیک داستان این شخصیت نیز بارها و بارها روایت شده است. اگر میخواهید داستانهای کمیکی او را از جایی شروع کنید، شاید بهترین گزینه مجموعه داستانهای سوگند (Oath) باشد. این، یکی از بهترین مجموعههای مربوط به سرآغاز داستان دکتر استرنج است که تقریبا همه هواداران دنیای مارول بر آن توافق دارند که یکی از بهترین مجموعه داستانهای کمیک مربوط به این شخصیت است و البته در داستان و روایت فیلم دکتر استرنج نیز منبع مهمی بوده است.
بندیکت کامبربچ با گریم دکتر استرنج در حال خرید کمیک سوگند در نیویورک
این مجموعه در فاصله دسامبر ۲۰۰۶ تا آوریل ۲۰۰۷ در ۵ شماره منتشر شد. داستان این مجموعه را برایان ووگان و تصویر گری آن را مارکوس مارتین بر عهده داشتند.
دکتر استرنج در تاریخ کمیک/ها یکی از قویترین و مهمترین شخصیتها به شمار میرود. در دوره کلاسیک قدرت دکتر استرنج به قدری بالا بود که عملا هیچ مانعی نمیتوانست در راه او قرار بگیرد و به همین دلیل در برخی از داستانهای بعدی نویسندهها قدرت او را محدود کردند.
دکتر استرنج در دنیای سینمایی ماورل نیز نقش مهمی بر عهده دارد. او اولین شخصیتی است که جادو را وارد دنیای مارول کرده است. تا پیش از این همه قهرمانهای دنیای سینمایی، حتی تور که در داستان های کمیک نیروی خود را از جادوی آزگارد میگرفت، با نوعی دانش و علم پیشرفته سرو کار داشتهاند. اما دکتر استرنج فراتر از علم با دنیای جادو سر و کار دارد و درعینحال دروازه ورود ابعاد دیگر به دنیای مارول را باز کرده است.
فیلم دکتر استرنج با چنین پیشینه و چنین جایگاهی در پاییز امسال به روی پردههای جهان رفت و به نظر میرسد موفق شده است وظیفه خود را در این دنیای سینمایی به نحو مطلوبی به انجام برساند.
فیلم دکتر استرنج نه تنها بخش عمدهای از هواداران را راضی کرد که با نقد مثبتی از سوی منتقدان مواجه شد. در IMDB رتبه این فیلم ۷٫۹ از ۱۰ است و بر اساس جمعبندی سایت rotten tomatoes موفق شده است امتیاز ۹۱% را از منتقدان دریافت کند.
فیلم دکتر استرنج را اسکات دریکسون کارگردانی کرده است و موفق شده تا روایتی قابل قبول از شخصیتی کمتر شناخته شده را به گونهای روایت کند که در حالی که داستان منشا و شکلگیری شخصیت را روایت می کند در عینحال جذابیت آن را حفظ کرده و آن را در تار و پود داستان بزرگتر دنیای مارول قرار دهد. اما شاید بزرگتترین موفقیت دریکسون، نمایش قابل قبول جادو و دنیاها و ابعاد مختلف بر پرده سینما است.
تماشای فیلم دکتر استرنج فراتر از داستان و شخصیت ها و بازی ها، تجربهای فراموش نشدنی و خیرهکننده از چشمانداز بصری است. جادوی سینما و جلوههای ویژه در این فیلم نهتنها حس دنیای جادویی را برای بیننده فراهم میآورد که او را با امکانات تازه در نمایشهای بصری مواجه میکند. صحنههای خیرهکننده سفر میان ابعادی دکتر استرنج، خمیده شدن شهرها برروی هم که مفهوم و ایده استفاده شده از سوی کریستوفر نولان در فیلم تلقین (اینسپشن) را به مرحله بالاتری ارتقا داده است و همچنین پرده سوم فیلم همگی چشماندازی خیره کننده و چشم نواز را برای بیننده فراهم آورده است. به همین دلیل حتی اگر علاقه ای به دنیای ابرقهرمان ها نداشته باشید و یا از داستان فیلم راضی نباشید، اما قطعا این فیلم تجربه بصری بی نظیری برای شما رقم خواهد زد.
(توجه: ادامه مطلب شامل نکاتی است که ممکن است موجب لو دادن داستان فیلم شود)
عمده بازیها در این فیلم درخشان هستند – حداقل برای مخاطبی مانند من که بازیها را بر اساس تاثیر گذاری روی خود و فارغ از استانداردهای بازیگری و هنری ارزیابی میکند – بندیکت کامبرچ یک بار دیگر چهره فردی باهوش و خبره را به خوبی به نمایش میگذارد. همچنین به نظرم او به خوبی دو چهره دکتر استرنج مغرور و استرنج تحول یافته را با حالات چهره خود بیان کرده است. یکی از بهترین بازیها در این فیلم متعلق به تیلدا سوینتون در نقش کهن زن و جادوگر اعظم زمین است. زمانی که اعلام شد تیلدا سوینتون قرار است نقش این شخصیت را که در اصل پیرمردی تبتی است بازی کند نقدهای زیادی مطرح شد. یکی از آنها به تلاش هالییود برای استفاده از بازیگران سفید پوست به جای بازیگران بومی برمی گشت. البته دلایل زیادی وجود داشت که مارول چنین تصمیمی بگیرد و یکی از آنها مسایل سیاسی میان چین و تبت بود که ممکن بود در پخش جهانی فیلم مانع ایجاد کند. با این وجود شخصیت جادوگر اعظم با بازی تیلدا سوینتون به نظرم توانسته است فراتر و بهتر از هر یک از بازنماییهای کمیک این شخصیت تاثیر گذار باشد. چهره طراحی شده تیلدا سوینتون نه تنها نژاد خاصی را به ذهن نمیآورد که حتی به نوعی فارغ جنسیت و بازی درخشان او چه در صحنه های آرام و چه در بخش های پرتحرک خیره کننده است. یکی از تاثیرگذارترین صحنه ها شاید مکالمه جسم اثیری او با جسم اثیری استرنج باشد. شاید اگر دیالوگ های این بخش را هر دو بازیگر دیگری ادا میکردند نمی توانست چنین تاثیر احساسی بر بیننده داشته باشد.
بازی های بندیکت وانگ و چیوتل اجیوفور در نقش وانگ و موردو درخشان است. ریچل آدامز نقشی کوتاه را برعهده دارد و شاید به نظر برسد از استعداد و توان بازیگری او استفاده لازم نشده است. شاید یکی از صحنه هایی که کمی دور از انتظار باشد اولین مواجهه کریستین پالمر (با بازی ریچل مک آدامز) با استرنج جادوگر و مواجهه با بدن اثیری او باشد. اگرچه در دنیای سینمایی مارول زمانی که این داستان اتفاق میافتد، داستانهای اونجرز و تور رخ دادهاند و تقریبا دیگر چیزی نمانده که مردم را شگفتزده کند اما شاید انتظار شگفتزدگی بیشتر در این مواجهه خیلی غیر منطقی نباشد.
مدس میکلسون در نقش کاسیلیاس، در بخش عمدهای از داستان نقش منفی اصلی را بر عهده دارد. یکی از امتیازات این روایت دکتر استرنج شاید این باشد که تلاش بیشتری برای معنی دار کردن انگیزه شخصیت منفی خود انجام داده است. اگرچه مارول به طور سنتی در خلق ضدقهرمانهای خود در دنیای سینمایی چندان درخشان نبوده است اما شخصیت کاسیلیاس به نوعی سعی میکند پیش زمینه تغییر دیدگاه او را و تبدیل شدن از نیرویی خیر به شر را مشخص کند و همین روند به طور همزمان برای شخصیت موردو به طور موازی رخ می دهد. با دنبال کردن این دو خط داستانی روند تبدیل شدن موردو از همراه محفل جادوگران به مخالف آن به نوعی روایت مسیری است که کاسیلاس پیشتر طی کرده است.
ضدقهرمان اصلی در پرده سوم ظاهر میشود. موجودیتی کیهانی و بسیار قدرتمند که قطعا دکتر استرنج و همراهانش شانسی برای پیروزی مستقیم بر او ندارند. دورمامو، ساکن و حاکم بعد بیزمان تاریکی است که قصدش نابودی و در اختیار گرفتن جهانهای بیشتر است.
داستان اصلی فیلم دکتر استرنج اما درباره زمان است. از لحظه اول بارها و بارها به زمان تاکید میشود از زمانی که دکتر استرنج وقتی در اتاق عمل از همکارش میخواهد جلوی تیک تاک ساعت را بگیرد تا زمانی که از کمدی انباشته شده از ساعتهای مچی، ساعت محبوبش را انتخاب میکند و تا زمانی که به دنبال درمان دستهایش است تا اولین آشناییاش با موردو تا گفتگوی خیره کننده با جادوگر اعظم. البته که در دل داستان یکی از سنگهای ابدیت نیز قرار دارد. این سنگ، سنگ زمان است. سنگ زمان در دل شیئی به نام چشم آگاماتو قرار دارد و به استفاده کننده از آن اجازه میدهد تا روند زمان را دستکاری کند. این همان روشی است که استرنج به کمک آن به نبرد نهایی با دورمامو میرود و کارگردان و نویسنده این داستان هوشمندی لازم را به خرج دادهاند تا استفاده از مفهوم آشنای بازی با زمان و دستکاری آن شبیه نمونههای رایج و آشنای قبلی نباشد.
اگرچه ایده سنگ زمان بخش مهمی از داستان است اما این نوع مقابله و این پایانبندی به کل روایت زمان محور داستان معنی داده است.
مردی که تمام تلاشش برای غلبه بر زمان بوده است در مییابد که زمان ماهیت ارزشمندی است که به زندگی معنی میدهد و تنها راه غلبه بر موجودیت بیزمان ، به دام انداختن او در زمان است. این پایان بخش سفری اودیسهوار برای مردی مغرور است که از زمانی جهان را بنده خود میدید و اکنون هزاران بار خود را قربانی میکند تا جهانی را نجات دهد. داستان پیش زمینه و پنهان دکتر استرنج شاید جذابتر از داستان ظاهری آن باشد.
سازندگان دکتر استرنج به نظرم به خوبی توانستهاند سنت شوخ طبعی فیلم های مارول را در این دنیایی که به نسبت تیرهتر و هراسناکتر است رعایت کنند. اگرچه همه منتقدان بر سر همه شوخیها و کارایی آنها تفاهم ندارند اما عمده این لحظات به خوبی از کار در آمده است. یکی از شخصیت های غافلگیرکننده و جذاب داستان شنل دکتر استرنج است. این شنل که به شنل شناوری معروف است یکی از ابزار جادویی است که خود جادوگرش را انتخاب میکند. این شنل در موقعیتی حساس استرنج را انتخاب میکند اما سازندگان با اهدای شخصیت نیمهمستقل به این شنل از آن به عنوان ابزاری موثر در روایت داستان و البته حفظ تعادل شوخ طبعانه فیلم استفاده کرده اند.
مانند هر فیلم دیگر مارول تعداد بسیار زیادی از اشارات و ارجاعات در دل این دنیا قرار دارد. در انتهای فیلم اما برخلاف روایت آغازین دکتر استرنج در کمیکها، ما زمانی با استرنج وداع می کنیم که هنوز به مقام استادی اعظم جادوگری نرسیده است. او در این زمان مقیم و ساکن قدس الاقداس نیویورک در نشانی ۱۷۷A Bleecker Street شده که این یکی از سه دژ دفاعی زمین در برابر نیروهای جادویی است.
نکته جالب درباره این خانه موقعیت آن است. خالقان کمیک استرنج شخصیت او را تحت شرایط اجتماعی و فرهنگی دهه ۱۹۶۰ آمریکا خلق کردند. زمانی که گرایشهای ماورطبیعی در آمریکا به اوج رسیده بود و محله دهکده گرینویج در نیویورک در کانون این فضا قرار داشت. این جا یکی از زادگاه های جنبش پادفرهنگ دهه ۶۰ میلادی است و پاتوقی برای هیپیها به شمار میرفت و دکتر استرنج عملا نوعی بازنمایی این دوران و این خرده فرهنگ آن زمان است.
داستان در نخستین صحنه پس از تیتراژ خود با پیوند دادن دکتر استرنج با یکی از دیگر اعضا انتقام جویان و در دومین پس صحنه با نشان دادن نمایی از تغییر شخصیت موردو پایان مییابد.
احتمالا بار دیگر که دکتر اسرتنج را بر پرده ببینیم در قسمت سوم داستان تور است و بعد از آن در داستان انتقام جویان و پس از آن باید در انتظار قسمت دوم جادوگر اعظم زمین باشیم.
به نظرم دکتر استرنج به خوبی توانست انتظارات را بر آورده کند. از دید من این فیلم در بین ۳ یا ۴ فیلم برتر دنیای سینمایی مارول جای می یگرد.
برای من که به این شخصیت علاقه قبلی داشتم طبیعتا این فیلم جذاب و دیدنی بود اما مطمئنم برای کسانی که این دنیا را دنبال نمی کنند فیلم می تواند به صورت مستقل ارزش تماشا را داشته باشد و حتی اگر با داستان و شخصیتها ارتباط برقرار نکنند تجربه بصری این فیلم می تواند تجربهای دلپذیر باشد.