روز ۲۷ دسامبر مطابق با هفتم دیماه، کری فیشر بازیگر سرشناس آمریکایی بعد از اینکه چند روزی را در بیمارستان سپری کرد، دیده از جهان فروبست. او چند روز قبل از فوتش زمانی که در هواپیما و در حال سفر به آمریکا بود دچار حمله شدید قلبی شد و به محض فرود هواپیما به بیمارستان منتقل شد و زیر نظر قرار گرفت اما شدت این حمله به حدی بود که قلب کری فیشر نتوانست آن را تحمل کند. خبر فوت او برای بسیار شوکهکننده بود. بهخصوص اینکه کمتر از ۲۴ ساعت پس از فوتش، مادر او، دبی رینولدز که خود از بازیگران صاحب نام سینما به شمار میرفت نیز دیده از جهان فروبست و به دخترش پیوست.
کری فیشر شخصیتی چندلایه داشت. او بازیگر، طنز پرداز و نویسنده شناخته شدهای بود که عرصههای مختلفی از هنر را تجربه کرده بود.
اما برای بسیاری از همنسلان من و البته نسل قبلی و نسلهای بعدی، اولین چیزی که با شنیدن نام او به یاد میآمد، پرنسس لِیا بود. او یکی از ستارههای مجموعه جنگ ستارگان اثر الهام بخش جرج لوکاس بود. او در این مجموعه تصویرگر دختر جوانی بود که ضمن برعهده داشتن سمت سناتوری جمهوری قدیم در جنگ ستارگان، رهبری شورشیان را بر عهده داشت.
او در دورهای که حضور ستارگان زن در نقشهای اول چندان امر رایجی نبود یکی از سه ستاره اصلی داستانی بود که به پدیدهای اجتماعی بدل شد. او توانست با ایفای این نقش خواسته یا ناخواسته الهامبخش دختران جوان فراوانی در سراسر جهان شود که خسته از کلیشههای قدیمی به دنبال نقشی موثرتر و قدرتمندتر در جامعه بودند.
او همین سال گذشته بود که باردیگر در نقش پرنسس لیا بعد از حدود ۳۰ سال و در فیلم «بیداری نیرو» به دنیای جنگ ستارگان بازگشت. این بار در قامت ژنرال نیروی مقاومت، کری فیشر خاطرههای علاقهمندان جنگ ستارگان را زنده کرد. او پیش از درگذشتش تصویربرداری همه بخشهای نقش خود در اپیوزد هشتم جنگ ستارگان را نیز به پایان برد و بدینترتیب یک سال پس از مرگش برای آخرین بار به کهکشانی دور، سفر خواهد کرد تا رهبری خود در دنیایی شگفت انگیز را ادامه دهد.
در زندگی واقعی، کری فیشر مسیرهای متعددی را طی کرد. از نویسندگی تا طنزپردازی و تا بازیگری؛ اما شاید یکی از مهمترین دستآوردهای زندگی او که زندگی بسیاری از مردم را دستخوش تغییر کرد صراحت او در بیان دشواریهای شخصیاش بود.
کری فیشر مانند بسیاری از هم دورهایهای خود در یک بازه زمانی دچار اعتیاد به مواد مخدر شد و بعد از آن بارها درباره تجربه خود با مخاطبانش صحبت کرد. اما نکته مهمتر در بیان شخصی و صریح فیشر زمانی بود که او به صراحت درباره ابتلای خود به بیماری دوقطبی سخن گفت. بیماری دوقطبی اختلالی ذهنی است که مبتلایان به آن دوره های پیوسته ای از سرخوشی و افسردگی شدید را تجربه میکنند.
کری فشر در طول سالهای متعدد به بیان داستان خود در مواجهه با این بیماری پرداخت و در ستونهایی که به طور منظم برای روزنامههایی چون گاردین می نوشت، درباره برخورد خود و دیگران با این بیماری سخن میگفت. او درباره داروهایی که دریافت میکرد و همچنین دورهای از شوک درمانی برای عموم سخن گفت.
هنوز که هنوز است سخن گفتن از بیماریهای روانی و اعتراف به مبتلا بودن آن برای بسیاری از ما نوعی تابو به شکار میرود. اَنگ داشتن بیماری روانی و ذهنی مساله ساده و کوچکی نیست و هنوز که هنوز است ترس از این انگ و بدفهمی رایج درباره این بیماریها است که باعث میشود شخص حتی در نزد خود حاضر به پذیرفتن بیماریاش نباشد و در نتیجه از مراجعه به پزشک و یا کسب کمک خودداری کند.
اگرچه از یک سو تلاشهای ترویجی برای افزایش آگاهی مردم از مفهوم بیماریهای ذهنی و انگزدایی از سوی متخصصان و رسانه ها باید صورت گیرد تا مردم بپذیرند بیماری ذهنی امری واقعی و طبیعی است و آنها تنها کسانی نیستند که ممکن است از چنین ناهنجاریهای رنج ببرند و با مراجعه به پزشک و صحبت درباره این موضوع میتوانند زندگی خود و دیگران و اطرافیان خود را بهبود بخشند؛ اما درعینحال صدای این مروجان شاید نیاز به بازتابدهنده بزرگتر و قویتری داشته باشد.
چهرههای معروف و ستارههایی همچون کری فیشر که به واسطه جایگاه اجتماعی خود تمام حرفها و حرکاتشان مورد توجه قرار میگیرد و بازتاب وسیعی پیدا میکند، میتوانند چنین نقشی را برعهده بگیرند. با این وجود بسیاری از آنها به دلایل مختلف از جمله هراس از موقعیت کاری و اجتماعی خود ترجیح میدهند مشکلاتشان را در پشت نقابی جذاب پنهان کنند.
کری فیشر اینگونه نبود. او به صراحت درباره بیماری ذهنی خود و تجربه سختی که در مواجهه با آن داشت و اعتیادش به دارو با مردم سخن گفت و به یکی از چهرههای برجسته در انگزدایی از این بیماریهای ذهنی بدل شد.
مخاطب جوان یا نوجوانی را در نظر بگیرید که از افسردگی یا هر مشکل ذهنی و روانی دیگر در رنج است اما از ترس قضاوت دیگران این مساله را پنهان میکند و روز به روز به مشکلاتش می افزاید. وقتی چنین شخصی می بیند قهرمان او و پرنسس لیا جنگ ستارگان که الهام بخش او و بسیاری از همنسلان او بوده نیز نهتنها تجربه مشابهی داشته است که به راحتی و بدون شرمساری یا نگرانی از آن سخن میگوید، شجاعت و دلیری بیشتری برای قبول ناراحتی خود و تلاش برای رفع آن صورت میدهد.
این تلاش یکی از جنبههای مهم میراث کری فیشر بود. تجربهای که بسیاری از ما نیز میتوانیم از آن درس بگیریم اما در عین حال باید مراقب نکتهای جنبی نیز بود.
ستارهها و چهرههای شناخته شده؛ اگرچه میتوانند با بیان داستان خود در این انگزدایی شرکت کنند و تجربههای خود را با دیگران به اشتراک بگذارند؛ اما یادمان باشد آنها پزشک و متخصص نیستند. شنیدن داستان آنها به ما شجاعت مواجهه با داستان خود را میدهد؛ اما کمک حرفهای را باید از متخصصان طلب کرد.
—
انتشار اولیه: سیناپرس
میدونید، خیلی سخته و گذشته از این که شجاعت و جسارت میخواد، آخرش این سوال مطرح میشه که «خب که چه؟»
من تقریبا تمام عمرم رو با اونچه که دیگران به افسردگی تعبیرش میکنند، دست به گریبان بودهام. حالا این که به دام مواد و این چیزها نیافتادهام خودش برای خودش داستانیه، ولی به هرحال تقریبا تمام زندگیام تحت تاثیر این نبرد بوده، هرگز اونقدری که میتونستم موفق نشدم چون هشتاد درصد اانرژیم صرف غلبه کردن به موقعیتهای غمبار زندگی شدهاند. حالا، من آدمی هستم که زندگیام رو خیلی با شجاعت در طبق اخلاص گذاشتهام و همهجا نوشتهام. از وبلاگ بگیر شما تا فیسبوک. خیلیها که اصلا من رو نمیشناسن، فقط میدونن آدم غمگینی هستم.چرا نوشتهام؟ هیچوقت نتونستم یک جواب واضح بهش بدم، شاید خیلی ساده جوابش این باشه که اگر نمینوشتم از غصه میترکیدم، شاید دنبال همدلی و محبتی بودهام که «هرگز» (تاکید میکنم هرگز) دریافتش نکردم، اما به هر حال همیشه خواسته یا ناخواسته با نوشتن، طلب کمک کردهام، و خب بهتون میگم حاصلی نداره. مگر اون احساس سبکی اندکی که آدم از جار زدن دردش پیدا میکنه.
نه آدما و نه جامعه اونقدری با شعور نشدهاند که بفهمد آدم غمگین هم اندازهی آدی که سرطان داره یا پا نداره، دردمنده و نیازمند کمکه. دوست و آشنا خیلی دلسوز که باشند میان و دعوا میکنن و متهمت میکنن به چسناله بودن و این که «خیلی ها وضعشون از تو بدتره». خلاصه که من باشم میگم فایده نداره. همه که کریش فیشر نیستند.
هان یه جملهی جالب هم اخیرا رو یکی از تابلوهای شهرداری خوندم: «بیمار روانی هم جسمش بیماره نه روحش.» به هرحال اینا همهاش فعل و انفعالات شیماییه دیگه، گیریم که دقیق ندونیم.
اما اگه بخوام همین جملهی بالای خودم رو نقض کنم باید بگم همهی آدمای غمگین این طوری نیست که بیهوده غمگین باشند، گاهی شرایط زندگی بینهایت سخت و دشوار و غیرعادلانه است. ولی خب شاید یک انسان قوی تسلیم نشه و شرایط رو عوض کنه و یک انسان ضعیفتر و احساسیتر توی چاه افسردگی فرو بره و هرگز در نیاد. ندانم.
این رو تایید نکردین هم نکردین.