ما در دوران ابرقهرمانها زندگی میکنیم.
دورانی که بیش از هرزمانی داستانهای مرتبط با دنیای ابرقهرمانها جای پای خود را در دنیای سینما و تلویزیون بازکردهاند. دنیاهای درهمتنیده و مرتبطی که شخصیتهای کمیکهای مختلف میسازند اینک به روندی در سینمای معاصر بدل شده است. باوجود اقبال عظیمی که به دنیای ابرقهرمانها وجود دارد، اما همیشه هم این شخصیتها بر روی پرده سینما موفق نبودهاند. در بین همه آنها یک شخصیت محبوب دیرتر از همه به صحنه آمد اما حضورش روند بازی ابرقهرمانها را بهطورجدی دستخوش تغییر کرد. همانطور که ظهور واندر ومن یا زن شگفتانگیز در عرصه کمیکها تأثیری اجتماعی و عظیم بهجای گذاشت اینک فیلم واندر ومن به کارگردانی پتی جنکینز و درخشش گل گدوت همان راه را پیموده است.
(متن زیر بدون لو دادن داستان فیلم نوشته شده است)
اگرچه کارگردانهای مختلفی بارها و بارها شخصیتهای محبوب دنیای کمیکها را به صحنه سینما آوردهاند اما شاید عصر جدید ابرقهرمانها با بت من کریستوفر نولان شروعشده باشد. داستانی که تحت تأثیر این کارگردان و نگاه تیره و زمینی او، استاندارد تازهای را در خلق دنیای ابرقهرمانها به وجود آورد. بت من نولان، بیش از آنکه فانتزی باشد پا و ریشه در دنیای امروز داشت و دنیایی تیرهوتار- نسبت به روایتهای رایج از دنیای کمیکها – را تصویر میکرد و مبارزهها و تصمیمگیریهای شخصیتها در این اثر، بیشتر جنبه نمادین – با ارجاعاتی سیاسی و اجتماعی – داشتند. دومین بخش از سهگانه نولان محصولی عظیمتر و پرهیاهوتر از نخستین گام او بود. اگر آغاز بت من، تصویری زمینی و واقعگرایانه از قهرمانی نشان میداد که قصد نجات شهرش را دارد و شخصیت منفی آن اعمالش را در پشت ظاهری خیرخواهانه پنهان میکند، قسمت دوم داستان به نام شوالیه تاریکی به سراغ یکی از محبوبترین و پیچیدهترین شخصیتهای منفی و شیطانصفت تاریخ کمیکها رفت. جوکر، در دنیای نولان تبدیل به نمادی از آشوبطلبی مدرن شد که نیمه دوم سکه بت من خیرخواه بود. بت من اگر به دنبال عدالت و نظم بود و برای درآوردن نقابش لحظهشماری میکرد، جوکر که نقابش را بر چهره حک کرده بود نمادی از آشوبطلبی بی نفع شخصی بود. او بهواسطه حضور بت من بود که قدرت میگرفت و تعادلی را در جهان به وجود میآورد. اگرچه فیلم شوالیه تاریکی در برخی از بخشهای داستانگویی لنگ میزد و حفرههایی در داستان آن وجود داشت اما بازی درخشان هیت لجر در نقش جوکر و توانایی تصویرسازی خیرهکننده نولان داستان را بهجایی رساند که از آن به یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ کمیکها نام میبرند. مرگ ناگهانی هیت لجر پیش از آغاز اکران فیلم توجهات را بیشازپیش متوجه این داستان کرد و مردم شاهد درخشش بازیگری ناکام در زنده کردن نقشی ماندگار شدند و برای یکی از معدود بارها در تاریخ اسکار، اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل به بازیگر یک فیلم ابرقهرمانی اهدا شد.
سهگانه نولان حتی با تمام انتقادهایی که به هر سه قسمت بهخصوص به داستان حفرهدار قسمتهای دوم و سوم وارد بود به استانداردی در داستانگویی ابرقهرمانها بدل شد. سایه نگاه تیره نولان تا مدتها بعدازآن سهگانه (شوالیه تاریکی) نیز بر سر دنیای ابرقهرمانهای شرکت دی سی باقی ماند.
بعدازاین سهگانه اتفاق مهم دیگر آغاز دنیای درهمتنیده و جهان ابرقهرمانهای مارول بود. شرکت مارول که یکی از دو شرکت غول تولید کمیکهای مختلف است، در دهه ۸۰ میلادی به دلیل مشکلات مالی مجبور شد امتیاز تصویرسازی از برخی از بهترین شخصیتهای خود را به سایر کمپانیها واگذار کند. بدین ترتیب امتیاز تمام شخصیتهای مردان ایکس و چهار شگفتانگیز که از آنها به خانواده سلطنتی دنیای کمیکها یاد میشود به کمپانی فاکس واگذار شد، اسپایدرمن به سونی پیوست و مارول عملاً مالکیت تعدادی از شخصیتهای کمتر شناختهشده را در اختیار گرفت.
از سال ۲۰۰۵ اما مارول تصمیم گرفت شروع به تولید فیلمهایی مستقل بر اساس شخصیتهایی که امتیاز تصویری آنها را در دست داشت کند. کوین فایگی (Kevin Feige) دستبهکار عظیمی زد و ساخت دنیای مشترک ابرقهرمانهای مارول را بر عهده گرفت. دنیایی که در سینما، تلویزیون و بعداً در شبکههای سریال سازی اینترنتی مانند نت فلیکس دنبال شد.
ویژگی جهان تازه خلقشده توسط فایگی درهمتنیده بودن داستانها بود. قهرمانهای مختلف در فیلمهای دیگر حضور مییافتند و هر فیلم درحالیکه داستان مستقل خود را روایت میکرد زمینه را برای رویدادی بزرگتر آماده مینمود. دنیای مشترک مارول با فیلم مرد آهنی با بازی رابرت دنی جونیور در سال ۲۰۰۸ آغاز شد. در صحنهای کوتاه که پس از پایان تیتراژ پایانی فیلم گنجاندهشده بود، ساموئل ال جکسون در نقش نیک فیوری بر پرده ظاهر میشد و به شخصیت مرد آهنی از ایدهای به نام انتقامجویان یا اونجرز سخن میگفت.
این آغاز داستان بود.
مارول با موفقیت خیرهکننده مرد آهنی راه خود را بهسوی آینده باز کرد. درحالیکه بعد از مدتها شخصیتهای مارول مانند مرد آهنی، هالک، تور، کاپیتان آمریکا، هاوک آی (Hawk-Eye)، ناتاشا رومانوف یا بیوه سیاه، فالکون، مرد مورچهای، دکتر استرنج و نگهبانان کهکشان که برخی از آنها تا پیش از ورود به عرصه سینمایی برای حتی طرفداران کمیکها کمتر شناختهشده بودند، دنیای سینمایی را به تسخیر خود درمیآوردند، داستانهای درهمتنیده آنها زمینه را برای رویدادهای سینمایی بزرگی مانند اونجرز یا انتقام جویان باز میکرد. مارول همزمان در تلویزیون دو روایت مأمور کارتر و مأموران شیلد را پی گرفت و در دنیای نتفلیکس به روایت ابرقهرمانهای کوچکمقیاس خود پرداخت.
هرچقدر مارول در به تصویر کشیدن قهرمانان خود با ترکیبی از شوخی و جلوههای ویژه چشمگیر و اعتماد به نسل جوان و تازهای از کارگردانها توانسته بود موفقیت خود را تضمین کند و دنیای خود را توسعه دهد رقیب دیرینه او، دی سی کمیک نتوانست موفقیت دنیای بت من نولان را ادامه دهد. فیلم بعدی این دنیا، فانوس سبز یا گرین لنترن بود که به طنزی دائمی و مایه آبروریزی طولانی کمپانی دی سی بدل شد.
سایر شخصیتهای مارول که امتیازشان در اختیار کمپانیهای دیگر بود هم چندان حال خوشی نداشتند. بازسازی مردان ایکس شاید موفقترین تجربهها بود و چهار شگفتانگیز و مرد عنکبوتی روزگار خوشی نداشتند. البته سرانجام در توافقی تاریخی و غیرمنتظره سونی حاضر شد بخشی از امتیاز اسپایدرمن را به مارول بازگرداند که حاصل آن حضور اسپایدرمن در کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی و دو داستان مستقل بود که اولین بخش آن با عنوان بازگشت به خانه بهزودی اکران میشود.
دراینبین و خارج از دنیای زیر نظر مستقیم مارول و دی سی دو اتفاق بینظیر نیز رخ داد. اول اینکه رایان رینولدز، هنرپیشه کانادایی الاصلی که با بازی در فیلم گرین لنترن یکی از ناموفقترین ابرقهرمانها را به تصویر کشیده بود و در فیلم منشأ مردان ایکس: ولورین با ایفای نسخه دستکاریشده و ضعیفی از شخصیت ددپول همه را نسبت به آینده این شخصیت ناامید کرده بود به دلیل علاقه شخصی پروژهای طولانی را برای به تصویر کشیدن یک دد پول منطبق با کمیکها آغاز کرد. سالها مراجعه و حتی آزار و اذیت مدیران فاکس باعث شد درنهایت بودجه لازم برای تصویربرداری از نمونه آزمایشی چند صحنهای از فیلمش را دریافت کند. ددپول شخصیت ممتازی در بین ابرقهرمانهای دنیای مارول و مردان ایکس است که امتیازش در اختیار کمپانی فاکس قرار دارد. این ابرقهرمان جهش ژنتیک یافته نهتنها شخصیتی ناپایدار و خشن دارد که همزمان، یکی از کمدیترین شخصیتهای ابرقهرمان به شمار میرود او توانایی جدی گرفتن هیچ موقعیتی را ندارد و از آن مهمتر اینکه شخصیتی است که در دنیای کمیکها به این واقعیت که شخصیتی درون داستانها است وقوف دارد و برای همین اصطلاحاً با شکستن دیوار چهارم، در میانه داستان شروع به صحبت کردن با مخاطب میکند و به تمسخر داستان خود و دیگر شخصیتها میپردازد.
بعدازاینکه فاکس نسخه اولیه و طرح این فیلم را رد کرد، رایان رینولدز، این قطعه فیلمبرداری شده را به بیرون درز داد و نسخهای از آن در کامیک کان، بین علاقهمندان دستبهدست شد. واکنش بینظیر مخاطبان به این قطعه و فشار و تماس آنها به کمپانی فاکس باعث شد تا درنهایت این کمپانی برای ساخت این فیلم آنهم با درجه نمایش R (ویژه بزرگسالان به دلیل خشونت و زبان تند و گستاخانه) موافقت کند.
این نخستین باری بود که فیلمی بر مبنای شخصیتهای کمیک قرار بود با درجه R به نمایش درآید و بهطور طبیعی بخشی از بازار بالقوه آن – مخاطب کودک و نوجوان – را از دست میداد. رینولدز و گروه تهیه، کارزار کمنظیری برای تبلیغ فیلم آغاز کردند و درنهایت فیلم با استقبال بینظیری روبهرو شد بهطوریکه از عمده فیلمهای دنیای مردان ایکس بیشتر فروخت و زمینه را برای فیلمهای رده R بیشتر در این ژانر باز کرد. بخش سوم ولورین با عنوان لوگان که گفته میشود آخرین هنرنمایی هیو جکمن در نقش ولورین است با الهام گرفتن از یکی از کمیکهای معروف به نام لوگان پیرمرد (Old Man Logan) و با درجه R ساخته شد و بهجای گسترده کردن خط داستانی، روایتی تلخ ولی جذاب را به نمایش گذاشت. داستانی خیرهکننده که اگرچه شخصیتهای آن ابرقهرمان به شمار میروند اما این داستان، روایت سالخوردگی و پیری و تنهایی و داستانی عمیقاً خانوادگی است.
این دو فیلم دروازه پرداختهای تازه به دنیای ابرقهرمانها را به روی هنرمندان باز کردند اما کماکان در بین این دنیای درهمتنیده و شلوغ جای ابرقهرمانان زن خالی بود.
در دنیای مارول باوجود حضور دائمی اسکارلت جوهانسون در نقش ناتاشا رومانوف، اما هیچگاه داستان او به فیلم مستقلی بدل نشد و اولین وعده مارول برای داستان مستقل یکی از ابرقهرمانان زنش به داستان کاپیتان مارول مربوط میشود که قرار است در فاز جدید دنیای سینمایی مارول و با بازی بری لارسن ساخته شود.
البته مارول پیشتر دست به ساخت یکی از داستانهای ابرقهرمانان زن خود زد. الکترا با بازی جنیفر گارنر که نتوانست به موفقیت چشمگیری برسد. آن روایت از الکترا و دردویل – با بازی بن افلک – هیچکس را راضی نکرد و بیش از آنکه زن بودن نقش اول در آن نقش داشته باشد فیلمنامه ضعیف عاملی بر شکست بود. در دنیای تلویزیونی اخیر نیز جسیکا جونز اولین ابرقهرمان زنی بود که در مرکزیت داستان قرار میگرفت بااینوجود هنوز جای قهرمانان زن در دنیای سینمایی خالی بود.
اصلیترین شخصیتی که غیبت او بهطورجدی احساس میشد واندر ومن یا زن شگفتانگیز است. شخصیتی که در کنار سوپرمن و بت من تثلیث مقدس دنیای کمیکهای دی سی را شکل میدهند.
بارها افراد مختلف برای به تصویر کشیدن او تلاش کردند. شاید موفقترین آنها سریال تلویزیونی دهه ۷۰ بود که بازی لیندا کارتر ساخته شد. آن سریال اگرچه الهامبخش بسیاری از نوجوانان شد اما درنهایت مربوط به دوران اولیه حضور قهرمان کمیک در تلویزیون بود و میشد آن را با مجموعه تلویزیونی ابرقهرمانهای آن دوره مانند مرد شش میلیون دلاری و بت من و رابین مقایسه کرد.
دلایل مختلفی مانع سرمایهگذاری روی شخصیتی مانند واندر ومن میشد. بررسیهای هالیوود نشان میداد عمده طرفداران و بینندههای این فیلمها را پسران و مردان تشکیل میدهند و تجربه هالیوود نشان میداد زمانی که قهرمانان زن در نقش اول فیلم قرار میگیرند فیلم فروش چندانی نمیکند.
نگرانی دیگر این بود که به تصویر کشیدن چهره قهرمانان زن میتوانست در سوی دیگر طیف نیز نارضایتی ایجاد کند. اگر به حضور و شخصیت این قهرمانان درست پرداخته نمیشد، ممکن بود نگرانی از استفاده ابزاری از زنان و یا القای نگاه مردانه به شخصیت آنها عکسالعملهای منفی ایجاد کند.
اما در سالهای اخیر دنیای هالیوود تغییر کرده است. از وقتی قسمت اول بازیهای گرسنگی به صحنه آمد معلوم شد که قهرمانان زن نیز اگر در قالب داستان خوبی قرار بگیرند میتوانند بیننده را فارغ از جنسیت به سینما بکشانند. موفقیت خیرهکننده جنگ ستارگان که بر مبنای قهرمان اصلی زن خودساخته شده بود مهر تائید دیگری بر این داستان زد.
به نظر میرسید زمان برای واردکردن یکی از ابرقهرمانهای محبوب و «زن شگفتانگیز» دنیای دی سی یا همان واندرومن، مساعد باشد.
دی سی که دنیای ابرقهرمانهای توسعهیافته خود را پس از ترک کریستوفر نولان از پروژه بت من شروع کرده بود، معماری دنیای خود را به زک اسنایدر سپرد.
زک اسنایدر که سابقه ساخت فیلمهای الهام گرفته از کمیکهایی چون ۳۰۰ و مراقبان (Watchmen) را بر عهده داشت این دنیا را با مردی از آهن (سوپرمن – Man of Steel) آغاز کرد. داستان سوپرمن برخلاف انتظار داستان و فیلم موفقی از آب درنیامد. اسنایدر از یکسو تیرگی دنیای نولان را با خود به سوپرمن آورده بود و از سوپرمنی که نماد امید و روشنایی بود چهرهای تاریک و سرد به نمایش میگذاشت و از سوی دیگر با عدم پرداخت درست شخصیت و افراط درصحنههای نبرد سوپرمن و جلوههای ویژه متعدد، نتوانست رضایت مخاطبانش را جلب کند اما توانست زمینه لازم را برای توسعه دنیای دی سی فراهم آورد.
اسنایدر درحالیکه زیر انتقاد بود خبر ساخت قسمت بعدی سوپرمن را در کامیک کن سن دیوگو با نمایش لوگوی آن نشان داد. زمانی که لوگوی معروف سوپرمن روی پرده نقش گرفت در دل آن خفاش بت من ظهور کرد. بدین ترتیب اسنایدر بهطور رسمی اعلام کرد که تحقق یکی از رؤیاهای قدیمی علاقهمندان کمیکها را به دست گرفته است؛ ساخت بت من علیه سوپرمن. این یکی از داستانهای جذاب دنیای کمیکها است که رودررویی دو قهرمان محبوب را به تصویر میکشد. بهزودی دی سی اعلام کرد که عنوان فرعی این فیلم طلوع عدالت خواهد بود. جاستیس لیگ یا لیگ عدلت، معادل انتقام جویان یا اونجرز در دنیای دی سی است و از تعدادی از ابرقهرمانهای شناختهشده این دنیا شکلگرفتهاند.
فیلم بت من علیه سوپرمن با اضافه کردن نامی همچون بن افلک در نقش بت من مراحل ساخت را در پیش گرفت و بهزودی معلوم شد برای اولین بار پس از سالهای طولانی عضو سوم این مثلث محبوب نیز قدم بر پرده خواهد گذاشت. واندرومن با بازی گل گدت بازیگر اسراییلی الاصل که پیشتر در فیلمی مانند سریع و خشن بازی کرده بود، قرار شد نقش دایانا شاهزاده تمیسکیرا (Themiscyra) را بر عهده بگیرد.
فیلم بت من علیه سوپرمن درعینحال شخصیتهای دیگری مانند آکوا من، فلش و سایبورگ را نیز معرفی کرد. اگرچه حضور آنها در حد اعلام وجود بود اما شخصیت واندر ومن نقشی کلیدی را بر عهده گرفت. بت من علیه سوپرمن سرانجام به روی پرده رفت. فیلمی که بهمراتب روانتر و دیدنیتر از مرد آهنی بود اما با چندین و چندلایه داستان که بر پیچیدگی قصه میافزود. کمتر کسی پیدا میشد که از کل فیلم راضی باشد. بسیاری از منتقدان صحنههای نبرد بت من را دیدنیترین نبردهای شوالیه سیاه ارزیابی میکردند اما داستانگویی کلی و افزودن دائمی شخصیتها و از طرفی پرداخته نشدن داستان اصلی ایرادهای مهم بود؛ اما تقریباً همه منتقدان موافق بودند بهترین بخش فیلم جایی بود که واندر ومن لباس رزم خود را به تن میکرد و پس از دههها دوری گرفتن از جامعه انسانی بار دیگر برای دفاع از آن وارد عمل میشد.
بازی قابلقبول گل گدت اولین حضور کوتاه واندرومن بر پرده سینما را به حضوری موفق بدل کرد.
حالا دی سی با خیالی راحتتر میتوانست به داستان مستقل پرنسس دایانا بپردازد. باوجوداین، محصول بعدی این دنیا یعنی جوخه انتحار که داستان گروهی از شخصیتهای منفی را روایت میکرد علیرغم انتظار فوقالعادهای که از آن میرفت و حضور ستارههایی چون ویل اسمیت و مارگو روبی و جراد لنو در نقش جوکر و حتی حضور بت من و فلش نتوانست هیچ منتقد بینندهای را بهطور کامل راضی کند و به یکی از ضعیفترین فیلمهای دنیای تازه تأسیس دی سی بدل شد.
بدین ترتیب انتظارها برای واندر ومن با نگرانی بیشتری همراه میشد. دی سی گویی که نتوانسته فرمول موفقیت را پیدا کند، حالا قصد داشت یکی از محبوبترین شخصیتهای تاریخ کمیکها را بعد از ۷۵ سال که از ظهورش میگذشت به روی پرده بیاورد.
در سال ۱۹۴۰، ویلیام مولتون مارستون، روانپزشکی که بهواسطه تحقیقات وسیع و ابداعاتی که در حوزه کاری خود داشت چهرهای شناختهشده به شمار میرفت در مصاحبهای با مجله فمیلی سرکل (حلقه خانوادگی) از فرصتهای بالقوهای صحبت کرد که رسانه و فضای کمیکها در اختیاردارند و هنوز به آن توجه نشده است. این مصاحبه در آن زمان توجه مکس گینیز را به خود جلب کرد. او یکی از ناشران شناختهشده کمیکها بود و مارستون را در نقش مشاور برای دو شرکت انتشاراتی نشنال پریودیکال و آل آمریکن پابلیکیشن استخدام کرد. این دو ناشر بعدتر باهم ادغام شدند و حاصل ادغام آنها شرکت انتشاراتی دی سی کمیک بود که به یکی از غولهای اصلی تولید محتوای کمیکها تبدیل شد. در آن زمان بت من و سوپرمن چهرههای شناختهشدهای در کمیکها بودند اما به نظر مارستون، فضای بزرگی دراینبین خالی بود. او با درک نقشی که کمیکها در الهام بخشی و ساختن شخصیت نوجوانان بازی میکردند و بر اساس فلسفه و دیدگاه شخصی که به زندگی داشت صحبت از امکان وجود شخصیتی میکرد که بهجای اتکا بهزور بازو – یا حداقل در کنار آن – نگاهی عاشقانه و مهربانانه به جهان داشته باشد. شخصیتی که اگرچه ابایی از بهکارگیری قدرت خود ندارد اما آن را برای آخرین نبرد و آخرین چاره میگذارد و نه برای «عدالت به روش آمریکایی» و نه برای «دفاع از گاتهام» که برای صلح در جهان قدرتش را به کار ببرد و قدرت اصلی و پیشرانش عشق و راستی باشد.
مارستون در آن زمان چهره شناختهشدهای بود. او هم سابقه نویسندگی و شخصیتپردازی داشت و هم در زمینه روانپزشکی چهرهای نام دار به شمار میرفت. او پیشگام اختراعی بود که بعدتر به شکل دستگاه دروغسنج توسعه پیدا کرد و این وسواس او به راستی و حقیقت در زندگی او بازتاب پررنگی داشت.
او همچنین زندگی شخصی آوانگاردی – بهخصوص با توجه به زمانه خود داشت – او در زندگی شخصیاش نوعی رابطه عاشقانه سهجانبه را تجربه میکرد و به همراه همسر روانپزشکش، الیزابت هالووی و شریک دیگر زندگیشان اولیو بایرن زندگی میکرد. این نوع رابطه حتی هنوز هم برای جامعه غیرعادی به شمار میرود و باید در نظر داشت که این تفاوتی جدی با دو همسری دارد. در این رابطه هر سه نفر دارای وابستگی عاطفی با دو نفر دیگر هستند. الیزابت و اولیو پس از فوت ویلیام، به زندگی مشترک باهم ادامه دادند و خانواده خود را حفظ کردند.
زمانی که مارستون ایده قهرمان جدیدی را بر مبنای این مشخصات مطرح کرد و دی سی به او برای پیش بردن داستان چراغ سبز نشان داد، او این ایده را با شرکای زندگیاش در میان گذاشت. الیزابت به او گفت هر کاری میکنی مطمئن شو که این ابرقهرمانت زن باشد.
مارستون، الیزابت و اولیو، با مشارکت یکدیگر واندر ومن را خلق کردند.
برخی از وجوه شخصیتی واندر ومن مستقیماً از خود این افراد الهام گرفتهشده است برای مثال دو ساعد بند معروف واندر ومن بخشی از زینتی بود که اولیو همیشه به دست میبست و بخشی از ظاهر او نیز بر مبنای چهره و ظاهر اولیو طراحیشده است. رَسَن حقیقت که همانند شلاقی قدرتمند است که وقتی به دور شخصی پیچیده میشود او را مجبور به گفتن حقیقت میکند و یکی از سلاحهای شناختهشده واندرومن است نیز الهام گرفته از اختراع آنها، دستگاه دروغسنج بود. برخی از ایدههای دیگر از فلسفه آنها نشأت گرفته است. نگاه فمینیستی این سه نفر باعث شد تا این ابرقهرمان درحالیکه بهشدت نیرومند، توانا و قدرتمند است اما خشن به معنی مردانه و مذکر نیست. یکی از مشکلاتی که برخی از طراحان کمیکها در به تصویر کشیدن زنان قدرتمند داشتند و آن را به تلویزیون و سینما و ادبیات وارد کردند این بود که زمانی که قرار بود زنی دارای قدرت بالا، مستقل و شجاع را به تصویر بکشند او را چه ازنظر ظاهر و چه ازنظر رفتار شبیه به برداشتی که از مردانگی به معنی مذکر وجود داشت ترسیم و تصویر میکردند. واندر ومن سعی میکرد مرز میان قدرت و مردانگی را بردارد و نشان بدهد قدرت مانند هر خصیصه دیگری طیفی از جنسیت دارد اگر سوپرمن بهطور خاص نشان و مظهری از قدرت مردانه است، واندر ومن ضرورتی ندارد برای قوی بودن از زنانگی خود دست بردارد.
واندر ومن نهتنها حاصل نگاهی پیش رو و ضد تبعیض جنسیتی بود که باعث الهام بخشی بسیاری از مردمان بهخصوص نسل جوان و نوجوان در غرب شد. شاید برای ما که در جای دیگری از جهان و بافرهنگ و سابقهای دیگر زندگی میکنیم، این شخصیت تنها یکی دیگر از محصولات فروش فرهنگ غربی به مردم جهان به شمار آید، اما برای مخاطبان اصلی آنکه نوجوانان و جوانان آمریکایی و در مرحله بعد دیگرکشورهای غربی بود، این شخصیت به موتور محرکی برای قدرت گرفتن و الهام بخشی شخصیتها و جنبشهای زنان و تساوی طلبان بوده است. اگر به این بخش از جنبه و جایگاه این شخصیت علاقه دارید پیشنهاد میکنم کتاب، تاریخ سری واندر ومن، نوشته جیل لئوپور (The Secret History of Wonder Woman/Jill Lepore) را مطالعه کنید.
واندر ومن از زمان خلقش تاکنون داستانهای متعددی را طی کرده است و در برخی از روایتها منشأ و آغاز او تغییریافته است گاهی او را در داستان خلقشده از گِلی میدانند که زئوس بر او جان دمیده است و گاهی او را فرزند مستقیم زئوس میدانند؛ اما در همه آنها دایانا، شاهزاده آمازون و فرزند ملکه آمازون است. جزیرهای زنانه و خارج از دسترسی مردم عادی. جایی که هیچ مردی در آن پای نگذاشته است و ساکنان آن همزمان ازنظر توان ذهنی، دانش، توانایی بدنی و خردمندی خود را بهحداعلای ممکن رساندهاند و البته که بخشی از داستان آنها به دنیای جادو و تواناییهای غیرعادی و جاودانان نزدیک است.
در میان آنها دایانا خود استثنایی به شمار میرود. او علاوه بر تواناییهای آمازونیها به دلیل نسب اساطیری خود، نامیرایی است که توان بدنی بینظیری دارد و میتواند قدرت عظیمی را به کنترل بگیرد و نماد نهایی جنگاوری خردمند است.
تقریباً در همه داستانها، ورود دایانا به دنیای ما همزمان با مواجههاش با خلبانی در دنیای جنگ است. در این داستان استیو ترور (که در روایت فیلم، جاسوسی در میانه جنگ جهانی اول است) در پی حادثهای به ساحل جزیره تمیسکیرا کشیده میشود و در آنجا بعدازاینکه دایانا او را نجات میدهد خبر از جنگ عظیم بیرون از جزیره را به دایانا و ملکه میدهد.
دایانا وقتی از سیطره سایه جنگ و هیولای ویرانی در خارج از جزیره امن و بهشتی که در آن زندگی میکند آگاه میشود تصمیم میگیرد بهجای زیستن در امنوامان و شادی دائمی و جاودان قدم به جهان آلوده بیرون بگذارد و از ارض اقدس و مطهر خود به دنیای آلوده مردمان که در آن تاریکی و روشنی به همآمیخته است وارد شود و برای نجات آن مبارزه کند. سفر او شاید یادآور هبوط انسان از بهشت برین به زمین آَشفته باشد.
واندر ومن در ابتدای ورود به دنیای ما مردمان عادی، از مواجهه با آدابورسوم و قیود و بندهایی که بر خود نهادهایم، از توانایی غریبمان در خشونتورزی و مرزبندی، از محدودیت کردن و تبعیضهای نژادی و جنسی، از دستورالعملهایی که برای یکدیگر وضع کردهایم، از هنجارهای تازهای که در فرآیند اجتماعی خود به وجود آوردهایم و خلاصه ازآنچه بذر مصیبت و جدال را میکارد، شگفتزده میشود. او در بدو ورودش به این دنیا نگاهی به مشکلات دارد که پرورده زیستن در بهشتی است که از آن آمده است. به همین دلیل برای ما ناظران این دنیا، برخوردهای ابتدایی او در مواجهه با این دنیا، سادهلوحانه به شمار میرود. او گمان میکند مردم در ذات خود خوب هستند و اگر عمل بدی انجام میدهند، اگر خشونت میورزند، به دلیل این است که تحت تأثیر نیروی ماورایی و خدای جنگ، قرارگرفتهاند؛ اما کمکم مواجهه او و شناخت جامعه و جهان مردمان، باعث میشود که نگاهش واقعگرایانهتر و پیچیدهتر شود. اگرچه درک این واقعیت که مردم در ذات خود مستعد خیر و شر توأمان هستند، او را افسرده و ناخوش میکند اما امیدش را از دست نمیدهد. او اصول اولیه خود یعنی اولویت عشق، راستی و صداقت را سنگ بنای سنگر دفاع خود از مردم قرار میدهد و بر این اساس است که پیش میرود.
به همین دلیل طبیعیترین شخصیتی است که به عضویت لیگ عدالت درمیآید و هر جا که لازم باشد، برای دفاع از مردمان جهان به میان برمیخیزد.
او در این راه اما خود را شبیه دیگران نمیکند. نه حاضر است لباس رزمش را تغییر دهد، نه اصل و نسبش را و نه ویژگیهای شخصی خود را. او برای اینکه مبارزی قهرمان شود، شبیه مردان و الگوهای آنها نمیشود. میتواند کودکان را دوست داشته باشد، از خوردن یک بستنی لذت ببرد و درعینحال در هنگام جنگ وقتی از قویترین دشمنان ماورا زمینی، ضربه میخورد لبخندزنان، دوباره برخیزد و به مبارزه ادامه دهد.
در کنار شمشیر و سپر و ساعد بند جادوییاش، یکی از سلاحهای کارآمد او رسن حقیقت است.
واندر ومن با چنین پیشینهای پس از وقفهای طولانی، حال قدم بر عرصه سینما نهاده است.
پتی جنکینز، کارگردان نامآشنای هالیوود که پیشتر کارگردانی فیلمهایی چون هیولا (Monster) با بازی شارلیز ترون را در کارنامه دارد، برای کارگردانی این پروژه انتخاب شد.
بودجه این فیلم ۱۵۰ میلیون دلار بود. این بیشترین عددی است که تا امروز هالیوود در اختیار یک کارگردان زن قرار داده بود. پیشازاین بیشترین بودجهای که برای ساخت یک فیلم به یک کارگردان زن اختصاص داده شده بود بودجه ۱۰۰ میلیون دلاری برای فیلم K-19 بود که در سال ۲۰۰۲ توسط کاترین بیگلو ساخته شد (و تنها ۶۵ میلیون دلار فروخت).
واندر ومن که بسیاری در انتظارش بودند، بار سنگینی بر روی دوش این کارگردان نهاد.
تجربه فیلم سوپرمن، بت من علیه سوپرمن و جوخه انتحار که فیلمهای قبلی دنیای توسعهیافته سینمایی دی سی بود، نگرانی بسیاری را درباره آینده این فیلم به همراه آورده بود؛ اما وقتی فیلم برای نخستین بار روی پردهها رفت همه منتقدان را شگفتزده کرد. رتبه ۸٫۲ از ۱۰ را در IMDB، ۹۳% در Rotten tomatoes و ۷۶% در متامتریک کسب کرده است. (ضمن اینکه فیلم در ده روز اول نمایش خود موفق شد به فروش خیرهکننده ۲۰۵ میلیون دلار دست پیدا کند) غیر از یکی دو مورد نقد محافظهکارانه تقریباً همه منتقدان ابراز کردهاند که با یکی از بهترین و خوشساختترین داستانهای ژانر ابرقهرمانها مواجه هستند.
داستان خوب، بازیهای درخشان و تعامل عالی بازیگران بهخصوص گل گدت و کریس پاین، به همراه کارگردانی خوب جنکینز، فیلمی دیدنی و حتی غیرمنتظره را در این ژانر به ارمغان آورده است. بسیاری این فیلم را بهترین فیلم ژانر ابرقهرمانی معاصر حتی در مقایسه با بتمنهای نولان ارزیابی کردهاند. داستانی که توانست به حد قابلتوجهی به روحیه و فلسفه واندر ومن وفادار بماند و چهره قهرمان زن خود را نه در قالبی مردانه که در شمایل زنی قدرتمند به تصویر بکشد.
البته که درنهایت این فیلم، یک داستان فانتزی در ژانر مشخصی است که اصول و چارچوبهای خود را دارد و باید درون آن مورد ارزیابی قرار بگیرد.
اگر انتظار فیلم اصطلاحاً هنری و آرام را دارید طبیعتاً این فیلم شما را راضی نمیکند؛ اما فیلمی است که ارزش دیدن دارد.
نهتنها یکی از بهترینهای ژانر خود را روایت میکند که در تاریخ سینمای معاصر و فرهنگ معاصر نقطه عطفی به شمار میرود. نقطهای که ظهور ابرقهرمانی زن را در فیلمی گرانقیمت و موفق به کارگردانی یک زن آنهم در دنیای مردانه هالیوود را به موضوعی فراتر از داستانی تصویری بدل میکند. این بخشی از مبارزه و پیشرفت نیروهایی است که بر تغییر دیدگاههای جنسیت زده تمرکز دارند.
اگر فیلمی خوب را دوست دارید واندر ومن را ببینید، اگر به فیلمی اکشن و در ژانر ابرقهرمانی علاقهمندید واندرومن را ببینید. اگر میخواهید شاهد یکی از نقاط عطف در فرهنگعامه و تاریخ هالیوود باشید باید این فیلم را ببینید و از آن مهمتر اگر دختر یا پسری نوجوان دارید حتماً با آنها به تماشای این فیلم بنشینید.
فیلم همانند بسیاری از فیلمهای این ژانر سرشار از اشارات به موضوعات و داستانهای دیگر این دنیا است که شاید زمانی، بعدازاینکه بخش بیشتری از مخاطب فارسیزبان آن را دید و صحبت کردن از آنها منجر به لو رفتن داستان نشود، دربارهاش بنویسم.
دوست داشتم این تحلیل رو