Rise of the Planet of the Apes
کارگردان: روپرت وایت
بازیگران: جیمز فرانکو، فریدا پینتو
محصول : ۲۰۱۱- رتبه در IMDB: 7.9 از ۱۰
سیاره میمون ها داستانی است که بارها در قالب فیلم های سینمایی و سریال های تلوزیونی روایت شده است. شاید بیشتر خوانندگان آن را با روایت تیم برتون از آن به یاد داشته باشند. فیلمی که در کنار روایت آن گریم های استثنایی ریک بیکر، استاد چهره پردازی آمریکا ، باعث شد تا خاطره ای چشمگیر از آن در ذهن دوستداران این داستان ها باقی بماند. جذابیت داستان و علاقه طرفداران آن باعث شد تا این داستان به طرق مختلف به حیات خود ادامه دهد. آخرین نمونه این موارد فیلم طلوع سیاره میمون ها است. فیلمی که اگرچه در قالب همین سری ساخته شده است، اما می توان آن را اثری مستقل نیز ارزیابی کرد. اثری که اگرچه در یک چهارچوب کلی به چگونگی تحول و تکامل میمون ها به گونه ای هوشمند می پردازد و شاید بتواند پاسخی به برخی از پرسش های در باره شکل گیری سیاره میمون ها و شاید توضیحی گذرا بر سکانس بحث بر انگیز پایانی فیلم سیار میمون ها داشته باشد، اما خودش به تنهایی قابل توجه و بحث است. اگر چه در فیلم به طور مشخص اشاره ای به این موضوع نمی شود اما شاید این داستان اگرنتواند چگونگی به وجود آمدن سیاره میمون ها در فیلم و داستان اصلی را روایت کند اما می تواند توضیح دهد که چطور بازمانده سفر اکتشافی فضایی که در فیلم اصلی پس از سپری کردن ماجراهایی در سیاره میمون ها، هنگامی که به زمین بازگشت خود را با تمدنی میمون محور مواجه دید.
داستان به تلاش های دانشمندی به نام ویل رودمن با بازی جیمز فرانکو می پردازد که در پی تلاش برای یافتن درمانی برای بیماری آلزایمر دست به آزمایش هایی برای بازسازی و توانمند سازی سلول های مغزی می زند. آزمایش های انجام شده برروی میمون ها نتایج قابل توجهی از خود نشان می دهد اما یک اتفاق باعث قطع بودجه و تعطیلی آزمایشگاه می شود و در این بین رودمن فرزند تازه به دنیا آمده یکی از میمون های تحت آزمایش را به خانه خود می برد. او که پدرش نیز به آلزایمر مبتلا است به طور محرمانه درمان هایآزمایشگاهی را روی پدر خود انجام می دهد و شاهد بهبود پدرش است که البته فرآیندی موقت است. در این بین او متوجه می شود میمون نوزاد بدون اینکه تحت درمان دارویی باش از مادر خود توانایی های ذهنی را به ارث برده است . به این معنی که توان افزایش یافته مغزی مادر که تحت تاثیر داروها بوده به طور ژنتیکی به فرزند منتقل شده است. در طول زمان، روند آموزش میمون جوان سیر صعودی می یابد و او توانایی های فراتر از حد انتظار از خود نشان می دهد. داستان شکل گیری سیاره میمون ها از جایی آغاز می شود که این میمون برای دفاع از پدر دکتر رودمن که دوباره با بازگشت آلزایمر مواجه است و مورد تهدید همسایه ها قرار گرفته به همسایه او حمله می کند و در نتیجه بر اساس حکم دادگاه به یک مرکز نگهداری حیوانات سپرده می شود و آنجا با ظلمی مواجه می شود که انسان ها با در رفتار با حیوانات و میمون های دیگر از خود نشان می دهند. او باقی مانده دارو ها را می دزدد و با در معرض دارو قرار دادن دیگر میمون ها باعث افزایش بهره هوشی انها می شود و شورشی علیه انسان ها را در راه بازگشت به طبیعت آغاز می کند. جایی که توانایی های بدنی به همراه هوش جدید آنها انسان ها را در مواجهه با این گونه جدید ناکارآمد می کند. ورود آنها به جنگل عملا غاز تکامل میمون های هوشمند است. اوج تکامل این گونه در جایی است که شامپانزه تحت درمان شروع به حرف زدن می کند و بدین ترتیب راه ارتباطی میان انسان ها و میمون ها و میمون ها با یکدیگر از طریق تکلم زبانی آغاز می شود.
فیلم جلوه های ویژه چشمگیری دارد در زیر نورافکن مسایل علمی سوال های زیادی وجود دارد که باید به آنها پاسخ داده شود.
نخستین ایرادی که می توان در فیلم دید نحوه انتقال هوشمندی از مادر به فرزند است. مادر شامپانزه قهرمان داستان برای مدتی تحت درمان دارویی بوده که در مراحل آزمایشگاهی و برای افزایش ضریب هوشی و ترمیم سلول های مغزی او استفاده می شده است. ترکیب این دارو ها و تمرین های پیچیده ای که گروهی از متخصصان با این میمون انجام داده اند باعث افزایش ضریب هوشی او بود. اما همه این توانایی ها به فرزند او منتقل شد و البته این فرزند فرصتی برای تعلیم دیدن از مادر خود نداشت. بنابراین این دارو ها باید تاثیری بر ساختار ژنتیکی مادر داشته باشند که بتواند وارد DNA او شده و در چرخه وراثت بخشی از آن داده ها به کودک منتقل شد. چنین فرصتی برای این شامپانزه کوچک وجود نداشته است. البته نمونه های نسبتا مشابهی وجود داشته است. برای مثال چندی پیش در آبزمایشگاهی در توکیو، گروهی از متخصصان آموزشی طولانی به شامپانزه ای را آغزا کردند که توانایی های حافظه کوتاه مدت و کار با ابزارهای دیجیتالی که مخصوص او ساخته شده بود را توسعه می داد . فرزند او نیز این توانایی ها را به ارث برد اما ه از طریق ژنتیک. بلکه مادر او ، استفاده از این فناوری جدید را به او آموزش داده بود و در واقع بخشی از فرآیند تربیتی شامپانزه کوچک بود و به ویژه اینکه این تمرینات عمدتا به نتیجه دریافت جایزه ختم می شد و کودک نیز تحت تعلیمات مادر به زودی راه و روش کار کردن با سیستمی که او را به جایزه می رساند، را آموخت. نهادینه شدن چنین توانایی هایی در ساختار ژنتیکی یک موجود به طوریکه قابل انتقال به نسل بعدی باشد فرآیندی طولانی را می طلبد.
نکته دیگر تاثیر نحوه تاثیر دارو است. درحالی که مادر قهرمان داستان مدتی طولانی تحت تاثیر دارو و تمرین بوده است و فرزندش نیز این توانایی را به ارث برده است در صحنه قیام این میمون، به محض اینکه اولین دوز دارو در اختیار میمون های مرکز نگهداری قرار داده می شود، آنها در مدت کوتاهی با افزایش ضریب هوش بی نظیری مواجه می شوند. یعنی اتفاقی که حداقل در طی ۲ نسل برای شامپانزه اول افتاد در طی چند ساعت برای گروه دوم می افتد.چنین تغییر شگفتی اگرچه حتی برای یک نسل نیز بسیار زیاد است اما وقوعش در طی چند ساعت باعث چنان آشفتگی های در ساختارهای بدن می شود که عملا تحمل آن امکان ناپذیر خواهد بود.
ضمن اینکه سوال بسیار مهم تری در این زمینه وجود دارد که تنها فعال سازی سلول های مغزی یک میمون یا انسان به تنهایی برای افزایش توان ذهنی کفایت می کند یا نه . مغز انسان برای اینکه بتواند به هوش فعلی دست پیدا کند، در طی فرآیند تکاملی خود، با پیچ خوردگی های زیاد باعث شده تا به حداکثر سطح ممکن دست پیدا کند. سلول های مغزی فعال باید بتوانند در جایی حضور داشته باشند و برای همین حجم مغز پارامتری تعیین کننده در میزان هوشمندی گونه های مختلف به شمار می رود.
نکته دیگر در این فیلم گام مهم آخری است که شامپانزه جوان بر می دارد و شروع به سخن گفتن می کند. اگرچه هوشمندی شرط لازمی برای سخن گفتن است اما شرط کافی نیست. برای اینکه موجودی بتواند سخن بگوید علاوه بر نیاز به هوشمندی برای ترکیب آوا ها و طراحی کلماتو استفاده مناسب و به جا از آنها، باید از نظر ساختار فیزیولوژیکی نیز توان این کار را داشته باشد. میمون ها و شامپانزه های فعلی از نظر ساختار حنجره و زبان و تارهای صوتی توان صحبت کردن ندارند و نمی توانند آواهای مورد نیاز برای تکلم را تولید کنند. بنابر این بر فرض هوشمند شدن شاید بتوانند بر مبنای آواهایی که توانایی تولید آنها را دارند زبانی را شکل دهند اما اینکه در بدو رسیدن به نقطه هوش مناسب بتوانند به زبانی مانند انگلیسی صحبت کنند فراتر از توانایی های فیزیک ایشان است. البته این امکان که بتوانند دستورها و کلمات و واژه های زبان انسانی را تشخیص دهند نه تنها در شامپانزه ها که توانایی ذهنی بالاتری از بسیاری از گونه ها جانوری دارند که حتی در گونه های کمتر هوشمند نیز ممکن است کما اینکه حیوانات خانگی مانند سگ و گربه می توانند به خوبی اسم خود ودستورات صاحبان خود را (در رده محدودی ) شناسایی و اجرا کنند.
نکته مغفول مانده دیگری که در این فیلم و البته کل روند داستان های سیاره میمون ها وجود دارد این است که گونه های مختلف میمون ها با یکدیگر تفاوت های جدی دارند. شامپانزه ها، بابون ها، گوریل ها و دیگر انواع میمون ها دارای تفاوت های ژنتیکی و ریخت شناسی مختلفی هستند و حتی با فرض اعمال دستکاری ژنتیکی سطح امکان تکامل هر یک از آنها با دیگری متفاوت است در حالی که در فیلم همه گونه های مختلف میمون ها در یک قالب رشد پیدا کرده و هوشمند می شوند.
اما در کنار ایرادهای علمی که داستان دارد پیام های مهمی نیز در بطن آن وجود دارد که می تواند مورد توجه جدی قرار گیرد. استفاده آزمایشگاهی از حیوانات یکی از مواردی است که سال های طولانی مورد بحث محافل مختلف بوده است و در این فیلم نیز مورد توجه قرار گرفته است. استفاده ابزاری از حیوانات از یک سو و رفتارهای غیر اخلاقی انسان با خود از مضامین پنهان در داستان است. داستانی که شاید هشداری باشد برای ما که اگر رفتارهای خود را اصلاح نکنیم و نتوانیم انسانیت خود را زندگی کنیم، شایستگی های خود را از دست داده و تقدیرمان از دست انسان ها خارج خواهد شد.