سریال تلوزیونی «چیزهای عجیب تر» (Stranger Things) پس از نمایش نخستین فصل آن از شبکه نت فلیکس به پدیده ای استثنایی بدل شد. پس از سال های طولانی علاقه مندان دنیای علمی تخیلی شاهد سریالی بودند که حال و هوای داستان های محبوب دهه ۱۹۸۰ را در ذهن تداعی می کرد. استرنجر تینگز بر مبنای یک شایعه محلی و تئوری توطئه شکل گرفت. بر اساس این شایعه محلی جایی در مونتاک در ایالت نیویورک به نام کمپ هیرو قرار دارد که در آن آزمایشگاهی محلی در دوران جنگ سرد به آزمایش های عجیب و غریب بر روی انسان و سایر جانوران دست می زده است.
افسانه های روستایی از فعالیت های عجیب و غریب این مرکز از جمله نگهداری هیولاهایی در آنجا الهام بخش نویسنده های این مجموعه شده است. با این وجود ایده تئوری توطئه نیست که استرنجر تینگز را به پدیده استثنایی این سال های تلویزیون بدل کرده و برای سومین فصل مداوم موفق شده تایید ادامه کار خود را بگیرد. در کنار بازیگری – به خصوص بازی نوجوانان مجموعه – صحنه آرایی و داستان گویی خوب، آنچه این سریال را بیش از رقبایش موفق کرد داستان نوستالژی است. این سریال به طور عمده سرشاری از اشاره ها و وام گیری هایی از معروف ترین و محبوب ترین آثار فرهنگ عامه دهه ۱۹۸۰ استفاده کرده است. از بازی های طولانی زیر زمینی گرفته تا فضای فیلم های اسپیلبرگ همچون ای تی و برخورد نزدیک از نوع سوم و بسیاری از معروف ترین فیلم های دیگر این دهه که در ژانر وحشت و علمی تخیلی ساخته شده اند، برای مخاطب امروزی، حتی برای ما که در سوی دیگر سیاره بیننده محصولات آن دوران غریب بوده ایم نوعی شگفتی و حس آشنای نوستالژی را به همراه دارد.
استرنجر تینگز در دوران فیلم های علمی تخیلی که یا بر مبنای داستان های پیچیده و در هم تنیده و یا بر مبنای استفاده مکرر از جلوه های ویژه رایانه ای به بازار می آِند با به یاد آوردن فضای نوستالژی روزگار قدیم موفقیتی عظیم کسب کرد. داستان روند ساده ای دارد. در آزمایشگاهی سری، گروهی از دانشمندان دولتی و سرکش در حال آزمایش هایی هستند که نتیجه آن نه تنها پرورش تعدادی از کودکان با قدرت های ذهنی و به ظاهر ماورالطبیعه می شود که دروازه ای به دنیایی دیگر باز می کنند . دنیای معکوس که بنا بر دیدگاه فیلم دنیایی مشابه ما اما در بعدی دیگر است. روایت فیلم داستانی موازی را با شخصیت های بازی معروف «سیاهچال و اژدها» که یکی از بازی های رایج و محبوب کودکان و نوجوانان علاقه مند به دنیای فانتزی در دنیای پیش از بازی های رایانه ای است و بر مبنای خلاقیت در داستان سازی و داستان گویی بنا شده است پیش می رود. یکی از شخصیت های این بازی به نام دموگرگان، در واقع نمادی واقعی در دنیای وارونه دارد و از دل جهان موازی و خاکستری و تلخ وارونه سر به دنیای ما می آورد.
واقعیت این است که با وجود موج بزرگی که این سریال ایجاد کرد در باره بخش علمی آن چندان پایه و اساسی نمی توان پیدا کرد. نه دنیاهای موازی و نه ابعاد دیگر هیچ کدام شباهتی – حداقل بر مبنای بهترین نظریاتی که داریم – با آنچه در فیلم نشان داده شده است ندارند. حتی اگر دنیایی موازی وجود داشته باشد قاعدتا راه ارتباط آن با ما احتمال به جای میدان الکترو مغناطیسس که در فیلم نشان داده می شود امواج گرانشی است اما این داستان قرار نیست به ما داستان علم را بگوید. استرنجر تینگز ما را به دوران فراموش شده ای می برد که توان هیجان زده شدن را داشتیم و از دست نداده بودیم. جایی که در آمریکا فروشگاه های رادیو شاک، با ردیف هایی از انبوه مقاومت ها و خازن ها و صفحات مدارها میعادگاه نوجوانانی بود که به شگفتی های پیش رو ی دنیا علم و فناوری بیش از میهمانی های بچه های محبوب مدرسه بودند و از سوی دیگر در این سوی جهان ما مشتاق کیت های الکترونیکی بودیم که از دل آن مدارهای ساده را می ساختیم. مدل های مقوایی و کاغذی طراحی می کردیم و وقتی در مدرسه با تندخویی قلدرهای کلاس بالاتر مواجه می شدیم شب و غروب خود را در دل داستان های علمی تخیلی یا کتاب های به من بگو چرا؟ غرق می کردیم.
سیزن دوم این سریال هم به همان مسیر ادامه داد و آن را توسعه داد و اکنون باید در انتظار بخش سوم این سریال باشیم.
شاید مهم ترین داستان های جنبی که در دل این سریال نهفته است یکی داستان توانایی های شگفت انگیز مغز انسان است و دیگری آزمایش های مخفی نهادهای سری.
اگرچه هر دو آنها پایههایی در دنیای واقعی دارند اما هیچ یک چنین آب و تابی را ندارند که در داستان های اینگونه روایت می شود. ما توان مغز را به طور کامل نمی شناسیم. می دانیم مغز ما شگفت انگیز تر از چیزی است که تصور می کنیم اما شاید دامنه قدرت مغز بر اطراف یا ذهن بر ماده بیش از آنکه در نمونه هایی چون تغییر ماهیت فیزیکی شخصیت ۱۱ یا جدای ها باشد در تاثیرگذاری بر بدن خود فرد متمرکز باشد. در باره داستانم آزمایش های علم محرمانه هم داستان حتما این گونه است و حتما و در همه جای دنیا تعداد بسیار زیادی زا آزمایش های محرمانه در حوزههای مختلف به خصوص در نهادهای دفاعی و همچنین در سال های اخیر در نهادها و شرکت های تجاری خصوصی در حال اجرا است اما در دوران ارتباطات گسترده امروز بعید به نظر می رسد کسی بتواند چنان آزمایش عظیمی را که منجر به باز شدن درهایی به دنیای دیگر شود و هیولایی از سوی دیگر جهان را به دنیای ما بیاورد برای مدت طولانی مخفی نگاه دارد.
داستان تئوری توطئه تصویر شده در استرنجر تینگز بیش از آنکه شبیه به دنیای پرونده های مجهول و نواده چشمگیرش فرینج باشد، شبیه به داستان پنهان کاری هایی از نوع ای تی و برخورد نزدیک از نوع سوم است.
علم نیز در این داستان بیشتر بهانه ای برای روایت داستان اصلی است. برخلاف سریالی مانند فرینج که به خصوص در فصل های نخستینش سعی می شد موارد عجیب در حاشیه (فرینج) دنیای علم مقبول و افزوده ای بر آن نمایش داده شود و سعی شود تا مبنایی منطقی برای رویدادها ارایه شود اما در این سریال داستان اصلی چیز دیگری است.
به نظر می رسد استرنجر تینگز بیش از آنکه بر روایت علم یا وحشت تمرکز داشته باشد همان داستان آشنای غریبه ای در غریبستان را روایت می کند. نه تنها شخصیت ۱۱ در داستان غریبه ای است که به شهری غریبه آمده است که نمایشی از دنیای از دست رفته دهه ۸۰ میلادی ما را با غریبگی خود در دنیای امروز مواجه می کند.
به نظر می رسد استرنجر تینگز بیش از آنکه بر روایت علم یا وحشت تمرکز داشته باشد همان داستان آشنای غریبه ای در غریبستان را روایت می کند.
همانند مردان – ایکس، این بار نیز قهرمانان داستان از ۱۱ گرفته تا بچه های پر شور و سرکش و حلقه دوستان آن ها، طردشدگان هستند. کسانی که به دلیل علایق خود، ظاهر خود یا توانایی های خود از سوی نُرم جامعه غیر عادی و غیر عادی تشخیص داده می شوند و از حلقه های دوستی و معاشرت های اجتماعی به بیرون رانده می شوند و طرد می شوند. داستان، داستانِ دوستیهایی است که در میان طرد شدگان رخ می دهد و یادآورد داستان ارباب حلقه ها است که در آخر کار شاید تقدیر و سرنوشت روز نه به دست قهرمانان نرمال و محبوب مدرسه و خیابان که به دست همین طرد شدگان و فراموش شدگان رقم بخورد همان طور که در ارباب حلقه های این هابیتی غیر شاخص است که سرنوشت سرزمین میانه را رقم می زند.
این داستانی به ظاهر قدیمی است اما هر روز موضوعیت بیشتری می یابد. جامعه امروز ما و نُرم هایی که روز به روز تغییر می کنند افراد بیشتری را از خود به دور و خارج می کنند و داستان قهرمان غریب طرد شده داستان همه ما است.
داستان استرنجر تینگز در فصل دوم خود سعی کرد با توسعه و ساختن داستان بر روی موفقیت های بخش اول راه خود را به پیش ببرد. اضافه کردن شخصیت مد مکس، هیولای سایه و همینطور داستانی کوتاه – و به نظر غیر ضروری – درباره یکی دیگر از کودکان آزمایش گاه های هاوکینز و به میا آوردن بخش هایی دیگر از نوستالژی های قدیم بار دیگر توانست بخشی از مخاطب را به خود جلب کند اگرچه این بار دیگر داستان تازگی و غافلگیری فصل اول را نداشت. حال که این بار برای فصل سوم این داستان تمدید شده است باید امیدوار بود نویسندگان آن ضمن زنده کردن بخش دیگری از خاطرات و نوستالژی ها داستان خود را به روز کنند شاید آوردن و هیولایی بزرگ تر به تنهایی کافی نباشد و تنها آن ها را در روایت خود دچار مشکل کند.
دنیای وارونه به نظر می رسد بیش از آنکه دنیای واقعی باشد جهانی خاکستری و سرد و موجود در میان ما است. دنیایی که هیولاهای پنهان افسردگی و سرخوردگی در میانه آن به زیستن مشغول مشغولند و هر کدام از ما اگر غفلت کنیم ممکن است راهی این سرزمین شویم و یا راه بازگشت را نیابیم و یا بذری از هیولای روح خوار تیرگی را با خود به زندگی خویش و اطرافیانمان بیاوریم.
—
دانستنیها
سلام آقای ناظمی. شاید نوشتن دیدگاه برای مطلبی که چیزی نزدیک به دو سال از انتشار و مطالعه اش می گذرد، چندان مرسوم نباشد ولی برای یک علاقمند دیر رسیده که همیشۀ خدا از قافله عقب است، کار عجیبی هم نیست. برای کسی که در بیست سالگی اش هنوز تلفن همراه ندارد، نمی داند تلگرام و توییتر و اینستاگرام چیست و بدتر از همه حتی بلد نیست یک میخ را به دیوار بکوبد. «غریبه ای در غریبستان» برای پسر خورۀ سینمایی که همیشه از نظر اطرافیانش کودن و دست و پاچلفتی و «بچه» بوده حتما خیلی چیزها درونش دارد. پسری که همیشۀ خدا عشقش به سینما، به داستان شنیدن و داستان گفتن را پنهان کرده، برای خودش و درون خودش نگه داشته. مسخره است، نه؟ این که ذهن این پسر درست همان لحظه ای که زبانش داشت پاسخ سوال معلمش یا پدر و مادرش را می داد یا گوشش سرگرم چرندیات دوستانش شده بود ، مشغول سرک کشیدن به گوشه و کنار خانوادۀ سیسیلی های پدرخوانده، مرور لحظۀ کشته شدن جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل یا تجربۀ روانی ترسناک مکالمۀ فردی کوئل با مرشد در آن اتاقک تنگ و تاریک داخل کشتی بود. گاهی سوار آن چرخ و فلک پایانی پینوکیو، وسط همۀ آن بچه – الاغ ها، می شد، گاهی با سیکاریو به کوچه پس کوچه های مسخ شدۀ خوارز سفر می کرد و گاه سر از خیابان های گاتهام سیتی درمی آورد. پسری که می خواهد قصه بشنود و فیلم ببیند و قصه بگوید و فیلم بسازد. پسری که وسط همۀ پدرخوانده ها، سرپیکوها، ناخدا خورشیدها، هابیت ها، گالوم ها،فلوت زنِ هاملن ها، مختار ثقفی ها، سامورایی ها، کلاریس ها و مرد سوم هایی که در ذهنش پنهان کرده یک بلیدرانر ۲۰۴۹ خفته هم دارد که منتظر بیدارشدنش است. راستی سال ۲۰۴۹ در ذهن پسری که هنوز تلفن همراه ندارد، نمی داند تلگرام و تویتر و اینستاگرام چیست و بدتر از همه حتی نمی تواند یک میخ را به دیوار بکوبد، چگونه خواهد بود؟ کسی نمی داند. ولی شاید کسی پیدا شود که بداند «غریبه ای در غریبستان» برای این پسر خیلی چیزها درونش دارد. باقی بقایتان.