اگر به دنیای کتابهای مصور علاقه داشته باشید یا در سالهای اخیر دنیای فیلمهای مبتنی بر کامیکها را دنبال کرده باشید احتمالا با نام جوخه انتحار آشنا هستید.
این داستان گروهی از قهرمانان نیست که برای مبارزه با شریر و بدخواهی مشخص متحد میشوند و مرز مشخصی بین خیر و شر ایجاد میکنند و از ابتدا تلکیف شما مشخص است که باید هوادار که باشید.
این داستان گروهی از اشرار دارای قدرتهای فوق طبیعی است که در زمان خود هر یک شریر مواجهه با قهرمانی بودهاند. آنها مهمترین دشمنان شخصیتهایی مانند سوپرمن، بت من و فلش و بقیه قهرمانان آشنا و خدای گونه بودهاند.
دست آنها به خون آغشته است و با هیچ متر و معیاری شخصیت خوبی به شمار نمیروند.
در جوخه انتحار دولت آمریکا گروهی از این شرورها را دور هم جمع کرده و به ماموریتی غیر ممکن میفرستد که از عهده هیچ کس دیگری بر نمیآید و ضمن اینکه در این ماموریت کشته شدن این افراد هم نه همدردی کسی را بر میانگیزد نه انتقادی را متوجه طراحان میکند.
آنها با تهدید و قرار دادن بمبی درون سرشان ناچارند دستورات مامور اطلاعاتی امنیتی آمریکا را رعایت کنند وگرنه آن بمب منفجر میشود.
آنها گوشتها دم توپی هستند که باید تا مرز مرگ و فراسوی آن بروند تا امید زنده ماندن را در دل نگاه دارند.
چند سال پیش دنیای سینمای DC اولین فیلم این گروه را ساخت. در آن فیلم اگرچه بازی درخشان مارگو رابی در نقش هارلی کویین، باعث ظهرو ستارهای تازه در دنیای کمیکهای سینمایی شد اما فیلم به طور بنیادی ضعیف بود.
داستان، شخصیت پردازی و همه بخشهای داستان به قدری ناپخته بود که فیلم با شکست مواجه شد و بسیاری گمان میکردند داستان جوخه انتحار به پایان رسیده است.
چند سالی گذشت و کمپانی مارول در برخوردی غیر منتظره که بیشتر تحت فشار جریانهای سیاسی دنیای شرکتهای سرگرمی رخ داد، جیمز گان کارگردان درخشان دنیای سینمایی خود را اخراج کرد.
دلیل این اخراج اشاره به توییتهایی بود که او بیش از ده سال قبل در قالب طنز منتشر کرده بود. او پس از آن بارها معذرت خواهی کرده بود و مارول با علم به این توییتها او را استخدام کرده بود و جیمز گان توانسته بود برای مارول کاری کند کارستان.
او در دنیای موفق مارول گروهی از شخصیتهای غیر معروف و غریب را دور هم جمع کرد (از جمله یک راکن عصبی و یک درخت سخنگو که مکالماتش تنها به کمک سه کلمه منتقل میشد) و یکی از بهترین فیلم های دنیا مارول یعنی نگهبانان کهکشان را ساخت.
اخراج گان باعث شد بر خلاف انتظار مارول و شرکت مادر آن یعنی دیزنی، نه تنها مردم از این اقدام استقبال نکنند که موج عظیمی از حمایتها از گان هم از سوی همکارانش و هم از سوی مردم و رسانه ها ایجاد شوند. آن ها گان را قربانی سیاستهایی میدانستند که دیزنی احتمالا برای کاستن از فشار رسانههای محافظه کار پس از آنکه یکی از سریالهای خانوادگی را به دلیل اظهار نظر بازیگر اصلی حامی ترامپ، تعطیل شده بود، در پیش گرفته بود.
در همین فضا کمپانی رقیب مارول یعنی دی سی به سراغ گان آمد و به او پیشنهاد کارگردانی یکی از فیلمهای خود را داد و از او خواست بین چند گزینه از جمله بازسازی سوپرمن یا جوخه انتحار یا هر چیز دیگری که میخواهد پروژهای را با در اختیار داشتن اختیارات کامل انتخاب کند.
گان باز هم به سراغ جمع کردن گروهی از افراد ناهنجار رفت و با وجود شکست قبلی فیلم جوخه انتحار این داستان را برای روایت انتخاب کرد. دی سی به او قول دا دکه او آزادی کامل دارد. میتواند کل فیلم را نادیده بگیرد و همه چیز را از نو آغاز کند، یا همان داستان را با همان بازیگران ادامه دهد یا هرچیزی در این میان. همچنین دی سی به او اجازه داد که فیلم را با درجه انتشار R که برای افراد بالغ طراحی شده است بسازد و بدین ترتیب گان امکانی را پیدا کرد که در مارول نداشت (مارول تا کنون همه فیلمهایش در رده GP-13 است و هیچ فیلم درجه R مخصوص بزرگسالان نداشته است و اگر قسمت سوم ددپول ساخته شود اولین فیلم تحت نظر کمپانی مارول – در دور فعلی – خواهد بود که این درجه بندی را دارد). همچنین دی سی به گان اجازه کشتن و از بین بردن هر یک از شخصیتهایی را داد که در روند داستان لازم میداند.
در همین میانه مارول متوجه تصمیم اشتباه خود شد و جیمز گان را دوباره استخدام کرد تا قسمت سوم نگهبانان کهکشان را بسازد. جیمز گان پذیرفت اما آن را مشروط به تمام کردن پروژه حوجه انتحار کرد.
درباره جوخه انتحار اما، گان راه سخت میانه را انتخاب کرد.
فیلم تازه نه ادامه فیلم قبلی است و نه از آن مستقل است. تعدادی از شخصیتها ازجمله هارلی کویین (مارگو رابی) و آماندا والر (وایولا دیویس) از فیلم قبلی به این فیلم آمده بودند و تعداد زیادی بازیگر تازه از جمله ادریس آلبا به مجموعه اضافه شدند.
داستان روندی به نظر ساده دارد.
در کشوری که اگرچه ساختگی است اما ویژگیهای رایج کشورهای آمریکای مرکزی را دارد، دولت مورد تایید آمریکا سقوط کرده است. حالا ماموران امنیتی آمریکا به جوخه انتحار ماموریت میدهند که به این کشور رفته و یکی از آزمایشگاههای به جای مانده از دوران نازیها را در آن که آزمایش های علمی غیر قانونی صورت میگرفته است نابود کرده و همه اسرار آن را نابود کنند.
اما داستان هیچ وقت به این سادگی نیست.
معلوم میشود که در اصل این آزمایشگاه در دوره حکومت قبلی آزمایشگاه فرامرزی آمریکا بوده است که بتواند آزمایشهای خود را در آن بدون نظارتهای موجود در آمریکا ادامه دهد. همان طور که زمانی گوانتوناما را ساختند تا رفتار ایشان با اسیران جنگی ضرورتا تحت قوانین داخلی آمریکا صورت نگیرد.
شخصیتی که این افراد باید با آن مقابله کنند، موجودی شبیه به یک ستاره دریایی غول پیکر است که توانایی کنترل ذهن افراد را دارد و از فضا ربوده شده و به زمین منتقل شد و مورد آزمایش از سوی آمریکا قرار گرفت تا شاید بتواند آن را تبدیل به سلاحی برای خود کند.
نکته خیلی جذاب در این فیلم عدم وجود شریری مشخص است.
همه قهرمانان در اصل خود شریر هستند، دشمن آنها هم اسیری است که سالها مور شکنجه و آزار قرار گرفته است. دولت ساقط شده قبلی، دست نشانده آمریکا و شریک در جنایات آزمایشهای انسانی است و دولت فعلی دیکتاتوری خشن و غیر قابل تحمل.
اما با وجود این همه شرور، تنها ضد قهرمان واقعی دولت آمریکا به شمار میرود و شخصیت آماندا والر و شخصیتی با بازی جان سینا به نام صلح ساز.
این دو در واقع نماد شرارت پنهانی هستند که بدی همه شخصیتهای دیگر در مقابل آنها رنگ میبازد.
پیس میکر یا صلح ساز، شخصیتی است که میتوانید او را نسخه واقعی کاپیتان آمریکا به شمار بیاورید.
او ادعا میکند هیچ چیزی جز منافع آمریکا و صلح برای او اهمیتی ندارد اما تاکید میکند برای رسیدن به صلح نباید هیچ ابایی از انجام هیچ امر غیر اخلاقی و کشتار داشت.
او سرباز کر و کور دستورات سیاستمداران است و هرچه آنها بگویند برایش حجت درست بودن است و در راه رسیدن به هدف از هیچ خشونتی روگردان نیست.
فیلم به طور کلی در پشت لایههای کمیک، طنز گزنده و البته خشونت عریانش، نقدنامهای بر سیاست آمریکا است.
اما شاید نه جیمز گان و نه سایر تهیهکنندگان این فیلم در خواب هم نمیدیدند که در حالی که فیلمشان بر پرده سینما حضور دارد اتفاقی بیفتد که نقد و دیدگاه مستتر در فیلم آنها را چنین آشکار کند.
خروج آمریکا از افغانستان، به قدرت رسیدن دوباره طالبان، رها کردن متحدان قدیم و اجازه سقوط کابل و افغانستان به طور غریبی داستان پیش زمینه فیلم را به موضوعی به روز بدل کرد.
البته برای لذت بردن از این فیلم لازم نیست به طور جدی به پیش زمینه سیاسی آن توجه کنید. و تنها چیزی که لازم دارید تحمل مشاهده طنزی تلخ و گاه به شدت خشن است.
به همین دلیل هم این فیلم به هیچ وجه برای کودکان مناسب نیست.
شما نباید دنبال این بگردید که چطور پادشاه کوسهها – با صدا پیشگی سیلوستر استلونه – روی خشکی زندگی میکند یا موشها به موجوداتی دوست داشتنی بدل میشوند و از همه مهمتر اینکه نباید به هیچ یک از شخصیتها به طور جدی دل ببندید.
فیلمهای مبتنی بر کمیکها عموما به دلیل استفاده از عناصر فرهنگ عامه از سوی منتقدان نادیده گرفته میشوند. اما هر ازچندگاه یداستانی مانند The Suicide Squad ظهور می کند که هم از نظر شخصیت پردازی، هم از نظر بازی هم از نظر جلوه های ویژه و داستان گویی منتقدان را راضی می کند و هم روایتی عمیقتر را همزمان با داستانش بیان میکند.
—
انتشار اولیه این متن در مجله آنلاین مداد بوده است
نوشته هاتون راجع به فیلم ها واقعا درخشانن. اونقدر جذاب می نویسید که آدم هوس می کنه بره فیلم هایی که معرفی می کنین رو ببینه. من یکی که بی صبرانه منتظرم درباره DUNE بنویسین. البته امیدوارم بنویسین.
ممنون. درباره دون در حال نوشتن و آماده کردن یک پادکست چهار قسمتی هستم امیدوارم زودتر آماده بشود