طی دهههای اخیر تلاشهای زیادی برای به رسمیت شناختن باورها، عقاید، نظرات و روشهای زیستن متفاوت صورت گرفته است.
به واسطه این تلاش ها است که در بسیاری از کشورها، دیدگاه های تنگ نظرانه با چالش مواجه شده و راه برای جامعه ای روادار فراهم شود.
اما در این مسیر گاهی مانند هر راه دیگری امکان افراط و تفریط وجود دارد و به نظر میرسد اثرات منفی برخی تندرویها در این زمینه ممکن است راه را برای بازگشت افراطیگریهای قبلی فراهم کند.
یکی از اهداف امواج نسبتا تازه و نو به رسمیت شناختن روش و سبک زندگی اقوام مختلف است. این اتفاق درخشانی است که باعث میشود ما میراث متنوع و ارزشمند گروهها و افراد مختلف را از یاد نبریم.
اما در این مسیر اخیرا تلاشهای زیادی هم صورت میگیرد که نوعی همسان سازی ارزشی موضوعات صورت بگیرد. مساله ای که به خصوص در زمینه علم میتواند خطرناک باشد.
یکی از نمونههای اخیر این داستان اتفاقی است که در نیوزلند در حال رخ دادن است.
دولت نیوزلند که در سال های اخیر و تحت رهبری جاسیندا آردن و حزب کارگر، به یکی از الگوهای موفق در مدیریت مسایل اجتماعی بدل شده و مدیریت مبتنی بر علم این کشور و دولت برای مهار کرونا به یکی از مثالهای مقابله موفق با این همهگیری معرفی شده است.
اخیرا دولت و نظام دانشگاهی این کشور در ادامه مسیر به رسمیت شناختن حقوق اقلیتها و بومیان و تفاوتهای فرهنگی تصمیم گرفته است که بخشی از روشها و مسیرهای آگاهی بومیان که در قالب کلی Mātauranga Māori معرفی میشود و به روش های دانستن معروف است را در دوره های علوم مدارس و دانشگاهها تدریس کرده و آن را همارز علم (Science) معرفی کند.
در اینکه این میراث باید در دورههای آموزشی تدریس شود و دانشآموزان و دانشجویان با این تاریخ و باورها آشنا شوند موضوعی نیست که مخالف قابل توجهی داشته باشد. در شاخههایی مانند انسان شناسی، مردم شناسی، تاریخ، تاریخ علم، اسطوره شناسی و رشتههای مشابه باید این دانش و تجربه تاریخی آموزش داده شود. اما مساله این است که آیا این روش ها و متدها که بخش بزرگی از آن الهام گرفته از اسطورههای دوران کهن هستند را باید علم به شمار آورد یا نه؟
قبل از ادامه باید بر این نکته تاکید کرد که میان علم (Science) با دانش، آگاهی و اطلاعات تفاوت عمدهای وجود دارد. علم بر اساس مسیر و روش مشخصی عمل میکند. ما ممکن است تجربههای روانی یا دانش مبتنی بر فرهنگ عامهای داشته باشیم که کارآمد یا درست هستند اما آیا این به معنی این است که کلیت این باورها در قالب علم طبقه بندی میشود یا میتوان آن را همارز علم به شمار آورد؟
پاسخ به طور بدیهی منفی است. اما دفاع از این امر بدیهی در روزگاری که چنان شکافی در جامعه ایجاد شده است که شما یا باید پذیرای همه چیز باشید یا به افراطی گرایی متهم می شوید دشوار تر از هر زمانی شده است.
داستان در نیوزلند زمانی مورد توجه جامعه جهانی قرار گرفت که هفت استاد دانشگاههای این کشور در یادداشت مشترکی که در یک مجله منتشر کردند تاکید کردند که آنچه به نام Mātauranga Māori خوانده میشود علم نیست.
این نامه بلافاصله با بازخورد منفی بخشی از نهادهای مدنی و حتی استادان دیگر دانشگاه روبرو شد. دکتر Joanna Kidman استاد مطالعات بومیان نیوزلند در توییتی تند علیه آن نوشت که ببینید چطور برخی از مستعمره نشینان روش دانستن بومیان را مغایر با علم می دانند. رییس دانشگاه اوکلند در بیانیه ای با اشاره به این نامه نوشت که انتشار این نامه باعث ناراحتی بسیاری از دانشجویان و مردم شده است و این موضع دانشگاه نیست.
Oh settlers! ?♀️Opened the Letters page of the Listener to find a bunch of University of Auckland professors, incl Liz Rata, denying that Mātauranga Māori is science. Where do these shuffling zombies come from?
— Prof. Joanna Kidman (@JoannaKidman) July 24, 2021
Is there something in the water? pic.twitter.com/wLiduFC3Tw
یکی از استدلالهای مخالفین در این مسیر این است که با توجه به سابقه شکل گیری و توسعه نهاد علم در جهان که عمدتا از نظر تاریخی مبتنی بر رهبری مردان سفید اروپایی بوده است، بومیان و اقلیتها انکار شدهاند و اکنون یکسان ندانستن این دانش با علم تلاشی از سوی سفید پوستان در مقابله با موج آگاهی تازه است که جایگاه اتوریته آنها را زیر سوال میبرد.
این موضوع باعث شد تا برای مثال ریچارد داوکینز در نامه ای خطاب به دوستداران علم و منطق در استرالیا از این تصمیم انتقاد جدی کند و تاکید کند که علم علم است فارغ از اینکه چه کسی یا چه گروهی آن را توسعه داده و دنبال میکنند. در این باره میتوانید این مطلب و همچنین این گزارش را بخوانید.
این موضوع فوقالعاده مهمی برای علم و از جمله برای ما در ایران است.
از یک سو کسی نمی تواند نقش سواستفاده مردان سفید از نهادهای مختلف از جمله نهاد علم را انکار کند. همچنین سابقه نگاه بالا به پایین و اینکه هر کسی چون ما نیست بدوی است گاهی با موتور علم پیش رفته است. تلاش برای پاکسازی خاطره فرهنگی و میراث فرهنگی بومیان نیز بر کسی پوشیده نیست.
اما مساله این است که این اتفاقی دو قطبی نیست.
ما همزمان می توانیم نسبت به رفتار نهاد علم نقد جدی داشته باشیم و در مقابل و به دلیل شرمندگی از رفتار چهرههای این رشته، به دام یکسان سازی بی معنی نیفتیم.
آن چیزی که به نام راه دانستن یا روش های دانایی بومیان نیوزلند مورد اشاره قرار دارد خود به چندین طبقه قابل تقسیم بندی است. از یک سو برخی از این مجموعه دانسته ها، آن چیزی است که به نام تجربه های عملی می شناسیم. بومیان با تجربه طولانی زیست در محیط زیست خود توانسته بودند نشانههایی کاربردی از عملکرد طبیعت را درک کنند. برای مثال اینکه در کدام نواحی سرزمین احتمال بروز سیل بیشتر است یا کدام بذرها در کدام سال ها محصول بهتری می دهد. همین طور آن ها توانسته بودند به این آگاهی دست پیدا کنند که کدام گیاه یا ماده غذایی اثرات دارویی دارد.
همانطور که ما در ایران در تاریخ طبابت خود متوجه شده بودیم که فلان گیاه یا ماده طبیعی دارای اثر ضد التهابی است یا در مواجهه با مریضی مشخصی روند درمانی خاصی ممکن است کارآمد باشد.
اما این با علم متفاوت است و این به معنی ناکارآمدی آن روش نیست.
برای مثال وقتی می گوییم زردچوبه دارای خاصیت ضد التهابی است، اگرچه این آگاهی از دل طب سنتی بیرون آمده است اما به کاربردن روش علم مدرن روی آن نشان میدهد که این ادعا تا چه حد درست است و دلیل آن چیست. بنابراین این ادعا – در حد مشخصی – میتواند همزمان میراث طب سنتی و علمی باشد.
اما پذیرش این به معنی این نیست که افسانههای مربوط به شکل گیری این گیاه هم از نظر علمی معتبر باشد و مهم تر اینکه سایر ادعاهای طب سنتی مانند اینکه بدن انسان از چهار طبع تشکیل شده باشد نیز درست باشد یا سایر ادعاهای طب سنتی که از نظر علمی قابل رد کردن هستند نیز درست باشد.
این موضوع چیزی از ارزش تاریخی / اجتماعی / فرهنگی و گاه کاربردی این دانسته ها کم نمی کند همان طور که تایید اینکه روش علمی نیز چنین ادعاهایی را تایید می کند به معنی این نیست که ارزشی تازه به آن ادعا یا دانسته اضافه میشود.
این تمایزی است که باید به آن توجه کرد.
آیا در تاریخ علم مدرن سورفتارهای جدی وجود دارد؟ قطعا همین طور است. آیا می توان علم را از بنیاد و نهاد علم جدا کرد و ادعا کرد که میتوان علم به عنوان راه و روشی برای پاسخ به سوالات ما درباره طبیعت، با محدودیتهای تعریف کننده اش پذیرفت اما به نهاد علم و تاریخ آن نقد داشت؟
برخی از محققان بر این تصورند که به دلیل در هم تنیدگی سازه علم مدرن و افرادی که آن را ساخته اند این تفکیک ممکن نیست. اما گروهی دیگر – که من هم با آن همدلی دارم – معتقدند این کار شدنی و حتی ضروری است.
تقدس زدایی از علم و ارزیابی آن به همان متر و معیاری که خود تعریف کرده راهی ممکن است که در سالهای اخیر توسعه وسیعی یافته است. ما دیگر حرف یک دانشمند را صرفا به این بهانه که او دانشمند است قبول نمی کنیم و از او مدرک و سند می خواهیم؟ ما به تضاد منافع، باورهای شخصی، سوگیریهای سیاسی و نژادی در کار دانشمندان توجه میکنیم و زمان مطالعه تاریخ این روش دانایی چشممان را به نکات منغی این تاریخ نمی بندیم.
اما این کار به معنی این نیست که دروازه مسیر مشخصی را به روی روایتهای غیر مبتنی بر راه و روشش باز کنیم.
البته که گروههایی در جریان فلسفه علم چنین کردهاند. جریانهای آنارشیست و نسبی گرای افراطی در فلسفه علم به دلیل مخالفتی که در اصل با ساختار مدون دارند علم را از روش علمی جدا میکنند و البته این کار در دنیای علم نقدهای زیادی هم به همراه دارد.
به رسمیت پذیرفتن موردی مانند Mātauranga Māori معادل علم مدرن درهای خطرناکی را برای نابودی علم باز میکند. اگر این مساله را بپذیریم چرا باید در برابر روایت اسطوره مذهبی مسیحی در مورد علم رفتار متفاوتی صورت دهیم؟ چرا باید با آموزش خلقت گرایی در کلاسهای درس علوم به عنوان یک نظریه معادل نظریه تکامل مخالفت کنیم؟ چرا نباید در آموزش علوم در ایران در کنار روند تکامل زیستی برای مثال اشاره کنیم که علم معادلی وجود دارد که می گوید اجداد انسان مشی و مشیانه و از شاخه های ریواس بوده اند و این موضوع به اندازه کلیت تکامل دارای اعتبار «علمی» است. یا چرا نباید هنگامی که درباره شهابها صحبت میکنیم نگوییم که بعضیها میگویند اینها ذرات خردی هستند که در جو زمین به دلیل اصطکاک می سوزند و ردشان به صورت نور دیده می شود و دیدگاه به همان اندازه معتبری وجود دارد که شهاب های تیرهایی هستند که برای هدف قرار دادن شیاطینی که قصد سرک کشیدن به آسمان هفتم را داشتند رها میشود (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ) و هر دو این ها به یک اندازه معتبر هستند؟
جواب ساده است . چون این دو به یک اندازه اعتبار علمی ندارند. باور اسطورهای، فرهنگی، مذهبی، تاریخی ارزشمند است اما دلیل این ارزشمند بودن این نیست که به معنی امروز علمی هستند.
البته که وقتی علم و فعالان آن قرار است وارد عرصه ای شوند که ممکن است برای فرهنگ ساکن معنای متفاوت ی دارد (مانند ساخت رصدخانه در زمین های مقدس) لازم است به جای انکار وجود آ نها با آن ها وارد گفتگو شده و سعی کنند با رعایت احترام پروژه خود را پیش ببرند تا این آتش غیرضروری تضاد را شعله ور تر نکنند و روش علم را به دلیل رفتار خود دچار بدنامی نکنند.
این موضوع در رشتههای دیگر هم دیده میشود. برخی از دانشگاهها که مطالعات جنسیتی را تدریس می کنند در هیچ مقطعی واحدی از دروس زیست شناسی ارئه نمی دهند. چطور می توان از موضوعی که یک وجه زیست شناختی عمیق دارد، حرف بزنیم وقتی بدیهیات آن را انکار میکنیم؟ ما حتما میتوانیم بر برداشتهای موجود شک کرده و آن ها را به زیر سوال ببریم اما انکار بنیان های علمی صرفا مسیر ما را به انحراف می کشد.
چنین موضوعی به خصوص در دورانی که زندگی میکنیم اهمیت دارد. این روزها بیش از هر زمانی زندگی ما به علم گره خورده است. ما دروان همهگیری را تجربه میکنیم که اهمیت علم و تلاش علمی را در زندگی روزمره ما بیش از هر زمانی برجسته کرده است. دو البته در دورانی هستیم که علم در معرض تهدید و خطر است.
به طور سنتی و پیش از این عمده تهاجمات عقیدتی و سیاسی به علم از سوی نهادهای محافظه کار مذهبی (که اتفاقا میراث دار همان استعمارگران مسیحی سفید پوست هستند) صورت می گرفت و می گیرد. انکار گرمایش زمین، واکسیناسیون و سایر مسایل علمی با نگاه عقیدتی از دل فعالیتهای این گروه بیرون می آمد. حالا جبهه سیاسی مخالف نیز به این نبرد اضافه شده است و حامیان رواداری که قاعدتا باید مدافعان آزادی بیان، تفکر و علم باشند گاهی به همان خشونت علیه علم موضع گیری عقیدتی می کنند. حالا مهم نیست شما پیرو جهان بینی راست افراطی یا چپ افراطی باشید. در هر دو صورت دشمن مشترکی به نام علم برای خود تعریف کرده اید.
اگر چنین دیدگاه ماهیت علم مدرن – تایید فرضیه بر مبنای آزمایش، مشاهده داده و اصلاح خطاها – را به چالش بکشد هزینهاش را همه ما خواهیم پرداخت.
ویروس یا گرمایش زمین یا خشکسالی، یا کمبود آب، یا پرواز هواپیما جریان الکتریسیته و میدان مغناطیسی زمین بر اساس عقاید من و شما رفتارش را تغییر نمی دهد.
هیچ اشکالی ندارد که افراد مومن وقتی با خشکسالی مواجه می شوند نماز باران بخوانند یا در کلیسا دعا کنند یا رقص باران آوری انجام دهند. اما اگر بررسی علمی این موضوع و تلاش برای اصلاح آن را به جای اتکا بر علم تنها بر اساس آن آیین استوار کنند فاجعه قطعی خواهد بود.
پوریای عزیز
سلام
من در دایرکت توییتر یک سوالی را مطرح کردم که بخاطر فالو نداشتن من ندیدید. ممنون میشم که در صورت امکان به سوال بنده پاسخ بدید. با آیدی galile