
این مطلب هیچ افشاگری از محتوای فیلم تازه ایندیانا جونز در خود ندارد
چهلودو سال از نخستین بار هریسون فورد کلاه باستانشناس ماجراجو را بر سر گذاشت و شلاق معروفش را به کمر بست تا یکی از مخلوقات بینظیر جرج لوکاس، یعنی دکتر هنری والتون ایندیانا جونز جونیور، را بر پردههای سینما به تصویر بکشد میگذرد.
جرج لوکاس کارگردان خلاق و الهام بخشی که با دنیای جنگ ستارگانش نسلهای متعددی را شیفته و مشتاق دنیاهای دوردست و نبرد خیر و شر کرده بود، داستانی دیگر در ذهن داشت که در طول سالها باعث الهام بسیاری از مردم به دنیای باستانشناسی شد. بهطوریکه تعداد قابلتوجهی از باستان شناسان نسل تازه نخستین جرقههای علاقه خود به دنیای باستانشناسی را با تماشای این داستانها کشف کردند.
دکتر ایندیانا جونز، باستانشناس، استاد دانشگاه، ماجراجو و مدافع گنجینههای باستانی، شخصیتی است که از یکسو چهره خشک تصویر شده از دنیای آکادمیک را به چالش میکشید و از سوی دیگر بهطور غیرمستقیم سعی در نشان دادن اهمیت گذشته در عصری داشت و دارد که نگاه به آینده بعضی از چشمها را نسبت به اهمیت گذشته و اثرش بر امروز و فردای ما کور کرده است.
و البته که او بیان و نماد نفرتی عمیق نسبت به ایدئولوژی آلمان نازی و بهخصوص سو استفاده این تفکر از دنیای باستان و مصادره آثار تاریخی بود و هست. همانطور که جنگ ستارگان بهنوعی بازگویی و بازنمایی تفکر نازی است که در دنیایی دیگر و در کهکشانی دور روایت شده است.
لوکاس برای به تصویر کشیدن این شخصیت که نامش (ایندی) از روی اسم سگش برداشتشده بود، دوست قدیمیاش اسپیلبرگ را بر صندلی کارگردانی نشاند. این دو با همکاری هم چهار داستان از مجموعه ایندیانا جونز را به پرده سینماها آوردند.
تاریخچهای از فیلمهای ایندیانا جونز
اولین فیلم در سال ۱۹۸۱ به روی پرده رفت: ایندیانا جونز و صندوقچه گمشده، که حول تلاش برای یافتن تابوت عهد که شرحش در افسانههای کتاب مقدس آمده است معطوف میشد. ایندیانا جونز و دانشمندان آلمان نازی در سال ۱۹۳۶ در رقابتی نزدیک باهم در تلاش برای پیدا کردن این صندوقچه بودند. نازیها قصد استفاده از قدرت افسانهای آن را داشته و جونز در تلاش برای ممانعت از آنها بود.
البته که در این داستان درنهایت ایندی به هدف اصلیاش که نشاندن این آثار در موزه است نمیشود و این اثر این بار به دست آمریکاییها در مکانی مخفی پنهان میشود.

در سال ۱۹۸۴ فیلم دوم ایندیانا جونز به نام معبد مرگ به روی پرده رفت. این داستان در سال ۱۰۳۵ و یک سال پیش از رویدادهای صندوقچه گمشده اتفاق میافتاد و این بار ایندی سعی داشت با پیدا کردن سنگی مقدس کودکان یک قبیله را از دست فرقهای بردهدار که به جادوی سیاهدست میزنند نجات دهد و البته بازهم حضور نازیها برای به دست آوردن سنگ مقدس مشهود بود.
این فیلم شاید مناقشه برانگیز ترین فیلم از مجموعه ایندیانا جونز بوده باشد که به دلیل نشان دادن برخی از رفتارهای فرقهای که در هندوستان سکونت دارد متهم به تقویت کلیشههای قومیتی شده است.
سال ۱۹۸۹ سومین قسمت مجموعه به روی پرده آمد. داستان «آخرین جنگ صلیب» این بار در سال ۱۹۱۲ و روایت داستانی از ایندیانا جونز جوان آغاز میشد اما داستان اصلی فیلم که تلاش و رقابت میان جونز، پدرش (با بازی شان کانری) و نازیها برای به دست آوردن جام مقدس مسیح، که توسط آخرین شوالیهها حفاظت میشد را بیان کرد.
پسازاین فیلم اتفاق مهم ولی کمتر شناختهشدهای در دنیای ایندیانا جونز رخ داد.
لوکاس دو سریال (فصل اول با ۶ اپیزود و فصل دوم شامل ۲۲ اپیزود) و همینطور چهار فیلم تلویزیونی به نام ماجراهای ایندیانا جونز جوان را ساخت و منتشر کرد.
این سریال ( که در یکی دو قسمت آن هریسون فورد بار دیگر در نقش ایندی ظاهر شد) به داستانها و ماجراهای دوران کودکی و نوجوانی ایندیانا جونز میپرداخت. اما نکته مهم این بود که در این داستانها تمرکز نویسندهها و تهیهکنندهها بیش از اینکه بر ماجراجوییها باشد بر آموزش غیرمستقیم تاریخ بود.
در هر یک از این داستانها ایندی بهواسطه ای با شخصیت تاریخی ملاقات میکرد یا در دل رویدادی تاریخی قرار میگرفت.
او در این روند باشخصیتهایی مانند وینستون چرچیل، لورنس عربستان، هوارد کارتر، مصطفی کمال، شارل دوگول، پابلو پیکاسو و بسیاری دیگر ملاقات میکند و مخاطبان هدف این سریال که عمدتاً نوجوان بودند به بهانه دنبال کردن ماجراهای ایندیانا جونز هر بار بهصورت کلی با یکی از شخصیتها و رویدادهای تاریخی مواجه و آشنا میشدند.
برخلاف داستان فیلمها که اگرچه الهام گرفته از شی یا داستانی واقعی بود اما بهسرعت به جهان ماجراجویی و فراطبیعی میرفت، در این سریال ایندیانا جونز بهطور چشمگیری در محدوده رویدادهای طبیعی و واقعی و البته داستانی شده قرار میگرفت.
در سال ۲۰۰۸ اسپیلبرگ و لوکاس بار دیگر در کنار هم قرار گرفتند تا داستان دیگری از ماجراهای ایندیانا جونز را به تصویر بکشند. داستانی که این بار در سال ۱۹۵۷ اتفاق میافتاد و این بار مأموری وابسته به اتحاد جماهیر شوروی در تلاش است تا با گروگانگیری ایندی، اسرار جمجمه بلورینی را کشف کند. این داستان شاید دورترین داستان از ماجراهای ایندیانا جونز نسبت به واقعیتهای تاریخی بود اما در عوض سالها پیش از آنکه دنیای فیلمهای قهرمانی وارد دنیاهای موازی و ابعاد بالاتر شوند، داستان موجوداتی میان ابعادی را به تصویر کشید.
بازگشت دکتر جونز: مواجه با زمان و تقدیر
حالا پس از چهلودو سال از نخستین حضور ایندیانا جونز بار دیگر ایندیانا جونز، سالخورده و در دنیایی که برق و چشمانداز آینده چشمها را از اهمیت درس گرفتن از گذشته برای جلوگیری از تکرار خطاها بسته کلاه و شلاق خود را برمیدارد تا در برابر خطری بایستد که در برابر آن هرچه تاکنون با آن مواجه بوده است، ساده و بیاهمیت به نظر میرسد.
ایندیانا جونز و گردونه تقدیر، نام آخرین فیلم ایندیانا جونز است که برای نخستین بار کارگردانی غیر از اسپیلبرگ (جیمز منگولد) آن را کارگردانی کرده است و آخرین باری است که هریسون فورد در نقش این شخصیت ظاهر میشود.
من هفته گذشته این فیلم را دیدم و باید اعتراف کنم تماشایش نهتنها لذتبخش بود که از چیزی که پیشتر انتظار داشتم هم بهتر بود. البته که سینما و تجربه تماشای فیلم بهشدت شخصی است و ممکن است شما به طور جدی با این برداشت و تجربه من تفاوت نظر داشته باشید.

اما برای کسی که تقریباً هم سن مجموعه فیلمهای ایندیانا جونز است (بله دو سه سالی بزرگترم اما بههرحال فیلم هم احتمالاً مدتی پیشتولید داشته است) قسمت پنجم داستانهای ایندیانا جونز لذتبخش بود. اگر از من بخواهید که بر اساس سلیقهام این فیلمها را ردهبندی کنم (فارغ از اینکه چرا باید نظر و سلیقه من برای شما مهم باشد) به نظرم به ترتیب مهاجمان صندوقچه گمشده و آخرین جنگ صلیب در رده اول بهطور مشترک قرار دارند، گردونه تقدیر در جای دوم است. معبد مرگ در جای سوم و بافاصله زیادی از آن جمجمه بلورین در رده آخر قرار دارد.
چون نسخه دیجیتال فیلم هنوز منتشر نشده است من در این مطلب هیچچیزی غیرازآن چه در پیشنمایش یا تریلر داستان مورداشاره قرارگرفته است را لو نمیدهم.
تنها موضوعی که از فیلم (بر اساس نام و بر اساس تریلرها) به آن اشاره میکنم ابزار اصلی مورداشاره در داستان است.
گردونهای باستانی با کارکردی مرموز.
آنتی کتیرا
شی و جسم باستانی که این بار در کانون داستان قرار دارد الهام گرفته از یک شی تاریخی واقعی و فوقالعاده مهم است.
جسمی که از آن بهعنوان نخستین رایانه چندکاره مکانیکی جهان یاد میکنند و به نام مکانیسم آنتیکتیرا (Antikythera Mechanisem) معروف است.
در سال ۱۹۰۰ میلادی گروهی از غواصان محلی که برای جمعآوری و شکار اسفنجهای دریایی به اعماق آبهای اطراف جزیره آنتیکتیرا در جنوب یونان شیرجه رفته بودند، بقایای کشتی غرقشده قدیمی را یافتند.
درون این کشتی باستانی گنجینههای فراوانی پیدا شد.

اما در میان همه اشیا با ارزشی که از دل تاریخ بیرون کشیده شد، لوح گلی وجود داشت که دو سال بعدازآن تازه ارزشش مشخص شد.
این لوح و کتیبه درواقع لایههای بود که روی بقایا و بازمانده فسیلشده سازوکاری مکانیکی را فراگرفته بود و با کنار زدن آن اصل ابزار یا به عبارت بهتر بقایای آن آشکار شد.
برای چندین دهه این جسم مرموز کنجکاوی دانشمندان را به خود مشغول داشته است.
این ابزار و بقایای آن غیر از بخشهای مکانیکی که در دو طرف این سازه مشاهده میشود در بردارنده دستنوشتهها و توضیحاتی است که درباره کار با ابزار درجشده است.
در طول دهههای اخیر با استفاده از فناوری نوین و با استفاده از تصویربرداری اشعه ایکس و سیتیاسکن سازوکار پنهان آن بهتر آشکار و درک شده است و حالا میدانیم با چه ابزاری سروکار داریم.
این مکانیسم چه بوده است؟
این ماشین قدیمی که ساخت آن به فاصله زمانی حدود ۶۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد میرسد، یکی از نخستین ابزارهای محاسبهگر (کامپیوتر مکانیکی) تاریخ به شمار میرود.

این ابزار که ۸۲ قطعه از مکانیسمهای آن حفظ شده است، بیش از هزار سال پیش از اینکه نخستین ساعت مکانیکی در اروپا ساخته شود، با کمک سازوکارهای مکانیکی خود این قابلیت را داشته است که موقعیت ماه، خورشید و پنج سیاره شناختهشده باستان (عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل) را برای ساعت موردنظر تعیین کند و همچنین با کمک جدول محاسباتی که روی آن درجشده است امکان پیشبینی ماه و خورشیدگرفتگی را داشته است. این ابزار همچنین برای پیشبینی زمان برگزاری المپیکهای باستان کارایی داشته است.
دانستن اینکه یونانیان باستان چنین سازوکار پیچیده و دقیقی را ساخته و از آن استفاده میکردند بخشی از شگفتی داستان است.

اگر به داستان این ساز و کار، چگونگی کشف و تلاش یک قرنی برای رمزگشایی از آن علاقه دارید این کتاب منبع مناسب و خواندنی به شمار می رود.
Decoding the Heavens
Jo Marchant
بخشی دیگر داستان به این مساله برمیگردد که بر اساس متنی که روی آن حکشده است به نظر میرسد مخاطب این ابزار افراد حرفهای و دانشمندان نجوم نبودهاند و افراد عادی از آن استفاده میکردهاند.
بدین معنی که نهتنها چنین سازوکاری شناختهشده بود که بهقدری رواج داشته است که ابزاری به نسبت عمومی به شمار میرود.
نتایج یکی از دقیقترین بررسیها و مدلسازیها که بر اساس آزمونهای متعدد و همچنین تلاش برای تکمیل قطعات گمشده صورت گرفته است در سال ۲۰۲۱ در نشریه گزارشهای علمی منتشرشده که متن کامل آن را میتوانید در اینجا بخوانید.

پیچیدگی این سازوکار به حدی است که برخی این نظر را مطرح کردند که شاید این قطعه بعدتر از زمان غرق کشتی در دریا و در کنار بقایای آن غرقشده باشد و برخی هم مطابق معمول که وقتی توضیحی برای پدیدهای به نظرشان دشوار میآید بلافاصله دست به دامن فضاییها میشوند، پای بیگانگان را به میان کشیدند.
اما دلیل ساخت چنین ابزاری چه بوده است؟ واقعیت این است که جواب دقیقی برای آن وجود ندارد. احتمالاً پیشبینی برخی رویدادهای نجومی باهدف رصدی یا بهاحتمال بیشتر اهداف اختربینی یکی از اهداف طراحی چنین سازوکاری بوده است.
نشانههای دیگر از تاریخ این ابزار
اما آیا یک اثر بهتنهایی میتواند نشاندهنده وجود چنین درکی از دوره تاریخی باشد؟ آیا با توجه به متنهایی که از آن دوره بهدستآمده است، نشانهای از توضیحی بر چنین وسیلهای داریم؟
سیسرو (Cicero) چهره شاخص رمی قرن اول پیش از میلاد، در نوشتهای به ابزاری کروی و برنزی اشاره میکند که ساختار و عملکردی مشابه این سازوکار دارد. (اشاره او به این ابزار را میتوانید در این متن مطالعه کنید.)
اگرچه او اشارهای به جزییات فنی این ابزار ندارد اما سازوکاری که اشاره میکند شبیه به عملکرد این دستگاه است. او در این متن همچنین ابزار مشابهی را معرفی کرده و اختراع آن را به ارشمیدس نسبت میدهد (برای کسانی که فیلم ایندیانا جونز و گردونه تقدیر را دیدهاند، این نکته در داستان فیلم خود را نشان میدهد.)

البته اگر تاریخ سنجی ما از این ابزار درست باشد یکی دو قرنی بعد از زمان ارشمیدس ساختهشده است اما این امکان که این ابزار طرحش یا نمونه اولیهاش توسط ارشمیدس ساختهشده یا توسعهیافته باشد وجود دارد.
کشف عملکرد این سازوکار اثری فراتر از بازه جغرافیای یونان و رم دارد.
جام جم و تخت طاقدیس
در افسانههای قدیم ایران ما شاهد تعریف و معرفی ابزاری مشابه هستیم. جام جم که ابزاری است که بر اساس افسانه و اسطورههای رایج نمایشگر موقعیت اجرام فلکی بوده است. امروز بهطور عمومی این ابزار را نمونهای ابتدایی از اسطرلاب ارزیابی میکنند اما شاید با توجه به رواج این مکانیسم در آن عصر امکان بازنگری در کاربرد سازوکار جام جم بیپایه نباشد.
همچنین مورد مهم دیگری در تاریخ اساطیری و باستانی ایران وجود دارد که شباهت بالایی با سازوکار آنتی کتیرا، اما در مقیاسی بزرگتر دارد.
بنایی به نام تخت طاقدیس که بر اساس گزارشهای افسانهای و باستانی حداقل دو بار ساختهشده است. در بار نخست با حمله اسکندر ویرانشده و بار دوم در عصر خسروپرویز بنا میشود.
روایت این بنا نهتنها در شاهنامه که در منابعی همچون مجمل التواریخ والقصص، غرر اخبار ملوک الفرس و تاریخ بلعمی و همچنین آثار تاریخ نگاران یونانی آمده است.
بر اساس این گزارشها این بنای بزرگ بر دیوار و سقف آن نقش ستارهها و ماه و سیارهها نصبشده بود و متناسب با زمان منظره آنها تغییر میکرد و حتی با توجه به فصل موقعیت آن نسبت به ناظرانی که درونش نشسته بودند ،با سازوکاری مکانیکی تغییر میکرد.

باستان شناسان معاصر درباره ماهیت این تخت تحقیقات مفصلی انجام دادهاند. مقاله دکتر شاهرخ رزمجو در ماهنامه نجوم با عنوان تخت طاقدیس یکی از بهترین متنهای دقیق درباره تحقیقات انجامشده درباره این موضوع است.
در اینکه روایتی تاریخی در گذر زمان به افسانه آغشته شده و به آن شاخ و برگ داده شده است شکی نیست اما آیا مطرح کردن این سوال که اگر چنین سازوکاری در آن دوره شناختهشده بوده، آیا امکان اینکه پادشاهان امپراتوری ایران با دعوت از صنعتگران و دانشمندان جهان (به روایت شاهنامه) نمونهای بزرگتر از آن را ساخته یا طراحی کرده باشند وجود دارد، به نظر سؤالی منطقی و بهجا میرسد.
ایندیانا جونز، الهامبخش و مفرح
ماجراهای دکتر ایندیانا جونز، کلاس درس تاریخ و باستانشناسی نیست. بلکه داستانی مهیج برای سرگرمی است. اما گنجاندن سرنخهایی از دنیای واقعی در آن باعث شده است تا بسیاری از ما درباره تاریخ دوران کهن و اسرار آن کنجکاو شویم و چندنفری از مخاطبان آن قدم به دنیای شگفتانگیز باستانشناسی علمی بگذارند.
مگر چه انتظاری دیگری میتوان از یک فیلم داشت؟
علاقه شدید به ایندیانا جونز و تاریخ منو تبدیل به یه شکارچی گنج و ماجراجوی دنیای باستان کرد،،خدا ازتون نگذره،جرج لوکاس و اسپیلبرگ و هریسون فورد!!!???ولی جدا از شوخی عاشق این فضام!!