به بهانه خورشیدگرفتگی حلقوی بیستم و دوم مهر و مصیبتهای امروز زمین
مردمانی که در بخشهایی از آمریکا شمالی و جنوبی زندگی میکنند فردا شنبه ۲۲ مهر شاهد ظهور حلقه آتش بر فراز سر خود خواهند بود.
خورشیدگرفتگیهای حلقوی زمانی روی میدهند که ماه وقتی هنگامیکه میان خورشید و زمین قرار دارد و همزمان به گره مداری خود رسیده است، در فاصله مداری ویژهای باشند.
مدار ماه به دور زمین با مدار زمین به دور خورشید اندکی بیش از پنج درجه اختلاف زاویه دارد و برای همین هم هست که در ابتدا و میانه هر ماه قمری شاهد بروز خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگی نیستیم. برای اینکه ماهگرفتگی یا خورشیدگرفتگی رخ دهد، نهتنها ماه باید به ترتیب در مقابله یا مقارنه باشد، باید بر روی یکی از نقاط تقاطع دو بیضی مداری که پنج درجه باهم زاویهدارند نیز قرار داشته باشد. این دونقطه تقاطع را گره مداری مینامند.
نسبت قطر خورشید و ماه به فاصلهای که با زمین دارند از روی تصادف تقریباً با یکدیگر برابر و باعث میشود تا این دو جرم از روی زمین قطری بهطور میانگین حدود نیم درجه قوس داشته باشند و همین هم باعث میشود با توجه به ابعاد و فاصله فوقالعاده متفاوتی که این دو جرم نسبت به هم و نسبت به زمین دارند، ما گرفتهای کامل را ببینیم.
اما مدارهای زمین به دور خورشید و ماه به دور زمین دایره نیستند و بیضی شکل هستند. بنابراین هر بار که شرایط برای گرفت مهیا میشود بسته به اینکه فاصله ماه تا زمین و زمین تا خورشید چقدر است قطر ظاهری این اجرام در آسمان تغییر میکند. اگر خورشید در اوج مداری (دورترین فاصله به زمین) باشد و ماه در حضیض (نزدیکترین فاصله به زمین) در این صورت قطر ظاهری ماه بزرگتر از خورشید است و ما شاهد گرفت کامل طولانی هستیم و اگر شرایط برعکس باشد (شبیه آنچه فردا اتفاق میافتد) قطر ظاهری ماه کوچکتر از قطر ظاهری خورشید است و زمانی که این دو از دید ناظر زمینی در یک راستا قرار میگیرند، قرص کامل ماه نمیتواند تمام قرص خورشید را بپوشاند و در اوج گرفت حلقهای از نور خورشید در اطراف ماه دیده میشود.
در این گرفت ما شاهد ظهور تاج خورشید نیستیم اما بهجای آن در میانه آسمان حلقه درخشانی از آتش را میبینیم که بر فراز زمین غوطهوراست. (به یاد داشته باشید در این نوع گرفت باید در تمام مدت با استفاده از فیلترهای ویژه رصد خورشید یا عینکهای مجهز به فیلتر خورشیدی این پدیده را تماشا کنید و حتی در اوج گرفت از پشت تلسکوپ بدون فیلتر به آن نگاه نکنید.)
فردا نوار باریکی از برزیل گرفته تا امریکای مرکزی و ایالاتمتحده شاهد ظهور این حلقه آتش بر فراز آسمان هستند و نواحی وسیعتری در اطراف این نوار میتوانند شاهد گرفت جزئی باشند.
با استفاده از این صفحه میتوانید میزان گرفت و زمان شروع و پایان و اوج را در محلی که زندگی میکنید مشاهده کنید.
حلقهای از آتش در آسمان، جهنمی روی زمین
دیشب تا اوایل صبح همانند میلیونها نفر از ساکنین این سیاره به تماشای فاجعهای نشسته بودم که این روزها در خاورمیانه در جریان است. شبکه سی ان ان تصاویر مستقیمی از نوار غزه را پخش میکرد. دمدمای صبح بهوقت محلی بود که هواپیماهای ارتش اسراییل بر شدت بمباران خود افزوده بودند. حتی مجریان سی ان ان گویا توان توصیف این صحنه را نداشتند و سکوت کردند. در تصویر هرلحظه شعلههای آتش دیده میشد و اندکی بعد صدای انفجار به گوش میرسید که با دود ناشی از تخریب ساختمانها همراه بود. در این میان صدای آژیر خطر به گوش میرسید و در همان میان صدای اذان صبح در فضا پیچیده بود و صدای انفجارها و نور مرگبار بمبارانها صحنهای را پیش چشم میآورد که گویی رستاخیز رخداده است و تو میدانستی که هر بارقه نوری که میبینی و هر صدایی که در میان آژیر و اذان میشنوی خبر از مرگ انسانهایی دارد. مرگ زنان و مردان و کودکانی که دیگر هیچگاه صبح را نخواهند دید و آرزوهایی که به زیر آوار خراب میشود.
در آنسوی مرز چشمان نگران خانوادههایی را میدیدی که بیدار میماندند و بیش از آنکه از موشکهای حماس بهراسند از سرنوشت فرزندان و یارانی که اینک غنیمت جنگی شدهاند، دلهره دارند. کسانی که گمشدههای خود را باید در میان بقایای صدها جسد بیابند.
میتوان دور نشست و در میانه حادثه به تحلیل سیاسی و تاریخی و ایدئولوژیک پرداخت. میتوان به دنبال مقصران تاریخی گشت و باید همچنین کرد. میتوان با شدت و غیظ خطوط گذرناپذیری را کشید و انگشت اتهام دراز کرد که اگر شما در اینسوی داستان نایستید همدست جنایتید، کما اینکه این روزها حامیان دو طرف چنین میکنند.
مرا سادهلوح یا بیخرد یا احساسی بنامید. من در حالیکه توان ذهنی این تحلیل را دارم اما نمیتوانم در برابر دیدن مرگ که چطور بارقه ظریف و زیبای زندگی را میخورد، مقتول را از درجه انسانی ساقط کنم و همانطور که هزاران سال کردهایم، دشمن را یا دیگری را هیولا کنم و شانه بالا بیندازم که اگر زن و مرد و کودک اسراییلی میمیرند، حقشان است یا اگر فلسطینیان نوار غزه جان میدهند، حقشان است.
من اگر حق انتخابی باشد، در میانه مرگ و زندگی، هر بار و هر دفعه و با اطمینان طرف زندگی میایستم. اشتباه نکنید، آنقدر سادهلوح نیستم که در هپروتی باشم که گمان کنم جهان بی جنگ ممکن است. اما میتوانم حتی زمانی که برای هدفم میجنگم و حتی اگر همفکرانم باعث مرگ و کشتن میشوند، در حالیکه مبارزه اشان را پاس میدارم سوگوار از دست رفتن زندگی باشم. حتی و بهخصوص مرگ دشمنم که به خون من تشنه بود.
قریب سی و پنج سال پیش
دیشب در میان آن صحنه آخرالزمانی ناگاه ذهنم در زمان سفر کرد و به دوران رفت که من و همنسلان من در ایران دبستان بودیم. زمانی که آژیر قرمز، صدای آشنای شهرهای ما بود. زمانی که شبها در خاموشی شهر، به آسمان نگاه میکردیم تا ببینیم هواپیمایی که قرار است بمب بر سرمان بیندازد از کجا به کجا میرود و یا موشکی که بر سرمان می ریز خرجش کجا میشود و آیا به دیدار ما میآید یا مصیبت را به همسایه امان خواهد رساند. من نخستین درسم در شناخت صورتهای فلکی را در این شبها و برای تشخیص آسمانی که میزبان هواپیماها و موشکها بود یاد گرفتم.
هنوز تپش قلب نگران از سرنوشت اعضا خانواده که در آن لحظه کنارمان نبودند و بدون دسترسی به ابزارهای ارتباطی امروز تا برگشتنشان در هول و آشوب بودیم که آیا بر خواهند گشت یا نه را به یاد دارم.
تازه من و امثال من از امنیت نسبی و رفاه تهران برخوردار بودیم. من حتی نمیتوانم تصور کنم آنها که در کنار مرز بودند چه کشیدهاند و قطعاً حتی با دیدن این جهنم زمینی نمیتوانم تصور کنم آنها که در غزه یا در شهرهای مرزی اسراییل هستند چگونه لحظاتی را سپری میکنند. اما اگر آن خاطره دور، امروز و در میانه آزادی و امنیتی که دارم چنان قلبم را میلرزاند و خواب از چشمانم میرباید پس حداقل میفهمم که آنها چه بلای بزرگتری را تجربه میکنند.
دو هزار و پانصد سال پیش
حدود ۵۸۰ سال پیش از میلاد مسیح، حکمران منطقهای به نام لیدیه که در شرق ترکیه امروزی قرار دارد، به کسانی پناه داد که هووخشتره حاکم ماد، به دنبال آنها بود. گفته میشود که این افراد که از سوی هووخشتره مأمور به تربیت کودکانی شده بودند، بر سر لجبازی تعدادی از آن کودکان را سر میبرند و خورش میسازند. پادشاه ماد به دنبال دستگیری آنها به حاکم لیدیه پیام میدهد که آنها را تسلیم کند، حاکم لیدیه اما خشمگین از دست دادن سرزمینهای قدیمی خاندانش به امپراتوری شرق این را بهانهای برای آغاز نبردی دید که بیش از پنج سال بهطور انجامید.
برخی میگویند محل نبرد جایی در کناره رودخانه قزل ایرماق امروزی بوده است. بررسیهای ستارهشناسی و تاریخی دقیقتر با احتمال بیشتری محل دقیقتر نبرد را در اطراف شهر کاپادوکیه امروز میدانند.
پنج سال پس از جنگ، اما اتفاقی افتاد که طرفین آن را نشانهای از خشم آسمان و زمین دیدند.
گفته میشود تالس اهل ملطیه که او را نخستین فیلسوف جهان مینامند، کسی بود که این رویداد را پیشبینی کرده بود اگرچه در میان روایتهای تاریخی اختلافنظر وجود دارد. اما مشخص است که تالس به لطف دانش به ارث رسیده از تمدنهای پیشین و ازجمله ستارهشناسی بابل امکان پیشبینی کسوف را داشته است.
در حالیکه در نبرد طولانی ارتش دو سوی آماده میشدند تا با فرارسیدن شب نبردی دیگر را آغاز کنند، پیش از غروب بود که ناگهان آسمان تاریک شد. خورشیدگرفتگی کاملی که شاید تالس آن را پیشبینی کرده بود، سایه بر سر میدان جنگ انداخت.
فرماندهان و سربازان شاید برای دمی فرصت کردند سر از زمین بردارند و به آسمان بنگرند و خورشید تیره شده در میانه آسمان. گویی قلب آسمان تیره شده است.
میگویند بهواسطه دو میانجی که یکی از آنها اتفاقاً اهل بابل بود و آشنای روشهای ستارهشناسی، طرفین تصمیم گرفتند این واقعه را در نبردی که بعدها به نبرد کسوف معروف شد، نشانهای از خشم خدایان و طبیعت بدانند.
(درباره روایتهای مختلف نبرد و همچنین بررسی ادعاهای هرودت، مطالعه این مقاله میتواند مفید باشد).
واقعیت این است که میدانیم حداقل در میان سران دو سوی درگیر پدیده خورشیدگرفتگی امری غریب نبوده است و حداقل دانشمندان و حکمرانان زمان میدانستند که این رویداد آسمانی نه نشانه خشم و غضب خدایان که بیانگر نظم طبیعت است. اما از آن گنه که خیری رسد به غیر چه باک؟ چه اشکالی دارد اگر تجاهل در این مورد جانهایی را از رفتن به قربانگاه حفظ کند و آنها چنین کردند.
کسوف طبیعی بر فراز میدان جنگ بهانهای برای صلح شد.
دو هزار و پانصد سال بعد از نبرد کسوف
فردا بار دیگر خورشیدگرفتگی در گوشهای از زمین باعث خواهد شد مردمانی سرشان را برای لحظهای بهسوی آسمان بگردانند و ثانیهای به بالای سر خود بنگرند و شاید از دیدن شکوه آسمان دلهایشان بلرزد. در همان لحظات در گوشههای دیگر زمین و ازجمله در سرزمین بلازدهای در خاورمیانه نه حلقه آتش که صفیر موشک و ناله مردمان و اشک دیدگان است که دلها را میلرزاند. کمی آنسوتر بلای زلزله هرات است و آوار بیپناهی که قلبها را فشرده کرده است.
کاش میتوانستیم فردا بار دیگر تجاهل کنیم که حلقه آتش در آسمان نماد خشم طبیعت و خدایان است.
کاش میتوانستیم لحظاتی سادهدل باشیم و به نام زندگی از مرگ بگریزیم. کاش میشد تا همه آنها که به نام عقیده و حق، دیگری را هیولا میبینند و میکشند، همه برای لحظهای تصمیم بگیرند و تفنگشان را زمین بگذارند.
اما افسوس که چنان نخواهد شد. روزهایی که میآید بیشتر از قبل بوی خون و غم خواهد داشت.
من عمیقاً بر این باورم که باید در حالیکه در بررسی چنین فجایعی همه تاریخ، همه عوامل و همه خشمهای فروخورده و ظلمهای تاریخی را دید و برای راهحلی منصفانه تلاش و حتی جنگ کرد اما نباید از مرگ افتخار ساخت. حتی مرگ نظامیان چه رسد به بیپناهانی در هر سوی مناقشه که باشند. در برابر زندگی اینکه چه کسانی حق بیشتری برای زیستن یا مرگ دارند بیهوده است.
فقط به این فکر کنیم که چند میلیارد سال تصادف و رویدادهای کیهانی دستبهدست هم داده است تا در این گوشه عالم، بارقه حیات شکوفا شود و چه مسیر سخت و دشواری و پربلایی را سپری کرده است تا پایدار بماند و بذر هوشمندی را به ثمر برساند و اینک ماییم، هوشمندانی حاصل میلیاردها سال تلاش عالم که چنین بیپروا به قتل زندگی دست بردهایم.
بگذاریم زندگی با همه اشکالش دین ما باشد و حتی اگر ناچار به کشته شدن و نابود کردن زندگی دیگری شدیم نه برای اثبات خود و برتری توهمات خود که برای حفظ زندگی باشد.
با درود بر شما، برای اولین بار و برای اینکه بدانم در کدام منطقه این کسوف دیده خواهد شد آمدم اینجا و مطلب پر درد شما را خواندم، آری جناب ناظمی دانستن درد دارد…
چقدر زیبا نوشتید
مخصوصا گریزی که به تاریخ باستان زدین عالی بود
از این دست مطالب تاریخی اگه وقت داشتین باز هم بنویسید
لذت میبریم و یاد میگیریم
تشکر
درود بر شما آقای ناظمی،چند روزیست که در این میانه پر درد و پر خون آتش خاورمیانه خودم رو گم کرده و توان نظم بخشی افکار و کلمات خودم رو نداشتم ، هم بخش تاریخی متن شما و هم دل نوشته خودتون در پردازش این دردها بسیار کمکم کرد، گویا امیدی به اهالی زمین ، البته اونهایی که قدرتی دارند نیست ،همان بهتر سری بالا کنیم شاید از آسمان مددی یا نشانه ای. مانا باشید
همیشه از خوندن نظرات علمی و تفکر صادقانه و پر احساستون لذت بردم ❤️??
درود
بسیار زیبا و درعین حال دردناک…. اما شما نیز اشاره به جنگیدن کردین، جنگ در همه حال بد است ننگین و خسارت بار است ، برای هیچ چیز نمیکنم حتی برای زندگی ، برای زندگی باید زنده بود ، عاشقانه و شاد و رها