
زمانی که رسمکنندگان نقشههای باستانی و کاوشگران دوران کهن سعی در ترسیم جهان خود داشتند، برای توصیف قلمروهای ناشناخته فراسوی دنیای آشنای خود از واژه تولی (Thule)یا توله (بسته به اینکه تلفظ لاتین آن را بخواهید یا یونانی) استفاده میکردند. واژهای که در زبان لاتین برای توصیف سرزمینهای شمالی استفاده میشد و به مرور به معنی سرزمینهای فراسوی ارض مکشوف اطلاق شد.
اضافه شدن واژه ultima یا غایی به ابتدای این کلمه از آن واژه ای به نام ultima Thule ساخت که در ادبیات دوران قرون وسطی و نقشهنگاری از آن برای توصیف دورترین دوردستها استفاده میشد؛ سرحدات غایی. حالا آخرین سرحدات منظومه شمسی میزبان سفیری از زمین است.
ملاقات در دوردست ها
در نخستین ساعتهای روز اول سال ۲۰۱۹ میلادی، فضاپیمای افقهای نو (New Horizons) از کنار جرمی عبور کرد که نام مستعار اولتیما تولی را بر خود دارد.
جرمی که در محافل رسمی به نام ۲۰۱۴ MU69 شناخته میشود. این جرم با ظاهری نامنظم در سال ۲۰۱۴/۱۳۹۳ و به کمک تلسکوپ فضایی هابل کشف شد.
پس از آنکه فضا پیمای افقهای نو ماموریت اصلی خود در بررسی دورترین سیاره – سابق – منظومه شمسی، پلوتو، را با موفقیت انجام داد این جرم به عنوان یکی از اهداف بعدی سفر پیشگامانه این ماموریت انتخاب شد.
روز گذشته، دادههای افقهای نو پس از آنکه مدتی معادل ۶ ساعت و ۸ دقیقه را در فضای میان سیارهای منظومه شمسی سپری کردند، در نهایت به زمین رسیدند و در اتاق فرمان این ماموریت، جشنی خاطره انگیز برای کارکنان اتاق هدایت ماموریت در روز سال نو رقم زدند.
ویژگی های میزبان افق های نو
این جرم یا همان اولتیما تولی، در فاصلهای حدود ۶ و نیم میلیارد کیلومتری از زمین قرار دارد و بدین ترتیب رسماً لقب دورترین جرمی که تاکنون مورد بررسی و ملاقات نزدیک از سوی سفیری زمینی، قرار گرفته است را به خود اختصاص داده است.

این جرم در حدود ۳۲ کیلومتر طول و ۱۶۷ کیلومتر پهنا و ظاهری دَمبل مانند دارد. دو برجستگی که در تصاویر دیده می شود، میتواند نشانهای از این باشد که این جرم ظاهری شبیه به بادام زمینی دارد و جسمی یکپارچه است یا اینکه دو جسم کروی مانند؛ اما با فاصله بسیار نزدیک به هم هستند که در تصاویر و از فاصله فضاپیما با این جرم کوچک به شکل یک جسم دیده می شوند. رصدهای روزهای آینده – که شاید تا زمانی که این متن را میخوانید منتشر شده باشند – به دانشمندان کمک خواهد کرد تا با اطمینان بیشتری درباره اینکه کدامیک از این دو گزینه به حقیقت نزدیک تر است صحبت کنند.
دادههای ارسالی افق های نو نشان از آن دارد که این جرم تقریبا هر ۱۵ ساعت و نیم یک بار به دور محوری که تقریباً همراستای خط دیدی زمین است به دور خود میچرخد. همین امر هم باعث شده بود تا دانشمندان در بررسیهای پیشین خود نتوانند تغییرات نوری را در حین گردش این جسم به دور خود رصد کنند. این محور گردش عملاً به این معنی است که حرکت دورانی این جسم در شرایطی اتفاق می افتد که یک روی آن همیشه رو به زمین و در نتیجه رو به خورشید و روشن است. این جرم به دلیل فاصله دوری که با خورشید دارد چیزی حدود ۲۹۸ سال طول می کشد تا یک بار به دور خورشید گردش کند.
یادگار منجمد دوران شکل گیری منظومه
در تصاویر با کیفیت بالایی که از این جسم به زمین خواهد رسید دانشمندان به دنبال نشانههای سطحی نظیر دهانههای برخوردی یا هر عارضه دیگر سطحی خواهند گشت. هر دادهای که از این جسم به دست آید میتواند به طور بالقوه ارزش علمی بالایی به همراه داشته باشد. این نخستین جرمی از اجرام منطقه سرد کمربند کویی پر است که می توان آن را قطعهای منجمد شده از دوران شکل گیری منظومه شمسی به حساب آورد.

فاصله طولانی این جسم با خورشید عملا باعث شده تا دما در آن به نزدکی صفر مطلق برسد و این به معنی کُند یا متوقف شدن بسیاری از فعالیتهای شیمیایی و در نتیجه حفاظت از ساختار این جرم و اجرام مشابه از زمان شکلگیری – چیزی حدود ۴ و نیم میلیارد سال پیش – تا کنون است.
ملاقات با جرمی کوچک، مسیری سرشار از دنیاهای ناشناخته
این نخستین ملاقات از نزدیک زمینیان با جرمی در چنین فاصلهای است و به نظر میرسد ماموریت افقهای نو اکنون سود تحمل تاخیرهای مکرر خود را به خوبی پرداخت می کند. دانشمندان این ماموریت ۱۲ سال صرف قبولاندن آن به ناسا کردند و پنج سال بعد از آن را به ساخت آن سپری کردند و در نهایت آن را راهی سفری ۹ ساله به مقصد پلوتو کردند. سیارهای که وقتی افقهای نو درمیانه راه خود بود از مقام سیارهای خلع و در طبقه بندی معروف به سیارههای کوتوله طبقه بندی شد.
ملاقات موفق افقهای نو با پلوتو در سال ۲۰۱۵ دیدگاه دانشمندان به این جرم دوردست منظومه ما را تغییر داد؛ اما این پایان داستان افق های نو نبود و او راهی سفری ماجراجویانه در قلمرو ناشناخته کمربند کویی پر شد. منطقهای از خرده سیارکها، سیارههای کوتوله و اجسام یخی که فراسوی مدار نپتون قرار گرفتهاند.
پس از کنار گذر افقهای نو از کنار اولتیما تولی، این فضاپیما مسیر خود در منطقه کمربند کویی پر را ادامه خواهد داد.
بدین ترتیب سرزمین ناشناخته دیگری به قلمرو شناخته شدههای بشر وارد میشود؛ اما در برابر هر سرزمین دوردستی که کشف میکنیم، دنیاهای بسیار ناشناختهای در فراسوی آن وجود دارند. اولتیما تولی دیروز امروز به قلمرویی شناخته شده بدل شده و بسیاری دنیای دیگر در فراسوی سیارههای فراخورشیدی ما را به خود میخوانند.
اگه یه روزی بیاد که چیزی برای کشف کردن نمونده باشه چه اتفاقی می افته ؟ …
ممکن نیست
زایش فکر و ایده ی جدید زمانی انجام میشه که به غیرممکن ها فکر کنی.
جمله ای مشابه ای رو ریاضیدان بنام آلمانی، دیوید هیلبرت در ۱۹۳۰ گفت:
Wir müssen wissen — wir werden wissen -> ما باید بدانیم، ما خواهیم دانست.
در همزمانی غریبی، Kurt Gödel توانست اثبات کند که در ریاضیات عبارات درستی وجود دارند که نمیتوان با مجموعه ی axiom های کشف شده ی ریاضی آنها را اثبات کرد.(هر چند من به صورت محاوره ای و غیر دقیق قسمتی از تئوری رو توضیح دادم، برای اطلاع بیشتر باید زحمت مطالعه رو بکشید!) به عبارتی همواره چیزهایی خارج از محدوده ی دانستن ما قرار دارند.
هر چند این به این معنی نیست که باید ناامید شد و دست از تفکر برداشت، بلکه فقط این رو یاداوری میکنه: اینکه ما روزی همه چیز را خواهیم دانست(یا کشف خواهیم کرد)، توهمی بیش نیست.
البته به احترام هیلبرت اون جمله ی معروفش رو روی سنگ قبرش نوشتند.
بله اصل ناتمامیت کورت گودل (اصل دوم)
اما این برای زمانی بود که حوزه ریاضیات و فیزیک نظری اهمیت خیلی زیادی پیدا کرده بود و هنوز توجه ها به سمت مغز و خصوصا فلسفه ی ذهن معطوف نبود.
و این چه چیزی رو تغییر میدهد؟! اصل گودل که پا برجاست. و اینکه اصولا شناخت بیشتر مغز چه ربطی به “کشف کردن همه چیز” دارد؟
اگر نظریه، آزمایش و یا هر چیز دیگری سراغ دارید که میتواند کشف کردن همه چیز را به طریقی به ذهن/مغز ربط دهد ممنون میشوم ارائه دهید.
اصولا گفتن کشف کردن همه چیز این فرض را در خود نهفته دارد که گویی تعدادی متناهی از “چیز ها”(این چیزها میتواند از اصل های ریاضی تا واقیعت های فیزی، بیولوژی و… باشد) برای کشف کردن وجود دارد، که البته این فرض اشتباه است، چرا که در این “چیز ها” یکی از اعضای آن (ریاضیات) نامتنهایی است(از نتایج جانبی تئوری گودل).
البته منظور من از سوال اولی که مطرح کردم این مسائل نبود. این بود که ادم وقتی در چنین تنگنای بزرگی قرار میگیره آیا نا امید میشه و یا ایده ی جدیدی برای ادامه ی زندگی پیدا میکنه.
میدونیم گودل دنبال این بود که بگه ریاضیات ناکامله و قادر به توضیح همه چیز نیست و باید به دنبال چیزهای دیگری (شاید مسائل معنوی) بود برای توضیح منطقی همه چیز و همین کارم انجام داد. اما این چیزهایی که گفته میشه درواقع نتایج شاید بشه گفت فلسفی کاری گودل هستش و قضیه ناتمامیت به طور مستقیم همچین چیزی نمیگه و در واقع بحثش “درون ریاضیات” هست.
در مورد ذهن، ادوارد ویتن میگه که آخرین پرسشی که مطرح میشه و شاید هرگز جواب داده نشه همون پرسش از خودآگاهی هستش. هنوز توجیه خوبی برای کیفیات ذهن ارایه نشده. شاید و به احتمال فراوان ما به همه چیز دست پیدا نمیکنیم. اما توانایی بشر شاید محدود باشه و این همون چیزیه که من مد نظرم بود. بشر اگر یک روزی با توجه به توانایی محدودش به جایی برسه که نتونه جلوتر بره چه اتفاقی می افته. اینکه ما احتمالا هرگز نمیتونیم به همه چیز دست پیدا کنیم موضوع دیگه ایه.