مروی بر روند کاهش تولدها و اینکه آیا تنها راه حل تشویق به زادآوری بیشتر است؟
از روزی که انسان روی این سیاره قدم گذاشت تا کنون، بر اساس تخمینهای اماری چیزی در حدود 117 میلیارد نفر انسان بر این سیره به دنیا آمده، کم یا زیاد زیستهاند، اثری از خویش به جای گذاشته یا فراموش شده و بی اید و نشانی به تاریخ پیوستند. از این 117 میلیارد نفر هم اکنون هشت میلیارد نفر همزمان روی این سیاره زندگی می کنند.
به عبارتی دیگر از زمان ظهور گونه ما روی زمین، تا کنون به ازای هر 14 نفری که از ابتدای پیدایش انسان تا کنون روی زمین بوده و زیسته است، یک نفر اکنون زنده است. این عدد به خصوصو وقتی با روند رشد جمعیت در سال های ده های اخیر مقایسه شود به عددی هراسناک بدل می شود.
با این وجود شما امروز از تهران تا واشنگتن اگر خبری از جمعیت می شنوید نگرانی از این عدد هراسناک نیست بلکه نگرانی از کاهش فرزندآوری و کاهش روند سرعت افزایش جمعیت است.
بر پایۀ تازهترین برآوردهای United Nations، جمعیت زمین تا میانۀ دهۀ ۲۰۸۰ به حدود ۱۰٫۳ میلیارد نفر میرسد و سپس، برای نخستینبار در تاریخ بشر، روند رشد مطلق جمعیت کاهش خواهد یافت.
کلمۀ «کاهش» عجیب بهنظر میآید هنگامی که بیشتر از هشت میلیارد نفر اکنون بر این کرهاند؛ اما معنا دارد: رشد سرعتش افت کرده، باروری بهشدت کاهش یافته، و متوسط سن جمعیت در بسیاری از کشورها به سرعت بالا میرود.
در ایالات متحده، نرخ باروری کل (تعداد فرزند به ازای هر زن) در سال ۲۰۲۳ به حدود ۱٫۶۱ رسید — بسیار کمتر از سطح جایگزینی حدود ۲٫۱. در ایران نیز این عدد به حدود ۱٫۷ رسیدهاست. در کرۀ جنوبی، وضعیت حتی بغرنجتر است: نرخ باروری سال ۲۰۲۳ حدود ۰٫۷۲ گزارش شده — کمترین میزان در جهان.
همزمان، در کشورهای ثروتمند، نسبت افراد بالای ۶۵ سال به جمعیتِ در سن کار رو به افزایش است؛ در منطقۀ Organisation for Economic Co‑operation and Development (OECD) این نسبت تا سال ۲۰۶۰ ممکن است به بیش از ۵۰ درصد برسد.
تمام این تحولات نشانهای است از عبور از «جمعیت رو به بالا» به «جمعیت رو به بلوغ، سپس افول.»
با وجود ظاهر پیچیده، اما این داستان ساده است: از سوی دیگر سیارهای داریم که با محدودیتهایی جدی مواجه است—آبی که هر روز کمتر است، خشکیهایی که قدرت تولید غذایشان تهیتر میگردد، اکوسیستمهایی که در هم میریزند و هر قدمِ «نوزاد جدید» بخش کوچکی از منابع باقیمانده را طلب میکند.
مطابق با چارچوب «مرزهای سیارهای»، ما قبلاً از دستکم شش مرز کلیدی بحران مانند آب شیرین، تنوع زیستی و تغییرات اقلیمی عبور کردهایم. فشار بر منابع یعنی این: اضافه شدن هر انسان، در جهانی که کارکرد تولید و مصرف منابعش بهآرامی به نقطۀ بحرانی نزدیک میشود، مضاف بر چالشهاست.
من تقریباً ده سال پیش و در آستانه هفت میلیارد نفری شدن سیاره در مقالهای با عنوان « قدم نورسیده ای که شاید مبارک نباشد»، این پرسش مرکزی را طرح کردم که آیا جهان هفت میلیاردی جای بهتری برازی زیستن، به خصوص برای آن کودکانی است که این عدد را افزایش میدهند خواهد بود؟
امروز و ده سال پس از آن نوشته جمعیتمان از آن عدد بسیار گذر کردهاست، پاسخ آن سوال بهشدت پیچیدهتر و حتی ناامیدکنندهتر است.
از کودکی که در گوشۀ خیابانهای شهری رنگپریده در انتظار یخزدن است تا انسانی که در منطقهای خشکتر از همیشه با بحران آب روبهروست؛ تصویر انسان امروز فراگیر شده است: کسی که نهفقط از «پیشرفت» بهرهمند نشده، بلکه در بسیاری جاها از بارِ جمعیت و منابع سهمگین آن رنج میبرد.
ده سال بعد، آه و فریاد از کاهش نرخ زاد و ولد و کاهش روند رشد جمعیت از شرق و غرب به گوش میرسد و در ایران ما این موضوع به یکی از معدود موضوعاتی بدل شده که در اهمیت و بحران زایی آن جناح های مختلف سیاسی اتفاق نظر دارند. همین هم باعث شد تا بار دیگر به این سوال برگردم و این بار با در نظر گرفتن همه هشدارها از اثرات بحران اجتماعی پیش رو، به این سوال بپردازم که آیا راه حل پیش روی جهان و ایران تشویق افزایش فرزندآوری است؟
پس سؤال این است: آیا پاسخ به این وضعیت، صرفاً «بیشتر به دنیا آوردن» است؟ آیا تشویق به فرزندآوری بیشتر، خواه در ایران خواه در غرب، راهحل واقعی است؟ یا اینکه این فشار بر منابع، سالخوردگی جمعیت، نیاز به نیروی کار و محدودیتهای زیستی سیاره به ما میگوید که باید مسیر دیگری را انتخاب کنیم؟
در این مقاله، من میکوشم نشان دهم که پاسخ نه تنها «نهِ»ی روشن دارد، بلکه نسخۀ جایگزین – ترکیبی از سیاستهای مهاجرت هوشمند، بازار کار بازطراحیشده، سالمندیِ پویا، سیستم سرمایهگذاری جمعیتی و سازگاری با مرزهای زیستسیارهای – هم واقعبینانهتر و هم عادلانهتر است. مخصوصاً برای کشوری مانند ایران که امروز با بحران آب، کاهش منابع و تنش اقتصادی دست به گریبان است، توجه به این مسیر جایگزین نه تنها ممکن، بلکه ضروری مینماید.
بیایید با هم قدمی به عمق این چالش برداریم: از رقمهای جمعیتی گرفته تا سیاستهایی که ممکن است شاید – فقط شاید – بتوانند آیندهای تولید کنند شایستۀ «قدم نورسیده» ای که مبارک باشد، نه بارِ خاموشِ یک بحران.
واقعیتِ جمعیت: چالشی واقعی، راهحلهایی نادرست
در نیمۀ قرن بیستم، زمین تنها دو و نیم میلیارد انسان را در خود جای داده بود. در آن زمان، نگرانی اصلی سیاستمداران نه سالخوردگی، که «انفجار جمعیت» بود. کتابها و مستندهایی دربارۀ خطر «بیشجمعیتی» نوشته میشد و این تصور غالب بود که بشر در آستانۀ ناتوانی در تغذیۀ خود است. امروز اما، در پارادوکسی تاریخی، از سویی هنوز شاهد رشد جمعیت در بخشهایی از آفریقا و جنوب آسیا هستیم، و از سوی دیگر، صدای هشدار کشورهایی را میشنویم که از «کمبود کودک» میگویند.
واقعیت جمعیت جهانی: بزرگتر اما پیرتر
بر اساس آخرین گزارش چشمانداز جمعیت جهانی ۲۰۲۴ سازمان ملل (World Population Prospects)، جمعیت زمین در حال حاضر حدود ۸٫۲ میلیارد نفر است و تا میانۀ دهۀ ۲۰۸۰ به حدود ۱۰٫۳ میلیارد نفر خواهد رسید، سپس بهتدریج کاهش مییابد.
اما نکتۀ مهمتر از «افزایش عدد» نرخ رشد است: در دهۀ ۱۹۶۰ جمعیت جهان سالانه بیش از دو درصد رشد داشت، در حالی که این عدد اکنون به کمتر از ۰٫۹ درصد رسیده—پایینترین نرخ رشد در تاریخ ثبتشدۀ بشر. موتور این کاهش، افت پیوستۀ نرخ باروری جهانی است که از ۵ فرزند به ازای هر زن در ۱۹۶۰ به حدود ۲٫۳ فرزند در ۲۰۲۳ رسیده است.
سازمان ملل در گزارش خود تأکید میکند که بیش از نیمی از افزایش جمعیت آینده تنها در هشت کشور متمرکز خواهد بود: جمهوری دموکراتیک کنگو، مصر، اتیوپی، هند، نیجریه، پاکستان، فیلیپین و تانزانیا.
در مقابل، بیشتر کشورهای اروپایی و شرق آسیا یا جمعیتشان ثابت مانده یا رو به کاهش است.
بهعبارت ساده، جمعیت جهان هنوز «در حال افزایش» است، اما این افزایش از نظر جغرافیایی نامتوازن است و در بسیاری از مناطق توسعهیافته، روند معکوس آغاز شده است.
جهان ثروتمند، پیرتر از همیشه
در کشورهای عضو سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی (OECD)، نسبت افراد بالای ۶۵ سال به جمعیت در سن کار از ۲۱ درصد در ۱۹۹۴ به ۳۳ درصد در ۲۰۲۴ رسیده و پیشبینی میشود تا سال ۲۰۶۰ به بیش از ۵۲ درصد افزایش یابد.
در ژاپن، هر سه نفر شاغل باید هزینۀ زندگی و سلامت دو سالمند را پوشش دهند. در ایتالیا و آلمان، با وجود زیرساختهای رفاهی قوی، نظامهای بازنشستگی زیر فشار قرار دارند و در کرۀ جنوبی، دولت سالانه میلیاردها دلار صرف تشویق به زادوولد میکند بیآنکه نتیجهای پایدار بگیرد.
بر اساس گزارش صندوق بینالمللی پول (IMF)، در کشورهای با رشد منفی جمعیت، نرخ بهرهوری نیروی کار باید دستکم ۱٫۵ برابر سریعتر از گذشته افزایش یابد تا رشد اقتصادی حفظ شود—چیزی که در عمل رخ نداده است.
در نتیجه، دولتها با دو گزینه مواجهاند: یا افزایش مالیات برای تأمین مستمریها، یا کاهش خدمات رفاهی. هر دو گزینه، از دید سیاسی و اجتماعی پرهزینهاند.
ایران در آستانۀ پیری زودرس
در این تصویر جهانی، ایران جایگاه ویژهای دارد. نرخ باروری کل کشور در سال ۲۰۲۳ طبق آمار بانک جهانی حدود ۱٫۷ فرزند به ازای هر زن بوده—یعنی کمتر از سطح جایگزینی نسل. در دهۀ ۱۳۶۰، این عدد بیش از ۶ فرزند بود.
برآوردهای جمعیتشناسان ایرانی نشان میدهد که اگر روند کنونی ادامه یابد، جمعیت کشور از حدود ۸۷ میلیون نفر در سال ۲۰۲۵ به حدود ۷۵ تا ۸۰ میلیون نفر در سال ۲۰۵۵ خواهد رسید.
در حال حاضر، حدود ۱۰ درصد جمعیت ایران بالای ۶۵ سال سن دارند؛ این رقم تا سال ۲۰۵۰ ممکن است به بیش از ۲۵ درصد برسد.
اما پیری جمعیت در ایران در حالی رخ میدهد که زیرساختهای رفاه اجتماعی هنوز کامل نیست، و همزمان بحرانهای زیستمحیطی و اقتصادی ادامه دارند: تنش آبی، فرسایش خاک، کاهش تولید انرژی، آلودگی هوا، و کاهش بهرهوری اقتصادی.
بنابراین، کاهش جمعیت در ایران، برخلاف برخی کشورهای توسعهیافته، در بستری از فقر منابع اتفاق میافتد.
به زبان ساده: کشور هنوز ثروتمند نشده، اما در حال پیر شدن است.
چرا نسخۀ «بچۀ بیشتر» کار نکرد؟
در پاسخ به این نگرانیها، بسیاری از کشورها از جمله ایران، کره، ژاپن، فرانسه و حتی چین، سیاستهای تشویق فرزندآوری را در پیش گرفتهاند. اما تجربه نشان میدهد این سیاستها اغلب گران، کوتاهمدت و بیاثر بودهاند.
نمونۀ شاخص، کرۀ جنوبی است. از سال ۲۰۰۶ تا امروز، دولت کره بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار برای حمایت از خانوادهها، کمکهزینۀ تولد، مرخصی زایمان، مهدکودک رایگان و مزایای مالی صرف کرده است. با این حال، نرخ باروری از ۱٫۱۳ در ۲۰۱۲ به ۰٫۷۲ در ۲۰۲۳ رسیده که یکی از پایین ترین سطوح در جهان است.
تحلیلهای OECD نشان میدهد که دلیل این شکست، در ساختار اجتماعی و اقتصادی است:
مسکن گران، اشتغال بیثبات، ساعات کاری طولانی، هزینههای سنگین آموزش، و تبعیض جنسیتی در محیط کار. در نتیجه، زنان جوان از ازدواج یا مادر شدن صرفنظر میکنند نه از سر بیمیلی، بلکه از سر بیاعتمادی به آینده.
در ژاپن نیز دههها سیاست تشویقی نتوانسته روند کاهش جمعیت را معکوس کند. نخستوزیران پیاپی وعدۀ «انقلاب در کار و خانواده» دادهاند، اما تا وقتی سبک زندگی و کارِ مردسالارانۀ شرکتهای ژاپنی تغییر نکند، هیچ بستۀ مالی نمیتواند نرخ تولد را بالا ببرد.
در ایران هم، طی سالهای اخیر انواع مشوقها از وام فرزندآوری تا معافیتهای مختلف اجرا شده است. اما هزینههای مسکن، نبود امنیت شغلی، تورم مزمن و بحران اقتصادی باعث شده خانوادههای جوان از فرزند بیشتر صرفنظر کنند.
به گفتۀ کارشناسان جمعیتی کشور، رشد هزینۀ زندگی در دهۀ اخیر ۳ تا ۴ برابر سرعت رشد دستمزدها بوده است. این یعنی هر نوزاد جدید، برای بسیاری از خانوادهها نه نشانۀ امید، که باری اقتصادی است.
چالش واقعی در دل اعداد
مشکل فقط کمبود تولد نیست؛ ترکیب جمعیت در حال تغییر است. در جهان امروز، امید به زندگی از ۵۲ سال در ۱۹۶۰ به بیش از ۷۳ سال در ۲۰۲۳ رسیده است.
پیشرفت پزشکی و بهداشت، میلیونها انسان را از مرگ زودرس نجات داده، اما پیامد آن نیز روشن است: جمعیت مسنتر میشود. در نتیجه، نسبت افراد در سن کار (۱۵ تا ۶۴ سال) در بسیاری کشورها رو به کاهش است و نیروی کار تازه کمتر از نیروی بازنشسته میشود.
برای نمونه، ژاپن در سال ۱۹۹۵ حدود ۸۷ میلیون نفر نیروی کار داشت؛ امروز این عدد به حدود ۷۳ میلیون کاهش یافته است. در همین بازه، جمعیت بالای ۶۵ سال ژاپن از ۱۵ درصد به بیش از ۲۹ درصد رسیده است.
در اروپا نیز روند مشابهی دیده میشود. اسپانیا و ایتالیا طی دو دهۀ آینده با افت جمعیت شاغل روبهرو خواهند شد، و فرانسه برای جبران این شکاف به اصلاح سن بازنشستگی دست زده است—تصمیمی که اعتراضهای گسترده به دنبال داشت.
در ایران، جمعیت در سن کار فعلاً بالاست، اما پیشبینیها نشان میدهد که تا سال ۲۰۴۵، تعداد سالمندان از کودکان بیشتر خواهد شد. این یعنی فرصت پنجرۀ جمعیتی رو به پایان است و اگر امروز سرمایهگذاری در بهرهوری، آموزش، و اصلاح ساختار اقتصادی انجام نشود، اقتصاد ایران با ترکیبی از پیری جمعیت و فقر منابع مواجه خواهد شد.
مسئلهای واقعی با نسخه درمان اشتباه
بنابراین، نگرانی دولتها بیپایه نیست؛ افت باروری و سالخوردگی پدیدهای واقعی و اثرگذار بر آیندۀ اقتصاد و رفاه است. اما اشتباه بزرگ آنجاست که این بحران را صرفاً با معیار «تعداد تولد» بسنجیم. سیاست «بچۀ بیشتر» بدون اصلاح ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، تنها آمار تولدهای موقت میسازد، نه تعادل جمعیتی پایدار.
جهان به نقطهای رسیده که دیگر نمیتواند بدون در نظر گرفتن ظرفیت زیستی و اقتصادی، نسخهای جهانی برای افزایش جمعیت تجویز کند. همانطور که سازمان ملل تأکید میکند، «مسئلۀ جمعیت نه در اعداد خام، بلکه در توزیع و کیفیت زندگی انسانهاست».
در دنیایی که همزمان از فقر و پرجمعیتی رنج میبرد، شاید زمان آن رسیده که سؤال را عوض کنیم:
نه اینکه «چگونه مردم را وادار کنیم بیشتر بچهدار شوند؟»، بلکه «چگونه میتوانیم با جمعیتی که داریم، زندگی بهتری بسازیم؟»
زمین، گهوارهای که از آن بیرون نیامدهایم
«زمین گهوارۀ بشر است، اما هیچ کودکی تا ابد در گهواره نمیماند.»
این جملۀ کنستانتین تسیولکوفسکی، مهندس و اندیشمند روسیِ آغاز قرن بیستم، بیش از یکصد سال است که بر دیوارهای مؤسسات فضایی جهان نقش بسته. اما شاید امروز، در سال ۲۰۲۵، معنای آن دیگر نه استعارهای از سفر به فضا، بلکه یادآوری تلخی از ناتوانی ما در «رشد جمعی» باشد.
ما هنوز، آنگونه که باید، از گهواره بیرون نیامدهایم—شاید حتی هنوز به معنای واقعی کلمه، نوزاد نشدهایم. هنوز نتوانستهایم بپذیریم که همه در یک گهواره زندگی میکنیم: سیارهای واحد، خانهای مشترک، با سقفی به رنگ جو زمین.
زمینِ ناایمن و مرزهای شکسته
در سپتامبر ۲۰۲۳، تازهترین بهروزرسانی چارچوب «مرزهای سیارهای» منتشر شد؛ پژوهشی که با هدایت تیم یوهان راکستروم در Science Advances نشان داد شش مرز از نُه مرز حیاتی سیاره شکسته شده است: تغییر اقلیم، از دست رفتن تنوع زیستی، چرخههای نیتروژن و فسفر، کاربری زمین، آلودگی شیمیایی و منابع آب شیرین.
به زبان ساده، زمین از «منطقۀ امن زیستی» خود خارج شده است.
این وضعیت یعنی هر افزایش جدید در تقاضای انرژی، آب و غذا—در نتیجۀ رشد جمعیت یا مصرف—فشار بیشتری بر سامانههای طبیعی وارد میکند و احتمال تغییرات ناگهانی و برگشتناپذیر را بالا میبرد.
در همان زمان، گزارش سال ۲۰۲۴ World Food Programme و FAO اعلام کرد که حدود ۷۳۳ میلیون نفر در جهان دچار گرسنگی مزمن هستند و ۲۹۵ میلیون نفر در ۵۳ کشور با گرسنگی حاد دستبهگریباناند.
بهرغم اینکه بشر بیش از هر زمان دیگری غذا تولید میکند، توزیع آن نابرابر است.
در یک سوی زمین، انبارهای پر و ضایعات غذایی میلیاردی؛ در سوی دیگر، کودکان لاغر و بیرمق در اردوگاههای پناهندگان.
این همان پارادوکسی است که آمارهای سازمان ملل از آن سخن میگویند:
جهان هنوز بزرگتر میشود، اما «پیرتر» و «ناپایدارتر» نیز هست. جمعیت در بخشهایی از جنوب جهانی (آفریقا، جنوب آسیا) بهسرعت افزایش مییابد، در حالی که شمال جهانی (اروپا، شرق آسیا، آمریکای شمالی) با افت باروری و کمبود نیروی کار روبهروست. ما نه درگیر بحران جمعیت، بلکه گرفتار بحران توزیع جمعیت و منابع شدهایم.
در آینۀ خیال علمی
نویسندگان علمتخیلی، دههها پیش از دانشمندان محیطزیست، این بحران را در قالب رؤیا و هشدار ترسیم کرده بودند.
در رمان Foundation آیزاک آسیموف، امپراتوری کهکشانی عظیمی وجود دارد که از هزاران سیاره تشکیل شده اما سرنوشت آن با زوال مرکز—سیارۀ ترانتور—گره میخورد؛ سیارهای که چنان جمعیتش متراکم شده که دیگر غذای خود را تولید نمیکند و به کمک بیرونی وابسته است.
آرتور سی. کلارک در Childhood’s End دنیایی را تصویر میکند که در آن بشریت سرانجام از مرزهای ملی و دینی میگذرد و به آستانۀ «بلوغ کیهانی» میرسد—اما بهایی که میپردازد از دست دادن تمایزهای قدیمی است.
و ارسولا لو گویین در The Dispossessed داستان دو جهان را روایت میکند: یکی مرفه و مادی، دیگری فقیر اما آزاد؛ و در میان آنها، دانشمندی که رؤیای ایجاد پلی میان این دو تمدن را دارد و میداند که هیچ آرمان شهری با انکار و حذف دیگری امکان بقا ندارد.
این تخیلات ادبی، امروز دیگر صرف خیال نیستند. آنچه زمانی استعارهای از تمدنهای کهکشانی بود، اکنون به مسألهای روزمره برای سیارهای کوچک تبدیل شده:
آیا میتوانیم بر سرِ خانۀ مشترکمان به توافق برسیم؟
زمین بدون مرز: از خیال تا سیاست
در دهۀ اخیر، جنبشهای فکری و مدنی گوناگونی، از پژوهشگران زیستسیارهای تا فعالان اقلیمی و اقتصاددانان اخلاقی، شعار «One Planet, One Humanity» را مطرح کردهاند.
فکری ساده اما بنیادین در دل این شعار قرار دارد: بشریت، بهجای رقابت بر سر تولد و مرز و منابع، باید بهدنبال تعادل جمعیتی جهانی باشد.
اگر کشوری در حال پیر شدن است و کمبود نیروی کار دارد، و کشوری دیگر با جمعیت جوان اما بیکار روبهروست، راهحل نه در تشویق به زادوولد بیشتر در اولی، بلکه در مدیریت جریان انسانی در مقیاس جهانی است.
اگر هزینۀ نظامی جهان در سال ۲۰۲۴ حدود ۲.۵ تریلیون دلار بود(طبق آمار SIPRI)، تنها اختصاص نیمی از آن به زیرساختهای جهانی آب، غذا و انرژی میتوانست فقر مطلق را تا سال ۲۰۳۵ تقریباً حذف کند.
اما این رؤیا چرا هنوز محقق نشده است؟
زیرا مرزهای ما، برخلاف مرزهای سیاره، هنوز سختتر از فولادند.
مرزهایی از جنس ترس، قدرت، تاریخ و هویت.
ملیت، دین، زبان، ایدئولوژی و رقابت سیاسی، همه همان دیوارهاییاند که درونِ گهواره کشیدهایم تا خود را از دیگری جدا کنیم—در حالی که هوا، آب، و ویروسها هیچکدام این مرزها را به رسمیت نمیشناسند.
تفاوت با گلوبالیسم سیاسی
باید میان رؤیای «زمین بیمرز» و ایدۀ سیاسی–اقتصادی «گلوبالیسم» تمایز قائل شد.
گلوبالیسم، همانطور که در دهههای پایانی قرن بیستم شکل گرفت، عمدتاً پروژهای اقتصادی بود: بازکردن بازارها، گردش سرمایه، و ادغام تولید جهانی در زنجیرههای چندملیتی. اما «زمین واحد» ایدهای زیستسیارهای و اخلاقی است، نه صرفاً اقتصادی.در این نگاه، هدف نه رشد بیپایان تولید و مصرف، بلکه پایداری و تعادل بین انسان و سیاره است.
اینجا سخن از جهانِ «یکدست» نیست، بلکه از جهانی است که تفاوتها در آن باقی میمانند، تمایزها محترم است، تنوع مورد پذیرش است؛ اما تصمیمهای حیاتی—از انرژی تا مهاجرت و سلامت—بر پایۀ منافع گونهای مشترک گرفته میشوند، نه منافع ملی.
آیندهای که شاید ارزش جنگیدن داشته باشد
در آیندهای ممکن، شاید در میانۀ قرن بیستودوم، مرزهای سیاسی هنوز باقی بمانند، اما معناشان عوض شود: کشورها واحدهای فرهنگیاند، نه سنگرهای نظامی. در آن دنیا مهاجرت دیگر تهدید نیست، بلکه سازوکار طبیعی جریان نیروی کار و دانش است. بودجههای نظامی عظیم جای خود را به «صندوق بازسازی سیاره» میدهند؛ همانطور که اکنون صندوق اقلیم سازمان ملل تلاش کوچکی در این مسیر است. در چنین جهانی، جمعیت دیگر دشمن نیست؛ انسانِ بیبرنامه است که دشمن خود و زمینش میشود.
شاید تحقق این رؤیا هنوز دور باشد، شاید تحقق آن با وضعیت کنونیِ سیاست جهانی – با بازگشت اقتدارگرایی و بیاعتمادی متقابل – بیشتر شبیه خیال به نظر برسد.
اما اگر به گفتۀ تسیولکوفسکی بازگردیم، هر نوزادی روزی باید از گهواره بیرون بیاید.
و اگر ما هنوز درگیرِ جنگهای قبیلهای بر سر همین گهوارهایم، شاید وقت آن رسیده که دوباره به یاد بیاوریم:
گهواره نه روسی است، نه آمریکایی، نه ایرانی؛ فقط زمینی است.
ایران، گره در گهواره
در تاریخ معاصر ایران، سیاست جمعیت نه یک تصمیم علمی، بلکه آینهای از فراز و فرود ایدئولوژی بوده است؛ از تشویق به فرزند کمتر در دهۀ ۱۳۶۰ تا اصرار بر «ایران صد میلیونی» در دهۀ ۱۴۰۰. این چرخشها، گاه در عرض چند سال، جهتگیری کامل نظام برنامهریزی کشور را دگرگون کردهاند — بیآنکه زیرساختهای اقتصادی و زیستمحیطی با آن هماهنگ باشند.
از «فرزند کمتر، زندگی بهتر» تا «ایران صد میلیونی»
در میانۀ دهۀ ۱۳۶۰، همزمان با پایان جنگ و انفجار جمعیت، دولت وقت برنامهای را آغاز کرد که بعدها از موفقترین سیاستهای کنترل جمعیت در جهان نام گرفت. شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» در کوچه و خیابان تکرار میشد و برای نخستین بار در تاریخ ایران، آموزش تنظیم خانواده به سیاست عمومی تبدیل شد.
در کمتر از دو دهه، نرخ باروری کل از بیش از ۶ فرزند به ازای هر زن (۱۳۶۵) به زیر ۲ فرزند (اوایل دهۀ ۱۳۸۰) رسید. سازمان ملل این کاهش را «نمونهای تاریخی از گذار جمعیتی سریع و موفق» خواند.

اما در سال ۱۳۹۱، رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله علی خامنهای، در سخنرانیای در جمع مسئولان نظامی و فرهنگی، این سیاست را «اشتباهی بزرگ» دانست و گفت:
«یکی از خطاهای ما در این سالها، همین مسئلۀ کنترل جمعیت بود. ما فکر کردیم هرچه جمعیت کمتر باشد، زندگی بهتر است؛ در حالی که کشور وسیع ما میتواند بیش از ۱۵۰ میلیون نفر را بهراحتی اداره کند.»
دو سال بعد، در ۱۳۹۳، بار دیگر تأکید کرد:
«یکی از مهمترین کارها برای آیندۀ کشور، افزایش جمعیت است. باید ایرانِ صد میلیونی را هدف قرار داد.»

از آن زمان، سیاست جمعیتی در ایران مسیری کاملاً معکوس پیمود. وزارت بهداشت واحدهای «بهداشت باروری» را منحل کرد، برنامههای آموزشی تنظیم خانواده متوقف شد، و در سال ۱۴۰۰، مجلس با تصویب «قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت»، بستهای گسترده از تشویقها و محدودیتها را به اجرا گذاشت: وامهای سنگین فرزندآوری، اولویت استخدامی برای مادران چندفرزند، محدودیت سقط جنین و غربالگری ژنتیکی، و حتی محدودیت توزیع وسایل پیشگیری.
در ظاهر، این سیاست برای «نجات نسل آینده» بود؛ اما در واقع، بازتاب دیدگاهی ایدئولوژیک بود که جمعیت را نه در پیوند با منابع، بلکه بهمثابهی «قدرت ملی» میدید. در این روایت، عدد جمعیت مترادف اقتدار است — بیآنکه بپرسیم این اقتدار بر چه زمینی، با چه آبی و در چه شرایطی بنا میشود.
بحران منابع: جمعیتی برای منابعی که نیست
در دهۀ ۱۴۰۰، ایران با مجموعهای از بحرانهای همزمان روبهروست که مستقیماً بر ظرفیت جمعیتی آن تأثیر میگذارد.
به گزارش Financial Times (ژوئیۀ ۲۰۲۴) و Le Monde (دسامبر ۲۰۲۴) و البته که تجربه مردمان ایران، کشور ما در تابستانهای اخیر با موج بیسابقهای از خاموشی برق و کمبود آب مواجه شده است؛ شهرهای بزرگ مانند اصفهان، شیراز و مشهد ناچار به سهمیهبندی آب شدند و در استان سیستانوبلوچستان، ادارهها بهدلیل «فشار بر شبکۀ برق» تعطیل موقت شدند.
طبق دادههای وزارت نیرو، منابع آب تجدیدپذیر سرانه از ۷۰۰۰ مترمکعب در دهۀ ۱۳۴۰ به زیر ۱۲۰۰ مترمکعب در ۱۴۰۲ رسیده است — آستانۀ «تنش آبی شدید» بر اساس تعریف سازمان ملل. بیش از ۷۵٪ سفرههای زیرزمینی کشور در وضعیت بحرانی قرار دارند.
در بخش انرژی، ایران با وجود ذخایر عظیم گاز، در زمستان ۱۴۰۳ با کمبود شدید سوخت برای نیروگاهها مواجه شد؛ پالایشگاهها فرسودهاند و رشد مصرف داخلی بیش از توان تولید است.
در چنین شرایطی، هر میلیون نفر اضافۀ جمعیت یعنی مصرف سالانۀ بیشتر از ۳ میلیارد مترمکعب آب، ۱٫۲ میلیارد مترمکعب گاز و ۲ میلیون تُن غلات.
در حالی که تولید داخلی گندم در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲ میلیون تُن بود، نیاز کشور به بیش از ۱۷ میلیون تُن رسید و حدود یکسوم از طریق واردات تأمین شد. آمار بانک جهانی نشان میدهد ایران از سال ۲۰۱۵ تاکنون یکی از ده واردکنندۀ بزرگ گندم در جهان بوده است.
اما فشار فقط بر منابع طبیعی نیست؛ بر بودجۀ عمومی نیز هست. طبق گزارش مرکز پژوهشهای مجلس (۱۴۰۲)، هزینۀ سالانۀ صندوقهای بازنشستگی بیش از ۳۰ درصد بودجۀ عمومی کشور را میبلعد و تا سال ۱۴۱۰ پیشبینی میشود تمام ذخایر صندوق تأمین اجتماعی تهی شود.
بهعبارت دیگر، ایران با جمعیتی روبهپیری و نظامی مالی فرسوده روبهروست — در چنین وضعی، افزودن جمعیت بدون اصلاح ساختار، تنها سرعت بحران را افزایش میدهد.
تناقض در سیاست: یارانه به تولد، نه به زندگی
در دهۀ اخیر، سیاست رسمی کشور میلیاردها تومان صرف «تشویق به فرزندآوری» کرده است. وامهای ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیون تومانی برای فرزند سوم و چهارم، افزایش امتیاز استخدامی مادران، و حتی امتیاز خرید خودرو برای خانوادههای پرجمعیت، بخشی از این بسته است.
اما این یارانهها در واقع از جیب همان بودجهای پرداخت میشود که خود دچار کسری است و در عین حال برای زیرساختهای سلامت و آموزش کودکان، سرمایهگذاری کافی صورت نمیگیرد.
از سوی دیگر، «قانون حمایت از خانواده» با ممنوعیت بخشی از غربالگریهای ژنتیکی و محدودیت دسترسی به ابزار پیشگیری، عملاً سلامت زنان و نوزادان را در معرض خطر قرار داده است. در گزارش انجمن متخصصان زنان و زایمان ایران (۱۴۰۳) آمده است که سقطهای غیرقانونی در دو سال اخیر بیش از ۴۰ درصد افزایش یافته است.
در نتیجه، آنچه بهظاهر سیاستی برای «زندگی» است، در عمل جان مادران و کودکان را به خطر میاندازد.
در واقع، رویکرد فعلی به جمعیت، بیشتر به فرمان سیاسی شباهت دارد تا برنامۀ توسعهای. تصمیمگیرندگان، مسئله را صرفاً در عدد تولد خلاصه کردهاند، نه در کیفیت زندگی، اشتغال، آموزش یا امنیت غذایی.
واقعیت جمعیتی ایران در دادهها
طبق آمار رسمی سازمان ملل (World Population Prospects 2024):نرخ باروری کل ایران در ۲۰۲۳ حدود ۱٫۷ فرزند است — پایینتر از سطح جایگزینی (۲٫۱) و میانگین سن جمعیت از ۲۲ سال در ۱۳۶۵ به ۳۳ سال در ۱۴۰۲ رسیده است. پیشبینی میشود تا سال ۲۰۵۰، حدود ۲۵ درصد جمعیت کشور بالای ۶۵ سال باشند.
همزمان، سهم جوانان در بازار کار کاهش یافته است؛ بیکاری در میان فارغالتحصیلان دانشگاهی حدود ۲۴ درصد و در میان زنان جوان بالای ۴۰ درصد است. بر اساس برآورد صندوق بینالمللی پول (IMF 2024)، رشد واقعی GDP ایران در پنج سال گذشته کمتر از ۲ درصد بوده—یعنی حتی اگر جمعیت افزایش یابد، اقتصاد توان جذب آن را ندارد.
با این همه، سیاست رسمی کشور همچنان بر افزایش جمعیت متمرکز است، بیآنکه دربارۀ منابع، اشتغال یا کیفیت زندگی برنامهای روشن ارائه کند.
در چنین وضعی، پرسش اساسی این است:
آیا «بحران جمعیت» واقعاً همان چیزی است که مسئولان میگویند، یا بحران اصلی در مدیریت منابع و ساختار اقتصادی نهفته است؟
تولد در سرزمین کمآب
در ایران، میان دشتهای خشک و سدهایی که هر سال پایینتر میروند، هنوز صدایی تکرار میشود:
«بچه بیاورید وگرنه کشور پیر میشود.»
این صدا از بلندگوهای رسمی میپیچد، از بیلبوردهای خیابان تا بخشنامههای اداری، اما پژواکش به خانههایی میرسد که آبشان سهمیهبندی شده، گازشان در زمستان قطع میشود، و وامهایشان در تورم حل میگردد.
در پشت این فرمان جمعیتی، ایدهای دیرینه پنهان است: که «قدرت» در عدد جمعیت خلاصه میشود؛ که کشورِ بزرگ باید جمعیت بزرگ داشته باشد تا پابرجا بماند. اما امروز، در ایران سال ۱۴۰۴، همین عددها به مرز تناقض رسیدهاند: جمعیت بیشتر بر بستر منابعی که دیگر نیست.
فرزندانِ آینده در خانهای تشنه
در تابستانهای اخیر، در بسیاری از شهرها آب ساعتبندی شد. در اصفهان، لولهها گاهی خشک میمانند و در سیستان، ادارهها برای صرفهجویی تعطیل میشوند. فایننشال تایمز نوشت تهران میتواند تا دو دههی دیگر «غیرقابل زیست» شود، اگر روند مصرف آب تغییر نکند. رییس جمهور پزشکیان نه تنها از انتقال پایتخت از تهران میگوید که آن را نه یک انتخاب که ضرورتی غیر قابل اجتناب مینامد. لوموند گزارش داد که ایران برای نجات شبکه برق و گاز، در زمستان کارخانهها را تعطیل کرده است.
منابع آب تجدیدپذیر سرانه به زیر ۱۲۰۰ مترمکعب سقوط کرده است که آستانهی تنش آبی شدید است و هفتاد درصد آب کشور در کشاورزی ناکارآمد مصرف میشود؛ بخش عمدهای از گندم، ذرت و خوراک دام از خارج وارد میشود. بحران آبی به مرحله ای رسیده است که به طور رسمی از آنبه ورشکستگی آبی ایران یاد میود.
در عین حال، صندوقهای بازنشستگی کسری دارند و بودجهی کشور در تنگناست.
در چنین وضعی، افزایش جمعیت بیشتر به یادآورندهی یک «نذر سیاسی» است تا یک تصمیم علمی.
در دو دههی گذشته، تبلیغ «زندگی بهتر با فرزند بیشتر» جای شعار قدیمی «فرزند کمتر» را گرفته است و وام فرزند سوم، تسهیلات استخدامی مادران، بخشنامههای تشویقی و حتی محدودیت در غربالگری و پیشگیری، همگی در یک جهت: زادوولد بیشتر و البته که این رفتارها نتوانسته است واقعیت سادهی زندگی در ایران امروز را تغییر دهند:
هزینهی فرزندآوری، از مسکن تا آموزش، از سلامت تا امنیت شغلی، بهقدری بالاست که زوجهای جوان از عهدهی آن برنمیآیند.
در گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در سال ۱۴۰۲ آمده است: بیش از شصت درصد زوجهای زیر سیوپنج سال ترجیح میدهند تنها یک فرزند داشته باشند، یا هیچکدام.
این آمار نه از بیمیلی، که از ناتوانی خبر میدهد.
پنج راهِ ممکن، در جایی میان واقعیت و رؤیا
اگر بپذیریم که مسئلهی جمعیت واقعی است —که هست —باید بپرسیم: راهی جز تحمیل تولد وجود دارد؟ میشود آیندهای ساخت که در آن نسلها پیوند بخورند، بدون آنکه بدن زنان و جان کودکان قربانی سیاست شوند؟
پاسخ شاید در ترکیبی از پنج مسیر باشد؛
پنج راه که نه شعارند و نه آرزو، بلکه بر پایهی دادهها، تجربههای جهانی و ظرفیتهای داخلی بنا میشوند.
۱. مهاجرت: مرزها، انسانها و معنای تعلق
در سالهای اخیر و افزایش دوبارهی ورود پناهجویان افغان به ایران پس از به قدرت رسیدن طالبان و بهویژه پس از درگیریهای ۱۲روزهی ایران و اسراییل، رسانههای رسمی و شماری از سیاستمداران در ایران لحن تازهای یافتهاند: «مهاجران، تهدید امنیت و اقتصادند»
اگرچه مهاجرت بدون نظارت و ضوابط و خدمات ممکن است بستر چالشهایی باشد اما این ادعا بیان واقعیت نیست: بسیاری از این انسانها، سالهاست در ایران زندگی و کار میکنند، مالیات میدهند، بچههایشان در مدارس فارسی درس میخوانند و خود را بخشی از این خاک میدانند. (فارغ از اینکه جدایی ایران و افغانستان امری تازه و اخیر در تاریخ ملتی است که به یک زبان سخن میگوید و تاریخ مشترکی داشته است.)
اما هر از گاهی، در خلأ سیاست شفاف مهاجرتی، موجی از نفرتپراکنی شکل میگیرد—بیآنکه به یاد آوریم که ایران قرنها سرزمین آمدوشد اقوام و فرهنگها بوده است؛ از خراسان تا بوشهر، از ارمنیان تا افغانها و بلوچها و مگر نه اینکه انانکه خود را ایرانی اصیل میدانند با فرض اینکه اصولا چنین مفهومی وجود داشته باشد، نوادگان مهاجرانی هستند که از دست شرایط ناخوش طبیعی به این سرمزنی مهاجرت کردند؟
اکنون، در میانهی بحران جمعیتی و کمبود نیروی کار، همان «دیگران» که روزی در حاشیه بودند، میتوانند بخشی از راهحل باشند.
به گفتهی گزارش UNHCR، ایران یکی از سه میزبان بزرگ جمعیت افغان در جهان است؛ تخمینها از سه تا چهار میلیون نفر حکایت دارند، با وضعیتی بین اقامت موقت تا بیمدرکی. بسیاری در بخشهای کلیدی اقتصاد (کشاورزی، ساختمان، خدمات شهری) فعالیت دارند، اما بدون بیمه و حقوق شهروندی.
این جمعیت جوان و کارآزموده، اگر به رسمیت شناخته شود، میتواند شکاف نیروی کار و پیری جمعیت را بینیاز از تولدهای اجباری پر کند.
اما چگونه؟
نمونههای موفق جهانی در برابر ماست.
در استان کبکِ کانادا، که بهشدت نگران حفظ هویت زبانی و فرهنگی خود است، سیاستی دقیق برای جذب و ادغام مهاجران اجرا میشود: آموزش زبان فرانسوی، کلاسهای شهروندی، برنامههای «Mentorat» برای ورود به بازار کار و حمایت از خانوادهها در جریان است و دولت، بخشی از فرآیند مهاجرت را به پس از ورود مهاجران اختصاص می دهد تا آن ها را با فرهنگ، زبان و آیین جامعه میزبان آشنا کند تا پس از ان افراد به شهروند تبدیل شوند.
کشوری مانند کانادا شهروندی را نه بر اساس خون، بلکه بر پایهی «انتخاب و اراده» تعریف میکند: اگر کسی زبان، قانون و فرهنگ جامعهی میزبان را بیاموزد و به آن وفادار بماند، میتواند «از آنِ این سرزمین» باشد.
در ایران نیز چنین الگویی میتواند کارساز باشد—اگر فقط معنای «ایرانی بودن» را از ارث به انتخاب تغییر دهیم. شهروندی نه باید پاداشی نژادی، که باید حقی فرهنگی و اخلاقی باشد.
برای این کار، سه گام ساده و ممکن است:
چارچوب اقامت شفاف و مرحلهای: روندی دقیق قانونمند، همراه به حفظ کرامت انسانی و برنامه های دقیق که میتواند روندی مانند اقامت موقت تبدیل آن به اقامت کاری مشروط به اشتغال و بیمه و سپس طی مسیر اقامت دائم برای افراد قانونمند و شاغل را فراهم کند و در این بین آموزش های میزبانی را در نظر بگیرد و در نهایت به فرد پس از طی مراحل مشخص شهروندی اهدا کند.
برنامهی آموزش و فرهنگپذیری: آموزش زبان فارسی (و زبان ها یمحلی در صورتی که مقصد مهاجران جوامعی است که زبان ها ی محلی در کنار زبان فارسی رواج دارد)، آشنایی با قوانین، تاریخ و آداب جامعهی میزبان، همانند کلاسهای شهروندی کبک.
ادغام اقتصادی هدفمند: شناسایی نیازهای واقعی بازار کار و هدایت نیروی مهاجر به همان بخشها—پرستاری، فنیوحرفهای، کشاورزی کمآببر، خدمات سالمندی.
با چنین سازوکاری، مهاجرت به جای تهدید، به «قرارداد اجتماعی تازه» بدل میشود: انسانی که از سر انتخاب و تعهد به جامعهای میپیوندد، و جامعهای که او را با قانون، نه ترس، میپذیرد و همین طور می داند کخه در جامعه پذیرفته می شود و پس از آن او ایرانی است. نه کمتر و نه بیشتر.
در این مسیر، باید اعتراف کنیم که بسیاری از مهاجران، بیش از شهروندان رسمی، در زیربنای اقتصادی کشور سهیم بودهاند.
ساختمانهایی که در تهران بالا میروند، جادههایی که ساخته میشوند، و بسیاری از خدمات شهری، حاصل کار همان کسانی است که بینام در حاشیهها زندگی میکنند.
اگر قرار است از «ایران صد میلیونی» سخن بگوییم، بهتر است پیش از تولدهای تازه، این میلیونها انسان را ببینیم که همین حالا اینجا هستند.
شاید جمعیت آینده، نه از زایشِ ناخواسته، بلکه از پذیرشِ آگاهانه آغاز شود. و البته که در این مسیر کار بزرگ فرهنگی باید با هدف اصلاح ادبیات و باورهای ضد قومی ایرانیان صورت بپذیرد.
۲. صندوق سالمندی: آینده را پیشخرید کنیم
در ایران، هر کودک تازهبهدنیاآمده، بیآنکه بداند، با بدهی متولد میشود — بدهی به صندوقهای بازنشستگیای که دیگر تراز نیستند (صندوقهایی که سالهاست خرج بازنشستگان از جیب شاغلان پرداخت میشود و این زنجیره، با کاهش جمعیت فعال، در حال گسستن است).
صندوق تأمین اجتماعی، صندوق بازنشستگی کشوری و لشکری، سالهاست با کسری انباشته روبهرو هستند؛ بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در سال ۱۴۰۲، نزدیک به ۳۰ درصد بودجهی عمومی کشور صرف پرداخت مستمریها میشود، رقمی که از کل بودجهی آموزش یا سلامت فراتر رفته است.
کارشناسان پیشبینی میکنند اگر روند کنونی ادامه یابد، تا سال ۱۴۱۰ ذخایر این صندوقها به پایان میرسد و دولت باید کل هزینهها را مستقیماً از خزانه بپردازد.
در چنین شرایطی، تبلیغ برای تولد بیشتر، شبیه ریختن آب در بشکهای سوراخ است.
فرزندانی که امروز متولد میشوند، در اقتصادی که نرخ رشد واقعی آن زیر دو درصد است (به گفتهی صندوق بینالمللی پول، ۲۰۲۵)، نمیتوانند فردا هزینهی بازنشستگان را تأمین کنند؛ زیرا یا کار ندارند یا کشور را ترک میکنند.
اما هنوز میتوان آینده را پیشخرید کرد — نه با تولد بیشتر، بلکه با صندوقی تازه برای سالمندی؛ صندوقی که داراییاش از خردِ امروز تأمین شود، نه از بارِ نسل فردا.
در حال حاضر، بودجهی رسمی تشویقهای فرزندآوری در ایران بیش از دهها هزار میلیارد تومان در سال برآورد میشود؛ از وامهای چندصد میلیونی گرفته تا امتیازهای مسکن و طرحهای تبلیغاتی. اگر تنها نیمی از این هزینهها به صندوقی شفاف و پایدار منتقل شود، میتواند سرمایهی اولیهای بسازد برای بازطراحی زیرساختهای یک جامعهی در حال پیر شدن.
این صندوق میتواند سه مأموریت اصلی داشته باشد:
تأمین مالی خدمات مراقبت و سلامت سالمندان — ایجاد خانههای نگهداری مدرن، مراکز توانبخشی، بیمهی مراقبت بلندمدت و حمایت از مراقبان خانگی.
سرمایهگذاری در پروژههای پایدار — مانند انرژیهای تجدیدپذیر، بازسازی شهری، و مسکن سازگار با نیاز سالمندان؛ پروژههایی که هم بازده اقتصادی دارند و هم زیرساختهای آینده را میسازند.
تأمین امنیت درآمدی نسلهای میانی — با طراحی حسابهای پسانداز بازنشستگی خصوصی-عمومی که مردم بتوانند در آن مشارکت کنند.
الگوی مشابهی در جهان وجود دارد.
در ژاپن، «صندوق سرمایهگذاری دولتی بازنشستگی» (GPIF) با دارایی بیش از ۱.۶ تریلیون دلار یکی از بزرگترین صندوقهای جهان است؛ سود حاصل از سرمایهگذاریهایش بخشی از هزینههای سالمندی را تأمین میکند.
در سوئد، «صندوق پریمیوم» از محل مالیاتهای انرژی و سرمایهگذاری در زیرساختهای سبز تأمین میشود.
حتی در کشورهای کوچکتر مانند سنگاپور، بخشی از درآمد دولت از اجارهی زمینهای دولتی به این صندوقها منتقل میشود تا آیندهی جمعیت سالخورده تضمین گردد.
در ایران، میتوان همین الگو را بومی کرد:
درآمدهای حاصل از اصلاح یارانههای انرژی، بخشی از مالیاتهای پرمصرفی و نیز صرفهجویی حاصل از کاهش تنش سیاسی میتواند پشتوانهی مالی این صندوق باشد.
ایران سالانه دهها میلیارد دلار برای جبران تحریم، هزینههای نظامی و تنشهای منطقهای میپردازد.
هر گام کوچک به سمت آرامش و ثبات سیاسی، هر کاهش در هزینهی تسلیحاتی، میتواند به بازسازی واقعی اقتصاد داخلی اختصاص یابد.
کاهش یک درصد از هزینههای دفاعی کشور میتواند سرمایهای فراهم کند برای ساخت هزاران واحد مسکونی مناسب سالمندان، تجهیز بیمارستانهای مناطق کمبرخوردار، یا تأمین بیمهی خدمات خانگی.
در همین حال، پیری جمعیت، اگر از زاویهی بحران به آن نگاه نکنیم، فرصتی است برای بازتعریف معماری زندگی شهری.
شهرهای آینده باید بر اساس نیازهای نسل خاکستری بازطراحی شوند:
پیادهروهای ایمنتر، حملونقل عمومی در دسترس، فضاهای فرهنگی و ورزشی کمهزینه، و مسکنهای کوچک و کارآمد با خدمات سلامت نزدیک.
هر واحد مسکونی سازگار با سالمندان، نه فقط آسایش یک نسل، که اشتغال و نوآوری در صنعت ساختوساز، فناوری و مراقبت میآفریند. در کشوری که هنوز وقت دارد، سرمایهگذاری بر «زندگی در سالخوردگی» عقلانیتر است تا تشویق به تولدهای بیشتر در اقتصادی ناپایدار.
اگر از امروز صندوق سالمندی را جدی بگیریم، در آینده، دیگر برای پرداخت مستمریها یا نگهداری از والدینمان به وام و وعده نیاز نخواهیم داشت؛
ما از چرخهی بدهی بیرون میآییم و وارد مدار پیشبینی و کرامت میشویم.
سالمندی، در جهانی که جمعیتش رو به بلوغ میرود، نشانهی زوال نیست؛ نشانهی تمدن است.
و شاید نخستین گام در این مسیر، باور به این باشد که گاهی باید پولِ بچهدار شدن را صرفِ ساختن جهانی کرد که ارزش پیر شدن در آن وجود داشته باشد.
۳. اقتصاد مراقبت: آشتی جوانیِ بیکار با سالمندیِ بیپناه
در ایرانِ امروز، دانشگاهها هر سال صدها هزار فارغالتحصیل تحویل میدهند؛ اما در بسیاری از رشتهها، مدرک پایان مسیر است، نه آغاز کار.
هزاران جوان، پس از چهار یا شش سال تحصیل، نه کاری در رشتهی خود دارند، نه بازاری که مهارتشان را بخواهد.
آمارهای رسمی نشان میدهد نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی در ایران بیش از ۲۴ درصد است و در میان زنان جوان به بیش از ۴۰ درصد میرسد.
در همین حال، بازار کار در بسیاری از رشتههای فنی، پزشکی و مراقبتی با کمبود نیرو روبهروست.
این تضاد دردناک است:
یک سویش نسل جوانی است که نمیداند برای چه درس خوانده، و سوی دیگر، جامعهای که دارد پیر میشود و برای مراقبت از خود به همان نیروی جوان نیاز دارد.
شاید اکنون زمان آن رسیده باشد که میان این دو سر شکسته، پلی زده شود.
راه آن «اقتصاد مراقبت» است — Care Economy — مدلی که امروز در بسیاری از کشورهای OECD به یکی از موتورهای رشد پایدار تبدیل شده است.
در این مدل، ارزش اقتصادی بر پایهی مراقبت، سلامت، آموزش، توانبخشی و حمایت اجتماعی بازتعریف میشود. مشاغلی که زمانی «غیردولتی» یا «زنانه» پنداشته میشدند، حالا در مرکز آیندهی اقتصاد جهانیاند.
برای ایران، که تا سال ۲۰۵۰ بیش از ۲۵ درصد جمعیتش بالای ۶۵ سال خواهد بود، اقتصاد مراقبت نه گزینهای لوکس، بلکه ضرورتی حیاتی است.
بهجای تزریق وامهای بیحاصل در سیاستهای جمعیتی، میتوان بخشی از آن منابع را صرف بازسازی رابطهی آموزش و بازار کار کرد.
نظام آموزش عالی ایران در حال حاضر با ناهماهنگی شدید میان ظرفیت دانشگاهی و نیاز واقعی بازار روبهروست.
در بسیاری از رشتههای علوم انسانی و فنی، پذیرش چند برابر نیاز است؛ در حالی که رشتههای خدمات اجتماعی، پرستاری، مددکاری، فیزیوتراپی، کاردرمانی و مراقبت سالمندان با کمبود جدی نیرو مواجهاند. هزینهی این بیتناسبی نهفقط اتلاف بودجههای آموزشی، بلکه از دست رفتن سالهای جوانیِ نسلهاست.
بازنگری در نظام جذب دانشگاهی، بدون آنکه به بنیان آموزش عالی آسیب بزند، ممکن است.
اگر از همین امروز، بخشی از ظرفیت دانشگاهها به رشتههایی اختصاص یابد که با ساختار جمعیتی آینده همخواناند — مراقبت، سلامت، مددکاری، فناوری سلامت، طراحی شهری سازگار با سالمندان، مدیریت جامعهی سالخورده —میتوان نیروی کار جوان را از وضعیت بلاتکلیفی به بازار کاری پویا و انسانی هدایت کرد.
چنین سیاستی نه تنها اشتغال میآفریند، بلکه بنیان «نوآوری اجتماعی» را نیز تقویت میکند.
استارتآپهای خدمات سالمندی، اپلیکیشنهای هوش مصنوعی برای مراقبت خانگی، فناوریهای بازتوانی و آموزش آنلاین سالمندان، میتوانند به صنعتی تازه تبدیل شوند؛ صنعتی که هم درونزا است و هم اگر به تجربهای موفق بدل شود به عنوان محصولی و الگویی برای کشورهای دیگر میتواند خود به منبع اقتصادی مهمی برای اقتصاد آینده ایارن بدل شود.
اما «اقتصاد مراقبت» فقط برای جوانان نیست و میتواند نسل میانسال امروز را نیز نجات دهد. در جامعهای که امید به زندگی به بیش از ۷۷ سال رسیده، سالمندی دیگر پایان کار نیست.میتوان با آموزش مهارتهای ذهنی، دیجیتال و اجتماعی، میلیونها ایرانی میانسال را برای حضور فعال در اقتصاد آینده آماده کرد:
از آموزش مهارتهای هوش مصنوعی و دادهخوانی برای نسل پنجاهسالهی امروز،
تا ایجاد فرصتهایی برای مشارکت داوطلبانه در خدمات اجتماعی و آموزشی.
چنین برنامهای نهتنها از بیکاری و افسردگی در سالهای پایانی عمر جلوگیری میکند، بلکه تجربه را دوباره به چرخهی اقتصادی بازمیگرداند.
سالمندان آینده میتوانند در خانهها و مراکز جامعهمحور، به جای انتظار برای کمک، مربی دیجیتال، مشاور تجربه و راهنمای نسلهای جوانتر باشند.
کشورهایی مانند ژاپن و آلمان همین حالا از «برنامههای بازآموزی سالمندان» استفاده میکنند تا بازنشستگان را در صنایع نوظهور مشارکت دهند — از مدیریت رباتهای خدماتی تا آموزش مهارتهای نرمافزاری.
در ایران نیز چنین چشماندازی ممکن است.
اگر برنامههای آموزشی وزارت علوم و کار از امروز هماهنگ شوند، اگر دانشگاههای فنی و علوم انسانی به جای تربیت انبوهی از فارغالتحصیلان بیکار، بر آموزش مهارتهای مراقبت و نوآوری اجتماعی تمرکز کنند، و اگر دولت بخش خصوصی را به مشارکت در این حوزه تشویق کند، در کمتر از یک دهه، میتوان بازاری ساخت که هم به سالخوردگان خدمت کند و هم به جوانان فرصت دهد.
در این مسیر، مفهومی که باید جایگزین «اشتغالزایی» شود، «بازآفرینی کار» است — کاری که بر پایهی همدلی، دانش و تجربه استوار است.
جامعهای که به جای ترس از پیری، آن را به منبع خلاقیت تبدیل کند، دیگر از تولد کمتر یا بیشتر نمیترسد.زیرا آموخته است که انسان، در هر سنی، میتواند مولد باشد اگر فرصت و معنا بیابد.
چنین طرحی در عین حال پاسخی به یکی از نگرانیهای جدی این روزها را به همراه دارد. ما این روزها بارها میشنویم که توسعه هوش مصنوعی باعث از دست رفتن فرصت شغلهای موجود و افزایش بی کاری میشود. مدلهای موجود هوش مصنوعی به طور واقعی این قابلیت را دارند که بخش بزرگی از نیروی کار بخش خدماتی را از عرصه خارج کنند. اما این فرصتی استثنایی برای کشورهایی مانند ایران است. ما از یک سو نگران کاهش نیروی کار با کاهش متوسط سن جمعیت هستیم و از سوی دیگر نگران بخش بزرگی از شغل هیا خدماتی به دلیل توسعه هوش مصنوعی. آیا هوش مصنوعی نمی تواند در بازه زمانی معقولی جایگزین بخش بزرگی از شغل های خدماتی شود که حالا می تواند با هزینه کمتر صورت بگیرد و به جای آن نیروی کار ما به سمت بخش هایی راهنما شوند و نیاز به انسان وجود دارد؟ از تحقیقات و علوم گرفته تا هر جایی که حضور انسان ضروری است؟ آیا چنین فرصتی استثنایی را باید به سادگی از دست داد؟ دو چالشی که هر یک به تنهایی می تواند مخرب باشند در کنار هم و استفاده درست می تواند تبدیل به راه حلی جذاب برای حل هر دو مشکل شود.
۵. زمین، زندگی، و تصمیمی که نباید به تأخیر افتد
همهی آنچه تا اینجا گفته شد ـ از مهاجرت و صندوق سالمندی تا آموزش و اتوماسیون ـ در خلأ معنا ندارد، مگر آنکه بر بستری از زمینِ سالم و منابع زنده استوار باشد.
جمعیتی که در خاک فرسوده، شهرهای آلوده و رودهای خشک رشد میکند، نه نعمت است و نه قدرت؛ باری است بر دوش آینده.
اگر ایران بخواهد بدون افتادن از چالهی جمعیت کم به چاهِ منابع خالی عبور کند، باید از همین امروز تصمیمی بزرگ بگیرد: تصمیم برای نجات بستر زیست، نه صرفاً نجات آمار جمعیت.
زیستن در هوای آلودهی کلانشهرها، آب آشامیدنی آلوده به فلزات سنگین در مناطق صنعتی، اضطراب ناشی از تورم، ناامنی اقتصادی، تحریم، و سایهی دائمی تنش نظامی ـ همهی اینها بدن نسل فعلی را پیش از سالمندی فرسوده میکند.
طبق گزارش سازمان جهانی بهداشت (WHO, 2024)، بیماریهای ناشی از آلودگی هوا در ایران سالانه بیش از ۴۰ هزار مرگ زودرس ایجاد میکند و سهم آن در بیماریهای مزمن سالمندی (مانند دیابت و زوال شناختی) بهطور نگرانکنندهای در حال افزایش است.
هر تنفس آلودهی امروز، هزینهی درمان فردای سالمندان را بالا میبرد. به همین ترتیب، تغذیهی ناپایدار و وابسته به واردات در شرایط بحران جهانی غذا، نسل آینده را از نظر فیزیولوژیکی و ذهنی آسیبپذیر میکند.
رژیم غذایی فقیر از پروتئین، سبزیجات و میوههای تازه، همراه با استرس مزمن و کمتحرکی، امروز پایههای بیماریهایی را میریزد که در دهههای آینده میلیونها ایرانی را به مراقبت پزشکی نیازمند خواهد کرد.
به بیان ساده: اگر امروز از سلامت زمین و بدن خود حفاظت نکنیم، هرچه برای سالمندی سرمایه بگذاریم، به درمانِ خودِ آسیبی خواهد رفت که میتوانست پیشگیری شود.
اما تغییر ممکن است.
اگر بهجای وام تولد، در احیای خاک و آب سرمایهگذاری شود، اگر بخشی از بودجهی تبلیغاتی فرزندآوری صرف آموزش زیستپایدار در مدارس و محلات گردد، اگر بهجای تشویق به مصرف بیشتر، سیاست ملی صرفهجویی و بازچرخ منابع تدوین شود، آنگاه هر تولد جدید در سرزمینی سالمتر رخ خواهد داد — و هر سالمند در محیطی زندگی خواهد کرد که قابلزیستن است.
شهرهای آینده باید خود را برای سالخوردگی و تابآوری همزمان آماده کنند.
به جای برجهای سیمانی و خیابانهای شلوغ، باید فضاهای سبز، مسیرهای پیادهرو و شبکههای حملونقل پاک گسترش یابد و این کار فقط پروژهای زیستمحیطی نیست؛ سرمایهگذاری بر سلامت جسم و روان نسلهاست.
مطالعات بانک جهانی نشان میدهد هر یک دلار سرمایهگذاری در هوای پاک و سلامت محیطی، تا پنج دلار صرفهجویی در هزینههای درمان سالمندی به همراه دارد. به عبارت دیگر، پاکتر نفس کشیدن امروز یعنی سالمتر زیستن فردا.
تحریمها و فشارهای سیاسی نیز بخشی از همین چرخهاند.
زیستن در اضطراب دائمیِ انزوا و تهدید، نه فقط اقتصاد، بلکه سلامت روان جمعیت را فرسوده میکند. افسردگی، اضطراب و بیاعتمادی اجتماعی در میان نسل جوان امروز، در آینده به شکل انزوای روانی نسل سالخورده بازتاب خواهد یافت.
کاهش تنشهای سیاسی ـ چه با جهان و چه درون مرزها ـ تنها یک انتخاب دیپلماتیک نیست، بلکه اقدامی پیشگیرانه در برابر بحرانهای اجتماعی آینده است. هر پیمان صلح، هر بازگشت به تعامل جهانی، هر اصلاح در شفافیت و قانونمداری، به معنای صرفهجویی در هزینههای درمان، امنیت و مراقبت سالخوردگی است.
بحرانهای زیستمحیطی، اقتصادی و روانیِ امروز، سرمایههای انسانی فردا را میبلعند؛ اما اگر اکنون مسیر را تغییر دهیم، میتوان همان بحرانها را به فرصت تبدیل کرد.
در جهانِ پس از سوخت فسیلی، کشوری که بتواند انرژی خورشیدی و بادی خود را توسعه دهد، آب را بازیافت کند، و خاک را زنده نگاه دارد، نهتنها از پس جمعیت خود برمیآید، بلکه میتواند جمعیت دیگران را نیز تغذیه کند. در این معنا، زیستپایداری خود بزرگترین سیاست جمعیتی است.
در کنار این اصلاحات ساختاری، باید به ریتم طبیعی جمعیت نیز توجه کرد. جمعیت انسانی، همچون هر سامانهی زنده، دورههای رشد و رکود دارد.
هر موجِ سالخوردگی، در نهایت، با بازگشت به تعادل پایان مییابد. اگر کشور بتواند این دوره را با سلامت، آموزش و کارآمدی پشت سر بگذارد، نسل بعدی خودبهخود انگیزهی فرزندآوری خواهد یافت — نه از سر اجبار، بلکه از سر امید و چرخه تازه تر و متعادل تری شکل خواهد گرفت.
رونق اقتصادی، آرامش اجتماعی و اعتماد به آینده همیشه باروری را بالا برده است؛ همانگونه که در اسکاندیناوی و فرانسه دیدهایم.
اما در ایران، ترس و فشار معکوس عمل میکنند: هرچه اضطراب و ناامنی بیشتر باشد، میل به فرزندآوری کمتر میشود. پس اگر سیاستگذار واقعاً دغدغهی امنیت جمعیت دارد، باید از مسیر امید و سلامت وارد شود، نه از مسیر تحمیل و تبلیغ.
ما هنوز فرصت داریم؛ اما این فرصت، زمان محدودی دارد.
اصلاح الگوی مصرف، بازسازی شهرها، آموزش نیروی انسانی برای مراقبت، گذار به اقتصاد پاک، و بازنگری در رابطهمان با زمین، تصمیماتی هستند که نتیجهشان دو یا سه دهه بعد دیده میشود و هر سال تأخیر، ده سال عقبماندگی میآورد.
اگر امروز همچنان به سادهترین راهحل ـ افزایش بیرویهی جمعیت بدون حمایت از آن ـ دل ببندیم، چند دههی بعد، با نسلی روبهرو خواهیم بود که پیرتر، فقیرتر، و خستهتر از ماست. اما اگر از همین حالا بپذیریم که جمعیت پایدار در گرو زیست پایدار است، میتوانیم از این گذار تاریخی سربلند بیرون بیاییم.
آیندهی ایران را نه شمار نوزادان، بلکه کیفیت نفسهایشان تعیین خواهد کرد و اگر امروز خاک و هوا و امید را زنده نگاه داریم، فردا دیگر نیازی به «سیاستهای اضطراری جمعیتی» نخواهد بود، چرا که زندگی خود، بهترین مشوق تولد خواهد شد.
اگر دولت سعی کند به جای دخالت در شخصیترین تصمیم افراد، خود را از توهم خارج کند و برای واقعیتی که میآید برنامه ریزی کند، شاید بتوان ادعا کرد چالش کاهش جمعیت بیشتر سراب هراس است.
گهوارهای که باید در آن بیدار شویم
یک بار دیگر گفته کیشیلوفسکی را به یاد آوریم که گفته بود «زمین گهوارهی بشر است، اما هیچ کودکی نمیتواند تا ابد در گهواره بماند.»
ما، شاید، هنوز حتی به آن کودکی نرسیدهایم؛ زیرا هنوز بر سر اینکه در یک گهوارهایم، در یک خانه، در یک سرنوشت، به توافق نرسیدهایم.
در جهانی که نوزادانش با دیاکسیدکربن متولد میشوند و سالمندانش در هوای دود و اضطراب نفس میکشند، هنوز یاد نگرفتهایم که بقا نه مسابقهای میان ملتها، بلکه تمرینی جمعی برای بلوغ نوع بشر است.
مسئله دیگر تنها «جمعیت» نیست؛ مسئله این است که آیا ما به عنوان یک گونه، از کودکیِ تاریخیمان عبور خواهیم کرد یا نه.
قرن بیستویکم ما را در برابر آینهای تازه گذاشته است:
از یک سو، تکنولوژیای که میتواند هر لحظه، هر مکان را متصل کند و از سوی دیگر، زمینِ خستهای که هر روز توانِ حمل این اتصال را کمتر دارد.
از یک سو، هوش مصنوعیای که میتواند جای هزاران کارگر بنشیند و از سوی دیگر، میلیونها انسانی که دنبال معنای تازهای برای بودن میگردند.
از یک سو، شهرهایی که با برجها پر شدهاند و از سوی دیگر، دشتهایی که از تشنگی میسوزند.
در چنین جهانی، راه نجات نه در افزایش عدد، بلکه در افزایش فهم است.
نه در شتاب تولد، بلکه در درنگ و تفکر و خردورزی. ما باید از گهواره برخیزیم، نه برای ترک زمین، بلکه برای دیدن آن از چشم یک گونهی بالغ.
شاید نخستین گام در این بلوغ، پذیرش این حقیقت باشد که «مرزها» هرگز طبیعی نبودهاند؛ که کودکِ زمین، اگر بخواهد زنده بماند، باید یاد بگیرد از حصار گهوارههای کوچک ملیاش فراتر رود. هیچ بحران جمعیتی، هیچ قحطی و سالخوردگیای را نمیتوان در یک کشور حل کرد، زیرا منابع، اقلیم و انسان، مرز نمیشناسند.
ما یا همه باهم دوام میآوریم، یا هیچکس بهتنهایی نجات نخواهد یافت.
اما بلوغ، همیشه با درد همراه است. ما باید بپذیریم که بسیاری از اسطورههای قدیمیمان ـ از اقتدار ملی تا غرور تولید بیپایان ـ دیگر به کار آینده نمیآیند.
دنیا به نقطهای رسیده است که سقف رشد با سقف تحمل زمین برابر شده و اکنون، هر نوزاد تازه، هر کارخانهی تازه، هر جنگ تازه، باید با این پرسش به دنیا بیاید:
آیا زمین هنوز میتواند این یکی را تحمل کند؟
در ایران نیز، شاید زمان آن رسیده که مفهوم «قدرت» را از نو تعریف کنیم. قدرت نه در جمعیت خاموش و ناآگاه، بلکه در جامعهای آگاه، سالم، آزاد و پایدار است. کشوری که بتواند آبش را پاک کند، هوایش را بازپس بگیرد، مردمش را آموزش دهد و پیری را به فرصت تبدیل کند از هر کشور صد میلیونیِ درمانده، نیرومندتر است.
قدرت امروز، در توانِ زیستنِ فرداست.
در توانِ ساختن سرزمینی که سالمندش با کرامت پیر شود، جوانش با امید کار کند، و کودکش بدون ترس نفس بکشد.
در چنین سرزمینی، هر تولد تازه نه باری بر دوش، بلکه ادامهی نغمهای است که زمین آغاز کرده بود. ما باید یاد بگیریم که جمعیت را نه در آمار و نمودار، بلکه در کیفیت رابطهمان با زمین، با هم، و با آینده بسنجیم. در جهانی که به لبهی بحران زیستسیارهای رسیده، شاید بهترین کار، کم کردن سرعت و بیشتر فکر کردن باشد.
جهانی که تاکنون با «تکثیر» تعریف میشد، از این پس باید با «تعمق» زنده بماند.
زمین هنوز همان گهواره است —
اما دیگر کوچک شده برای آنهمه بیفکری، برای آنهمه شتاب، برای آنهمه مصرف. گهواره ترک برداشته، اما هنوز نشکسته. اگر از خواب برخیزیم، شاید بتوانیم پیش از فرو ریختن، آن را ترمیم کنیم.
و شاید آن روز، وقتی در آیندهای نه چندان دور، یکی از همان کودکانی که امروز به دنیا میآیند،
در سال ۲۰۸۰ به آسمان نگاه کند و بگوید:
«پدر و مادران ما، بالاخره بزرگ شدند؛ فهمیدند ما کشورهای مختلف نداریم که یک خانه داریم که زمیناش مینامیم»
تا آن روز، هر تصمیمی که امروز میگیریم ـ چه دربارهی جمعیت، چه دربارهی ماشین، چه دربارهی آب و هوا ـ باید پاسخی باشد به این پرسش ساده:
آیا این تصمیم، زمین را گهوارهای امنتر برای نسل بعد میکند، یا ترک دیگری بر چوبهایش میافزاید؟
پاسخِ صادقانه به همین یک سؤال، شاید همهی علم و سیاست و فلسفهی آینده را بسازد.
و اگر بتوانیم در این پرسش صادق بمانیم، آنگاه، برای نخستین بار، کودکِ زمین واقعاً از گهوارهاش برخاسته است.